حکایت آمورنده «زهد»
«روزی دیوجانس ـ یکی از انسان های زاهد روزگار ـ از اسکندر پرسید: در حال حاضر بزرگ ترین آرزویت چیست؟
اسکندر جواب داد: بر یونان تسلط یابم.
دیوجانس پرسید: پس از آنکه یونان را فتح کردی چه؟
اسکندر پاسخ داد: آسیای صغیر را تسخیر کنم.
دیوجانس باز پرسید: و پس از آنکه آسیای صغیر را هم مسخر گشتی؟
اسکندر پاسخ داد: دنیا را فتح کنم.
دیوجانس پرسید: و بعد از آن؟
اسکندر پاسخ داد: به استراحت بپردازم و از زندگی لذت ببرم.
دیوجانس گفت: چرا هم اکنون بی تحمل رنج و مشقت، به استراحت نمی پردازی و از زندگی ات لذت نمی بری؟»
منبع:hawzah.net
گنجینه مثل ها و حکایات
حکایت بهلول و آب انگور بهلول و شیخ جنید بغداد حکایت حلوافروش و مشتری حکایت خواندنی حکایت خواندنی ایثار و شکر حکایت شتر و خاربن