در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمیآید
اندوهگین و غمزده می گویم
شاید ز روی ناز نمی آید
چون سایه گشته خواب و نمی افتد
در دامهای روشن چشمانم
می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پریشانم
مغروق این جوانی معصوم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و همآغوشی
می خواهمش در این شب تنهایی
با دیدگان گمشده در دیدار
با درد ‚ درد ساکت زیبایی
سرشار ‚ از تمامی خود سرشار
می خواهمش که بفشردم بر خویش
بر خویش بفشرد من شیدا را
بر هستیم به پیچد ‚ پیچد سخت
آن بازوان گرم و توانا را
در لا بلای گردن و موهایم
گردش کند نسیم نفسهایش
نوشد بنوشد که بپیوندم
با رود تلخ خویش به دریایش
وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله های سرکش بازیگر
در گیردم ‚ به همهمه ی در گیرد
خاکسترم بماند در بستر
در آسمان روشن چشمانش
بینم ستاره های تمنا را
در بوسه های پر شررش جویم
لذات آتشین هوسها را
می خواهمش دریغا ‚ می خواهم
می خواهمش به تیره به تنهایی
می خوانمش به گریه به بی تابی
می خوانمش به صبر ‚ شکیبایی
لب تشنه می دود نگهم هر دم
در حفره های شب ‚ شب بی پایان
او آن پرنده شاید می گرید
بر بام یک ستاره سرگردان
گلچینی از شعر و ترانه ها
زندگی نامه ایرج میرزا سهراب سپهری-خانه ی دوست کجاست؟ شعر دختر و بهار (فروغ فرحزاد) شعر سیاه (حسین پناهی) شعر مرگ من را / احمد شاملو فروغ فرخزاد /عصیان خدا
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست!
عماد خراسانی
جوونی هم بهاری بود و بگذشت
به ما یک اعتباری بود و بگذشت
میون ما و تو یک الفتی بود
که آن هم نوبهاری بود و بگذشت
باباطاهر
روی بنمایی و دل از من شوریده ربایی
تو چه شوخی که دل از مردم بیدیده ربایی
تو که خود فاش توانی دل یک شهر ربودن
دل شوریده روا نیست که دزدیده ربایی
شوریده شیرازی
چه میشد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه میکردم
نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر میشد همه محراب را میخانه میکردم
علیرضا قزوه
وقتی تو گریه میکنی، ای دوست در دلم
انگار که ابرهای جهان گریه میکنند
حسین منزوی
بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است
ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است
سعید بیابانکی
چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت
خیام
چرا مردم نمیدانند
که لادن اتفاقی نیست،
نمیدانند در چشمان دم جنبانک امروز
برق آبهای شط دیروز است؟
چرا مردم نمیدانند
که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟
سهراب سپهری
از اهل زمانه عار میباید داشت
وز صحبتشان کنار میباید داشت
از پیش کسی کار کسی نگشاید
امید به کردگار میباید داشت
ابوسعید ابوالخیر
سلام، خداحافظ / چیزی تازه اگر یافتید / بر این 2 اضافه کنید / تا بل / باز شود این در گم شده بر دیوار...
حسین پناهی
جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم تو را / ور قصد آزارم کنی هرگز نیازارم تو را / زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون / جانا چه خواهد شد فزون، آخر ز آزارم تو را / رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی / در حال خود گویم همی، یادی بود کارم تو را...
انوری
منبع: khorasannews.com
گلچینی از شعر و ترانه ها
شعرهای عاشقانه آرمان شهر سپهری اشعار امام زمان (عج) شعر دختر و بهار (فروغ فرحزاد) شعر سیاه (حسین پناهی) شعر فروغ فرخزاد/شب و هوس