فان ساز

مجله تفریحی فرهنگی هنری

فان ساز

مجله تفریحی فرهنگی هنری

سیل در اندونزی 23 کشته برجای گذاشت



  اخبارحوادث  ,خبرهای  حوادث ,حوادث  روز

بر اثر وقوع سیل در اندونزوی دست‌کم 23 تن جان خود را از دست دادند و به صدها واحد مسکونی خسارت جدی وارد شد.

به گزارش ایسنا، بنابر اعلام مقامات داخلی اندونزی در این حادثه 18 نفر نیز ناپدید شده‌اند که عملیات امدادرسانی برای یافتن آنان در حال انجام است.

بارش باران‌های سیل آسا در این کشور موجب طغیان رودخانه در منطقه «گاروت» شده‌ و بسیاری از ساکنان آن را مجبور کرده تا خانه‌های خود را تخلیه کنند.

به گزارش ایسنا به نقل از خبرگزاری رویترز، جاری شدن سیل و رانش زمین در اندونزی پدیده متداولی است که اغلب به دلیل بارش شدید باران در این فصل رخ می‌دهد.
 

دام مرد زن نما برای زن عشق خارج



زن جوان که برای سفر به ترکیه و زندگی راحت نقشه خودربایی خودش را طراحی کرده بود، وقتی در ارومیه با مرد زن نما روبرو شد از سفر به خارج منصرف و خودش را به پلیس معرفی کرد.

میزان نوشت: پانزدهم شهریور فردی با مراجعه به کلانتری 169 مشیریه به ماموران اعلام کرد: همسرم لیلا 25 ساله به قصد خرید از منزل خارج شد اما پس از گذشت 2 ساعت ، از طریق ارسال پیامکی از من درخواست کمک کرد بلافاصله با گوشی تلفن همراهش تماس گرفتم اما از آن زمان تاکنون گوشی او خاموش است.

با تشکیل پرونده مقدماتی با موضوع "فقدان افراد" و به دستور قضای کشیک دادسرای جنایی تهران، پرونده در اختیار اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفت.

همزمان با ارجاع پرونده به پلیس آگاهی تهران بزرگ ، شاکی با مراجعه به اداره یازدهم و نشان دادن پیامکی به کارآگاهان، عنوان داشت: پس از گذشت مدت کوتاهی از زمان خاموش شدن گوشی تلفن همراه همسرم، پیامکی را از طریق گوشی همسرم به برادرِ وی ارسال کردند که در آن پیامک عنوان شده بود که همسرم توسط آنها به قتل رسیده و جسد وی را نیز در بیابان های اطراف بهشت زهرا رها کردند.

با توجه به پیامک ارسال شده مبنی بر ارتکاب جنایت و رها کردن جسد فقدانی در بیابان های اطراف بهشت زهرا،هماهنگی های لازم در این خصوص انجام و تیمی از کارآگاهان اداره یازدهم پلیس آگاهی به همراه دیگر عوامل انتظامی به جستجوی دقیق منطقه پرداختند اما نه جسد متعلق به خانمی با مشخصات فقدانی در این منظقه کشف شد و نه سابقه ای در این خصوص در سوابق موجود در سیستم جامع پلیس آگاهی وجود داشت.

در ادامه رسیدگی به پرونده، کارآگاهان اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران بزرگ اطلاع پیدا کردند که خانمی با مشخصات فقدانی ضمن مراجعه به مراجع انتظامی در شهرستان ارومیه ، خودش را به پلیس معرفی کرده است؛ بلافاصله هماهنگی های لازم انجام ، تیمی از کارآگاهان اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران بزرگ به شهرستان ارومیه اعزام و پس از احراز هویت کامل فقدانی ، این خانم جوان به اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران بزرگ منتقل شد.

فقدانی پرونده پس از حضور در اداره یازدهم پلیس آگاهی، در اظهارات اولیه مدعی ربوده شدن خود توسط افرادی ناشناس بود اما در ادامه ی تحقیقات مجبور به بیان حقیقت شد و عنوان داشت که هیچگونه آدم ربایی در کار نبوده و تنها قصد داشته تا با این ترفند از کشور خارج شود و کسی نیز پیگیر سرنوشت او نباشد.

دام مرد زن نما برای زن عشق خارج
این خانم جوان در اظهاراتش به کارآگاهان گفت: حدود سه ماه پیش از طریق شکبه اجتماعی تلگرام با فردی آشنا شدم که گمان می کردم خانم جوانی بنام مژگان است و داخل پروفایل شماره اش نیز تصویر یک خانم جوان قرار داشت. پس از گذشت مدت کوتاهی از آغاز آشنایی من و مژگان ، وی پیشنهاد خروج از ایران را برایم مطرح و مدعی شد که حاضر است تا از طریق دوستان و بستگانش مرا به صورت غیرقانونی به ترکیه بفرستد.

از آنزمان به بعد ، موضوع پیام های ما دو نفر تماما بر سر همین موضوع و شرایط مناسب زندگی در آنجا بود تا نهایتا با تشویق مژگان تصمیم گرفتم تا با کمک وی از کشور خارج و به ترکیه بروم. با 3 میلیون پولی که در خانه وجود داشت، از خانه خارج و با اتوبوس به ارومیه رفتم ؛ مژگان در PM هایش گفته بود که در ترمینال به دنبالم خواهد آمد اما بر خلاف انتظار ، در مقابل ورودی ترمینال مردی حدودا 40 ساله با یک دستگاه خودرو شخصی به سراغم آمد و مدعی شد که از طرف او آمده است. بسیار ترسیده بودم و به همین علت زمانی که این شخص قصد داشت تا مرا سوار ماشین خود کند. به سرعت از دستش فرار کرده و از محل متواری شدم اما در زمان فرار از دست این شخص، کیف حاوی گوشی تلفن همراه ، مدارک شناسایی و تمامی پول هایم نزد او باقی ماند.هیچ آشنایی در آن شهر نداشتم تا نهایتا پس از گذشت یک روز بلاتکلیفی تصمیم گرفتم تا به پلیس مراجعه کنم.

سرهنگ کارآگاه حمید مکرم، معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران بزرگ ، با اعلام این خبر گفت: تحقیقات تکمیلی در خصوص این پرونده در دستور کار اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفته است.

رویا، رویاهایم را بر باد داد



اخبار,اخبار امروز,اخبار جدید

همه چیز یکدفعه رخ داد و پسر درسخوان خانواده تبدیل به یک قاتل شد و به جای کلاس دانشگاه راهی زندان شد. کلی درس خوانده بود تا وارد دانشگاه شود. وقتی نتیجه کنکور آمد خوشحال بود، تهران قبول شده بود و از آن روز همه آقا مهندس صدایش می‌کردند.

به گزارش جام جم، فرصت نکرد طعم شیرین دانشگاه را بچشد و به جای آن ترس از اعدام کامش را تلخ کرد. حسین 18 سال دارد و برای یک عشق مجازی قتل انجام داد و توسط کارآگاهان پلیس آگاهی دستگیر شد.

معتقد است او و مقتول قربانی توطئه دختر مورد علاقه‌اش شده و به خاطر این‌که زیاد خوشبین بوده زندگی‌اش را نابود کرده است. در دادگاه قضات او را به قصاص محکوم کردند.

با چوبه دار فاصله‌ای ندارد و امیدوار است رضایت اولیا دم را کسب کند.

چند وقت است دستگیری شده‌ای؟
حدود یک سال.

چند روز بعد از قتل؟
سه روز.

چه کسی را کشتی؟
برادر دختر مورد علاقه‌ام را.

چرا؟
فریب خوردم.

چه کسی فریبت داد؟
خواهر مقتول.

حالا چرا فریب؟
او به من گفت برادرش معتاد است و او را آزار و اذیت می‌کند. وقتی فهمید من عاشقش شده‌ام، شرط ادامه دوستی را قتل برادرش اعلام کرد. او مرا گرفتار کرد تا خودش رها شود. من و مقتول قربانی توطئه رویا شدیم. یکی مرد و دیگری در انتظار مرگ است.

تو چرا قبول کردی؟
من خام عشق او شده بودم. آن موقع متوجه نبودم چه کاری خوبی است و چه کاری بد. شرایط طوری پیش رفت که زمانی برای فکر کردن نداشتم. همه‌چیز یک‌دفعه رخ داد و من زندگی و آینده‌ام را باختم.

حالا چرا فکر می‌کنی فریب خورده ای؟
چون همه حرف‌های رویا در مورد برادرش دروغ بود. برادرش معتاد بود، اما او را آزار نمی‌داد.

چطور باهم آشنا شدید؟
در یکی از شبکه‌های اجتماعی. هر دو عضو یک گروه بودیم. سر یک موضوع با هم «کل کل» کردیم و من وارد چت خصوصی با او شدم. بعد از مدتی کل‌کل جای خودش را به حرف‌های عاشقانه داد. بعد از این‌که کنکور دادم، ارتباطمان بیشتر شد و هر روز همدیگر را می‌دیدیم. او سر کار می‌رفت. من صبح‌ها می‌رساندمش و عصر او را بر‌می‌گرداندم. یک روز دلم را به دریا زدم و از او خواستگاری کردم، اما او خیلی راحت گفت ما نمی‌توانیم با هم ازدواج کنیم و باید او را فراموش کنم. از شنیدن این جواب شوکه شدم. باورم نمی‌شد این حرف را بزند. وقتی دلیلش را پرسیدم، شروع به گریه کرد و ادعا کرد برادرش مانع ازدواج اوست و برای این‌که بخواهیم با هم ازدواج کنیم باید او را از سر راه برداریم که ممکن نیست.

تو هم قبول کردی او را بکشی؟
ابتدا نه. گفتم بگذار با او حرف بزنم شاید راضی شود، اما در جواب گفت اگر با برادرم صحبت کنی هر دوی ما را می‌کشد. من آدمی نبودم که قتل انجام دهم. وقتی از هم جدا شدیم او تلفنش را خاموش کرد و دیگر سر کار نرفت. مثل دیوانه‌ها شده بودم. نمی‌دانستم چه کنم تا این‌که یک روز با من تماس گرفت و گفت برادرش او را در خانه زندانی کرده است. خیلی اصرار کردم تا آدرس خانه‌شان را داد و به دیدنش رفتم. برادرش نبود و در حال حرف زدن بودیم که صدای در آمد. رویا وحشت‌‌زده از جایش بلند شد و از من خواست آنجا را ترک کنم. او چاقویی به من داد و خواست مراقب برادرش باشم. در راه پله با پسر جوان رو‌در‌رو شدم، قوی هیکل بود. پرسید اینجا چه می‌کنی؟ فکر کرد دزد هستم و خواست سد راهم شود. ترسیده بودم و با چاقو ضربه‌ای به او زدم و فرار کردم. بعد از دستگیری تازه متوجه شدم رویا با نقشه‌ من را به آن خانه کشانده و چاقو را به دست من داده بود.

چرا باید این کار را می‌کرد؟
چون برادرش سد راه برای خارج رفتنش بود. او برادرش را کشت و من را هم پای چوبه دار فرستاد و راحت رفت خارج از کشور.

فکر نمی‌کنی دلیل قانع‌کننده‌ای نیست؟
غیر از این نمی‌تواند باشد.

خانواده‌ات به ملاقاتت می‌آیند؟
مادرم هر هفته می‌آید. آنها برای این‌که بتوانند راحت به ملاقات بیایند خانه را فروختند و به کرج آمدند. مادرم هر هفته با گریه از من خداحافظی می‌کند و آب شدن او را می‌بینم. هر هفته به اندازه یک سال پیر می‌شود.

برای جلب رضایت اولیای دم کاری نکردی؟
خیلی تلاش کردیم اما مادر مقتول حاضر به رضایت نیست. او می‌گوید وقتی مرا بالای چوبه دار ببیند آرام می‌گیرد.

در زندان چه می‌کنی؟
درس می‌خوانم.

پس به آزادی امید داری؟
در زندان اگر به آزادی امید نداشته باشی نمی‌توانی دوام بیاوری. آنجا همه برای آزادی و زنده ماندن تلاش می‌کنند.

با رویا صحبت نکردی؟
نه. سه ماه بعد از این ماجرا از ایران رفت. او آن‌قدر بی‌معرفت بود که مادرش را هم در این وضعیت تنها گذاشت و رفت.

حرف آخر..
حرفی ندارم. من به خاطر خوشبین بودن همه چیز زندگی‌ام را باختم و حالا دارم تاوان آن را می‌دهم. کاش، با خانوادم مشورت می‌کردم. فکر کردم چون دانشگاه قبول شده‌ام عقل کل هستم و رویا را در کنار خودم می‌دیدم. تا امید هست می‌جنگم شاید موفق شدم آزاد شوم.

 

هم قدم با شیطان



صدای کشیده شدن زنجیر آهنی روی زمین تمرکزم را بر هم زد. آهنگ ناموزونی که از پابند یک زندانی نواخته می‌شد و از ورود قریب‌الوقوع یک متهم جنایتکار به شعبه ویژه قتل حکایت داشت، ذهنم را برآشفت. در ناخودآگاهم منتظر دیدن مردی قوی هیکل و خشن بودم که چند جای بریدگی نیز بر سر و صورتش وجود دارد. نمی‌دانستم ماجرای پرونده‌اش چیست، اما هر چه باشد قتل است و فرقی هم نمی‌کند.

به گزارش جام جم، در همین افکار بودم که در باز شد و مامور آگاهی اجازه ورود خواست. بازپرس با سر اشاره کرد که وارد شوید. مامور خود را کنار کشید و نخست زن جوانی با چادر زندان وارد شعبه شد. پشت سرش پسری لاغر اندام و خوش قیافه با قدم‌های لرزان پا به اتاق گذاشت. هر چه سعی کردم با کندوکاو در چهره هر دو نفرشان علائمی از قساوت و خشونت و جنایت پیدا کنم به نتیجه‌ای نرسیدم.

چهره زن آرام اما رنگ پریده و بی‌رمق بود، ولی ترس، پشیمانی و دلهره از چشمان پسرک پیدا بود. پای چپش بی‌اختیار تکان می‌خورد و صدای زنجیر آهنی پابندش بی‌وقفه به گوش می‌رسید. قاضی پس از دقایقی که پرونده آنها را مطالعه کرد رو به من که مثل هر روز به دادسرا آمده بودم تا راوی داستانی باشم، گفت: پرونده عجیبی است.

بعد رو به متهمان کرد و گفت: کدامتون او را به قتل رساند؟

دختر حتی سرش را هم بالا نیاورد. پسر که امیر نام داشت با لحنی بغض‌آلود گفت: من فقط به داروخانه رفتم و قرص‌ها را خریدم، نمی‌دانم سیما چه موقع قرص‌ها را به مادرش داد.

وقتی اسم مادر آمد بی‌اختیار تنم لرزید.باورم نمی‌شد که دخترک مادرش را کشته باشد. چرا ؟ به چه خاطر؟

قاضی رو به سیما کرد و گفت: خانم تعریف کن چه اتفاقی افتاده است؟

وی بدون آن‌که سرش را بالا بیاورد با صدایی نامفهوم گفت: دیشب همه چیز را گفتم، نمی‌خواهم تکرار کنم.

قاضی که از شنیدن این جمله عصبی شده بود، گفت: مهمانی نیامده‌ای. صدبار هم که تعریف کرده باشی اینجا باید همه ماجرا را کامل با ذکر تمام جزئیات بیان کنی. بنابراین برای من ادا درنیار. با صدای بلند شروع کن همه اتفاقات را توضیح بده.

سیما با اکراه و اجبار لب به اعتراف گشود: مادرم 10 سال فلج بود و من از او نگهداری می‌کردم. برادرم خارج از کشور است. نمی‌تواند بیاید، یعنی مشکل قانونی دارد. رفتن و عذاب نبودن و دوری‌اش مادرم را فلج کرد. خیلی لطف می‌کرد هر چند وقت یک‌بار پول ناچیزی می‌فرستاد که خرج دوا و درمان مادرم می‌شد. خودم هم که نمی‌توانستم کار کنم، چون پرستاری از مادرم تمام وقتم را گرفته بود.

دو سال قبل با امیر آشنا شدم. یک روز که مادرم را به دکتر برده بودم موقع برگشت سوار خودروی امیر شدم. بین راه مادرم طبق معمول شروع به درد دل کرد. وقتی مادرم از مهربانی و توجه من به خودش تعریف و دعایم می‌کرد متوجه نگاه‌های دزدکی امیر از آیینه شدم. موقع پیاده شدن او از من خواست شماره‌اش را داشته باشم تا هر وقت نیاز به خودرو داشتیم او را خبر کنیم. من هم قبول کردم. بعد از چندبار که مادرم را به دکتر و بیمارستان بردیم کم کم ارتباطم با امیر بیشتر شد و بالاخره بعد از یک سال از من خواستگاری کرد. البته من چهار سال از امیر بزرگتر بودم. از طرفی من شرایط ازدواج نداشتم اما او مدام اصرار می‌کرد. خانواده امیر شهرستان بودند و خودش اینجا تنها زندگی می‌کرد. وقتی موضوع خواستگاری امیر را به مادرم گفتم او بشدت مخالفت کرد.

مادرم تا آن روز همه خواستگارانم را به بهانه‌های مختلف رد کرده بو، دلیلش هم این بود که می‌ترسید من بعد از ازدواج او را رها کنم. البته حق هم داشت. چرا که هیچ‌کس حاضر نمی‌شد مادرم را قبول کند. اما امیر گفت حاضر است برای راحتی من و مادرم در خانه ما زندگی کند. اما این بار نیز مادرم مخالفت کرد.

می‌گفت امیر بی‌کس و کار است و چون پول و خانه و زندگی ندارد می‌خواهد با تو ازدواج کند و بعد از این‌که پول و خانه‌ات را بالا کشید طلاقت می‌دهد.

حرف‌های مادرم اوایل مرا هم به شک انداخت و کم کم با او سرد شدم، اما امیر می‌گفت دوستم دارد و می‌خواهد با من زندگی کند. آن‌قدر اصرار کرد تا بالاخره راضی شدم، اما مادرم همچنان مخالفت می‌کرد. به همین خاطر تصمیم گرفتم به پیشنهاد امیر عمل کرده و به ازدواج موقت او درآیم.

یک سال از ازدواج پنهانی و موقت ما گذشته بود که فهمیدم باردار شده‌ام. نمی‌دانستم باید چه کار کنم. می‌ترسیدم مادرم بفهمد و نفرینم کند. بالاخره بعد از دو ماه به خاطر تغییر حالت و ویارهای شدید بارداری مجبور شدم به دکتر بروم. از بخت بدم روزی که به دکتر رفتم دوست مادرم آنجا بود و از طریق منشی دکتر که دخترخاله‌اش بود ماجرای بارداری مرا فهمید. دیگر رسوای خاص و عام شده بودم. وقتی مادرم از ماجرا با خبر شد زندگی‌ام را سیاه کرد. نفرینم کرد و گفت که آبروی چندساله‌اش را برده‌ام. صیغه‌نامه‌ام را نشانش دادم و گفتم من همسر شرعی امیر هستم، اما توجهی نمی‌کرد. دلم خیلی شکست، من بهترین سال‌های زندگی و جوانی‌ام را برای نگهداری از مادرم صرف کردم اما او آبروی مرا براحتی آب خوردن بر باد داد.

کینه عجیبی از او به دل گرفتم. هر کاری می‌کردم دلم با مادر صاف نمی‌شد. تا این‌که وسوسه شدم و فکر انتقام سراغم آمد. موضوع را با امیر در میان گذاشتم. با این‌که او نیز دل خوشی از مادرم نداشت اما بشدت مخالفت کرد. اما من به بچه‌ای که در شکم داشتم فکر می‌کردم و این‌که اگر نتوانم با امیر عقد دائم شوم تکلیف این بچه چه خواهد شد. بالاخره تصمیم خودم را عملی کردم و از امیر خواستم برایم چند بسته قرص خواب‌آور بخرد.

قرص‌ها را در آبمیوه مادرم ریختم و او را کشتم. وقتی مطمئن شدم مرده است به اورژانس زنگ زدم و کمک خواستم. اما چند روز بعد نتیجه آزمایش‌های پزشکی قانونی رازم را فاش کرد. البته مطمئن بودم که گرفتار می‌شوم و خون مادرم دامنم را می‌گیرد. فقط خدا می‌داند چقدر پشیمانم. الان که به آن روزها فکر می‌کنم می‌بینم چقدر وسوسه انتقام شیطانی چشمانم را کور کرده بود. فقط می‌خواهم امیر را آزاد کنید او بی‌گناه است.

سیما که حالا دیگر با صدای بلند گریه می‌کرد، گفت: دلم برای بچه‌ام می‌سوزد. خدا از سر تقصیراتم بگذرد...

نمی‌دانستم می‌خواهد مادرش را بکشد

وقتی نوبت به دفاع امیر رسید، پسر جوان در حالی که نگاهش به زمین دوخته بود، گفت: من عاشق سیما بودم و در این یک سال تمام تلاشم را کردم تا او خوشبخت باشد. نمی‌دانم چرا مادرش با ازدواج ما مخالف بود. من شاید بی‌کس و کار بودم اما به‌دنبال پول سیما نبودم و مادرش اشتباه می‌کرد. من از نقشه همسرم بی‌خبر بودم و هیچ نقشی در ماجرا نداشتم. حالا هم اگر آزاد شوم تمام تلاشم را می‌کنم تا رضایت اولیای‌ دم را بگیرم و بتوانم با خیال راحت با سیما و فرزندم زندگی کنم. سیما زن مهربانی است و هنوز باورم نمی‌شود مادرش را کشته است.

زلزله فیروزکوه را لرزاند



صبح جمعه؛
زلزله فیروزکوه را لرزاند

فیروزکوه-زلزله ای به بزرگی ۳.۱ ریشتر، صبح جمعه فیروزکوه را لرزاند.

به گزارش مهر، صبح جمعه زلزله ای به بزرگی ۳.۱ ریشتر، شهرستان فیروزکوه را لرزاند.

این زلزله در عمق ۹ کیلومتری زمین و فاصله ۱۴ کیلومتری فیروزکوه به وقوع پیوست.

هنوز گزارشی از خسارات احتمالی ناشی از زمین لرزه گزارش نشده است.

نیروهای امدادی در شهرستان فیروزکوه آماده خدمت رسانی به مردم هستند.