فان ساز

مجله تفریحی فرهنگی هنری

فان ساز

مجله تفریحی فرهنگی هنری

اعدام‌هایی شبیه به شکنجه در قرون وسطی!!



تاریخ باستان, روشهای شکنجه در قرون وسطی

اعدام‌هایی شبیه به شکنجه در قرون وسطی!!
روش‌های پایان
اعدام یک جور مجازات است و با شکنجه که برای زورکی بهانه مجازات فراهم کردن اختراع شده، فرق دارد. اما آدمیزاد بلد است که حتی توی مراسم به  همین سادگی هم ابتکار بزند و روش‌های وحشتناکی را به کار ببرد. این روش‌ها هم باعث وحشت خود مجرم بود، هم شکنجه روحی بقیه.
سوزاندن
قبل از مردن بسوزان
این زجرآورترین نوع مرگ است که نماد وحشی بازی است. برای همین تا سال‌ها، کلی در اروپا و آمریکا طرفدار داشت. طرف را می‌بستند به یک چوب، دورش را هیزم می‌چیدند و آتش می‌زدند. ژاندارک، زن عصبانی فرانسوی که بعد از کلی شکنجه سوزانده شد، نزدیک‌ترین نمونه معاصر است. البته هنوز در هند هم مراسم همسرسوزی بعد از مرگ شوهر و در کنار سوزاندن جسد او، انجام می‌شود.
با کمک حیوانات
تست فیزیک
استفاده از حیوانات درنده برای اعدام قربانیان از تفریحات امپراتورهای روم باستان بود. اما علاوه بر حیوانات وحشی، حیوانات اهلی هم در اعدام کاربرد دارند. مثلا ً بستن مجرم به پشت اسب و سپس عصبانی کردن اسب در صحرای پر خار و سنگ هنوز هم ورزش پر طرفداری است. در هند و نپال این کار با فیل انجام می‌شود. به این شکل که سر قربانی را روی سکو گذاشته، از فیل خواهش می‌کنند پایش را همان جا بگذارد. با همین روش می‌شود اندازه نیروی جاذبه را در ارتفاعات سنجید.
گیوتین
همه با هم برابرند
220سال پیش، دکتر ژوزف گیوتین، احساس لطف و ترحمش سبت به اعدامی‌ها غلیان کرد و دستگاهی را در برابر نمایندگان مجلس فرانسه رونمایی کرد تا اعدامی‌ها، سریع جمع کنند بروند آن طرف! آن اول‌ها، گیوتین برای سر بریدن سریع گوسفندها استفاده می‌شد، بعد که دیدند خوب جواب می‌دهد، تا 188 سال از آن استفاده کردند. ایده گیوتین هم این بود که دستگاه فرقی بین پولدار و فقیر نمی‌گذارد! تیغه گیوتین که برای بریدن سریع _ مثل سر نی یا کاتر _ 45 درجه است، فولادی بود و معمولا ً با وزنه‌های سربی، وزنش را به 40 کیلو می‌رساندند تا سریع پایین بیاید؛ یعنی هر ثانیه، 70 سانتی‌متر. بعد از چند سال، برای سریع شدن مراسم اعدام با گیوتین، پله‌هایش را برداشتند و آن را روی زمین نصب کردند تا معطل فس فس کردن و از پله بالا رفتن اعدامی‌ها نشوند. 3 سال بعد از اختراع گیوتین، در عرض یک سال بیشتر از 20 هزار نفر در فرانسه از مسیر زیر گیوتین به آن دنیا رفتند. لویی شانزدهم و ماری آنتوانت، جرج دانتون و روبسپیر معروف‌ترین آدم‌هایی بودند که بر اثر فاصله‌گذاری گیوتین خلاص شدند.
 منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 208

8 نمونه از بدترین بلاهای طبیعی دوران باستان +عکس



تاریخ باستان, بلایای طبیعی, حوادث تاریخی, سونامی اسکندریه, طاعون آنتونین

8 نمونه از بدترین بلاهای طبیعی دوران باستان +عکس

بلایای طبیعی، اتفاقاتی هستند که بشر از آغاز پیدایش زمین با آنها روبه رو شده است. این رویدادها، توانایی نابودی ده ها هزار انسان و از بین بردن زمین ها و مکان های مختلف را دارند. در واقع، این احتمال وجود دارد که بلایای طبیعی، سبب شوند که جهان به پایان برسد. اتفاقی که بدون شک رخ خواهد داد. تا حدّی می توان از این رویدادها جلوگیری کرد؛ می توان جمعیت را به مکان هایی برد که این رویدادهای طبیعی کمتر رخ می دهند. حال می خواهیم نگاهی به گذشته بیاندازیم، به دورانی که این بلایای طبیعی جان بسیاری از انسان ها را گرفتند، مکان های زیادی را نابود کردند، و در نهایت در تاریخ ثبت شدند. بلایایی که امروز نیز گریبان انسان ها را می گیرد.

1-زلزله دامغان

ایران، 856 پس از میلاد

زلزله دامغان با 7.9 دهم ریشتر قدرت، 320 کیلومتر از خاک کشور ایران را در 22 دسامبر سال 856 پس از میلاد، تحت تاثیر خود قرار داده و لرزاند. بر اساس شواهد، مرکز این زمین لرزه، درست در زیر شهر دامغان قرار داشته است. شهری که در آن زمان پایتخت ایران بود. گفته می شود که حدود 200 هزار نفر جان خود را از دست دادند؛ و به همین دلیل، این زلزله پنجمین زلزله مرگبار ثبت شده در طول تاریخ بشری است. کمربند زلزله آلپیده، علّت این رویداد تلخ بود. نامی زمین شناسی که در رابطه با یک رشته کوه به نام کمربند آلپیده اظهار می‌شود. این منطقه، یکی از فعّال ترین مناطق زلزله خیز در سراسر جهان است.

تاریخ باستان, بلایای طبیعی, حوادث تاریخی, سونامی اسکندریه, طاعون آنتونین

2- زلزله انطاکیه

انطاکیه، 526 پس از میلاد

در اواخر ماه می سال 526 پس از میلاد، زلزله ای سوریه و انطاکیه را لرزاند که بخشی از پادشاهی بیزانس محسوب می شدند. این رویداد 250 هزار نفر را به کام مرگ کشاند. به موجب این زلزله، بندر سیلوسیا پییریا، در حدود یک متر بالا آمد. و سبب شد تا بندرگاه با لجن یکی شود. این زلزله سومین زلزله مرگبار ثبت شده در طول تاریخ بشری است. مقیاس این زلزله، 7 ریشتر بوده است. پس از روی دادن زلزله، آتش سوزی گسترده ای رخ داد و موجب شد تا ساختمان هایی که در جریان زلزله تخریب نشده بودند، از بین بروند.

تاریخ باستان, بلایای طبیعی, حوادث تاریخی, سونامی اسکندریه, طاعون آنتونین

3- طاعون آنتونین

امپراطوری روم، 165 پس از میلاد- 180 پس از میلاد

بدین دلیل نام آنتونین بر این طاعون گذاشته شده است که پادشاه روم در آن زمان، مارکوس آریلوس آنتونینوس، بر اثر آن جان خود را از دست داد. وگرنه، با عنوان طاعون جالینوس شناخته می‌شود. جالینوس، پزشکی یونانی بود که این طاعون را ثبت کرد. با توجه به توصیفات او، مورخان بر این باورند که سرخک یا آبله موجب ایجاد این بیماری واگیردار شده است. ما می‌توانیم این طاعون را بلایی طبیعی بنامیم، زیرا بیماری است که به صورت طبیعی رخ داده است و شمار قابل توجهی از افراد را کشته و به کام مرگ برده است.

بر اساس شواهد به دست آمده، این طاعون از طریق سربازان برگشته از شرق، گسترش یافته است. با گذشت زمان، در کل امپراطوری گسترش یافته و حتّی قبایل شمالی را نیز گرفتار کرده است. تخمین زده می‌شود که حدود 5 میلیون نفر بر اساس ابتلاء به این بیماری، جان خود را از دست دادند. در مرحله دوم شیوع این بیماری، یکی از مورخان رومی به نام دیو کاسیوس، این گونه نوشته است: هر روز 2000 نفر در روم جان خود را از دست می‌دادند. این تعداد کشته تقریبا، یک پنجم افرادی بود که به این بیماری دچار می‌شدند.

تاریخ باستان, بلایای طبیعی, حوادث تاریخی, سونامی اسکندریه, طاعون آنتونین

4-زلزله کرت و سونامی اسکندریه

یونان و آفریقا، 21 جولای- 365 پس از میلاد

در 21 ماه جولای سال 365 پس از میلاد، زلزله ای در زیر دریای مدیترانه رخ داد. بر اساس شواهد، مرکز این زلزله، نزدیک جزیره کرت یونان بود. و ریشتر آن را در حدود هشت یا بیشتر تخمین زده اند. تقریبا تمام شهرهای موجود در این جزیره نابود شده و از بین رفتند. همچنین به مناطق دیگر یونان، لیبی، قبرس و سیسیل آسیب های جدی وارد شد.

پس از وقوع زلزله، سبب وارد شدن آسیب جدّی به اسکندریه، مصر، و دیگر مناطق شد. بهترین سندها در این رابطه در اسکندریه موجود است. شواهد موجود نشان می دهد که موج حاصل از سونامی کشتی ها را چندین کیلومتر به سمت ساحل کشاند. آمینیوس مارسیلیوس تاثیر این زلزله و نتایج حاصل از سونامی را با ذکر جزئیات دقیق بیان کرده است. او درباره لرزش زمین، خروش اقیانوس، و موج های مهیب نوشته است. و در این رابطه که چگونه یک شهر به زیر آب رفته است. می گویند هزاران نفر بر اثر این زلزله و سونامی جان خود را از دست داده اند.

تاریخ باستان, بلایای طبیعی, حوادث تاریخی, سونامی اسکندریه, طاعون آنتونین

5-فوران کوه وزوویوس

خلیج ناپل، ایتالیا، 24 آگوست، 79 پس از میلاد

فوران کوه وزوویوس در 79 پس از میلاد و نابودی های متعاقب شهرهای پُمپئی و هرکولائوم، یادآور قدرت عظیم این آتشفشان فعّال است. در واقع، می تواند گفت که وزوویوس، خطرناک ترین آتشفشان موجود بر روی این کره خاکی است. نسبت به دیگر آتشفشان های موجود، افراد بیشتری حول و حوش این آتشفشان فعّال زندگی می‌کنند. علاوه بر این، مطمئنا شاهد فعالیت دوباره این آتشفشان خواهیم بود.

هنگامی که کوه وزوویوس در سال 79 پس از میلاد فوران کرد، نسبت به وقوع زمین لرزه به مردم هشدار داده شد؛ هشداری که نادیده انگاشته شد. پس از بیرون ریخته شدن مخروبه های حاصل از آتشفشان، و ظهور ابری شوم بر بالای کوه، این زمین لرزه رخ داد. پُمپئی تنها 10 کیلومتر از آتشفشان فاصله داشت؛ هرکولائوم بسیار نزدیک تر بود. تمامی ساکنان این دو شهر می میرند؛ همان طور که انتظار می‌رفت، و در زیر بقایای خاک های آتشفشانی مدفون می شوند، می سوزند، و از یادها خارج می‌گردند. آنچه این بلای طبیعی را جالب توجه ساخته است، شواهد برجای مانده است.

برای بیش از 1500 سال، شهر پُمپئی در ایتالیا مدفون بود. هنگامی که مردم در سال 1631 پس از میلاد، در حال پاکسازی خاک های برجای مانده از فوران مجدد این کوه بودند، بقایای شهر پیدا شد. این کشف تا قرن بیستم به طور کامل مشخص نشد. پس از این کشف بود که مردم از سرنوشت وحشتناک این مردم باستانی آگاه شدند. عذاب حاصل از مرگ آنها، در مجسمه های گچی جاودانه شده است. اجساد آنها در زیر این خاک های آتشفشانی پیدا شد؛ اجسادی پوسیده و از بین رفته. برخی از آنها به مانند فسیل شده بودند. دور برخی از این اجساد گچ گرفته شده و برای یادبود چنین رویدادی حفظ گشت. هزاران قربانی یافت شد. امروزه می‌توان از میلیون ها قربانی نام برد.

تاریخ باستان, بلایای طبیعی, حوادث تاریخی, سونامی اسکندریه, طاعون آنتونین

6- فوران کوه مینوییان

جزایر سنتورینی و کرت، یونان، 1645 پیش از میلاد

در حدود سال 1645 پیش از میلاد، فوران کوهی آتشفشانی در جزیزه سنتورینی، حواس ها را به خود جلب نمود. این رویداد سبب شد تا آسیب هایی جدی به ساکنان دو جزیره سنتورینی و کرت وارد شود. در آن زمان، کوه مینوییان هر دو جزیره را پوشش می داد. شهر سنتورینی تا دوران مدرن ناشناخته باقی مانده بود.

جالب توجه است که دلیل دیگری نیز وجود دارد، که این باور را تقویت می کند که این رویداد طبیعی، برگرفته از داستان آتلانتیس افلاطون است. با این حال، این داستان در حد حدس و گمان بیشتر نیست. این طور فرض می‌شود که ساکنان باستانی این جزایر، هشدارهای مرتبط با فوران را جدی گرفته و از آن مکان ها کوچ کردند. در محل آتشفشان، هیچ جنازه ای یافت نشده است. اگر وجود داشت، حتما پیدا می شد. علاوه بر این، پیش از فوران، تمام اشیای قیمتی از محل خارج شده است. با این وجود، باستان شناسان، ساختمان های بزرگی را در محل کشف کرده اند.

تاریخ باستان, بلایای طبیعی, حوادث تاریخی, سونامی اسکندریه, طاعون آنتونین

7-سونامی و زلزله هلیکه

هلیکه، یونان، 373 پیش از میلاد

هلیکه در سال 373 پیش از میلاد در خلیج کورین غرق شد؛ علت آن زمین لرزه و سپس سونامی بود. نویسندگان باستان در رابطه با این خرابی ها نوشته اند و برخی اظهار داشته اند که صدها سال پس از وقوع حادثه، می توان بقایای آن را در زیر آب پیدا کرد. بر اساس شواهد، تعدادی جان خود را در این حادثه از دست داده اند، اما تعداد آنها مشخص نیست.

تا پایان قرن گذشته، تحقیق در رابطه با هلیکه صورت نگرفته بود. پس از آن، آثار این شهر ویران شده و دیگر مناطق کشف شد. دیوارها، پیاده رو ها، سکه ها، و دیگر اشیا پیدا شده و از آنها عکس گرفته شد. مطابق با برخی شواهد، این نیز صحنه ای دیگر از آتلانتیس را نشان می‌دهد. با این وجود، نابودی هلیکه در دوران زندگی افلاطون رخ داده است. افلاطون نوشته است که این حادثه، 9000 سال قبل از او رخ داده است. این امر بسیار شبیه به افسانه می‌باشد.

بلایای کوچک تر و کم اهمیت تر دیگری نیز در دوران باستان رخ داده است. مردم آن زمان ها نیز به مانند امروز، تحت تاثیر این بلایا قرار می گرفتند. خدا می داند که چندین تمدن به دلیل چنین بلایای طبیعی از بین رفته اند.

تاریخ باستان, بلایای طبیعی, حوادث تاریخی, سونامی اسکندریه, طاعون آنتونین

8-طاعون ژوستینیان

امپراطوری روم شرقی- 541 پس از میلاد

طاعون ژوستینیان، بیماری همه گیری بود که امپراطوری روم شرقی را تحت تاثیر خود قرار داد (امپراطوری بیزانس)؛ از جمله پایتخت این امپراطوری یعنی شهر قسطنطنیه. این حادثه در سالهای 541-542 پس از میلاد رخ داد. شایع ترین علّت این بیماری را طاعون خیارکی ذکر کرده اند. که بعدها باعث مرگ سیاه در قرن چهاردهم شد. تاثیر اجتماعی و سیاسی این طاعون، قابل قیاس با طاعون سیاه می‌باشد. در نگاه مورخان غربی قرن ششم، این بیماری محدوده بزرگی از جهان را در بر گرفت، مرکز و جنوب آسیا، شمال آفریقا و بخش عربی، اروپا تا دانمارک و غرب ایرلند. تا حدود سال 750 پس از میلاد، این طاعون هر نسلی را در حوزه مدیترانه به خود گرفتار می کرد. موج این بیماری، تاثیر قابل توجهی را بر دوره ای از تاریخ اروپا، بر جای گذاشته است. نام این بیماری بدین دلیل ژوستینیان نام گرفته است که در آن زمان، امپراطور روم شرقی، ژوستینیان اول، قدرت را در دست داشت. او نیز به این بیماری مبتلا شد، اما یکی از معدود افرادی بود که از آن جان سالم بدر برد. تلفات ناشی از این سری مرگ و میر طاعون، رقم باورنکردنی 40 تا 100 میلیون می‌باشد.  

تاریخ باستان, بلایای طبیعی, حوادث تاریخی, سونامی اسکندریه, طاعون آنتونین

منبع:سیمرغ



بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید

ادبیات پهلوی زنانی که تاریخ ایران را تغییر دادند زندگینامه لطفعلی خان زند معروف ترین گلادیاتورهای تاریخ باستان نخستین زن پادشاه ایران زمین که بود؟!+عکس

زنانی که تاریخ ایران را تغییر دادند



 زنانی که تاریخ ایران را تغییر دادند
"خانه‌هایی که دیوار‌هایش سه ذرع یا پنج ذرع ارتفاع دارد و تمام منفذ این خانه‌ها منحصر به یک در است که آن‌هم توسط دربان محفوظ است.در زیر یک زنجیر اسارت و یک فشار غیرقابل محکومیت، [زنان ایرانی] اغلب سر و دست‌شکسته، بعضی با رنگ زرد پریده، برخی گرسنه و برهنه، قسمی در تمام شبانه‌روز، منتظر و گریه‌کننده."


این تصویری است که تاج السلطنه، دختر ناصرالدین شاه از زندگی زنان آن دوره ترسیم می‌کند. او که فکر می‌کرد بهتر از پدر و برادرانش حکومت‌داری می‌داند، آرزو داشت روزی از پشت پرده حرم بیرون آید، وزیر و وکیل شود و در دنیای مردانه حرفش را بزند.
بعد از یک قرن، بسیاری از رویاهای تاج السلطنه محقق شده است. این آرز‌وها، همچنان آرزو می‌ماند اگر زنان و مردان بسیاری برای به دست آوردنش عمر و جان فدا نمی‌کردند.
این مجموعه نگاهی است به زندگی ۱۰ زن نامدار از میان زنان قاجار تا انقلاب که از جامعه خود جلو‌تر بودند، یا نگاه به زنان و نقش آنان را در جامعه تغییر دادند.


قره العین

زنان مشهور در تاریخ ایران,تاریخ و تمدن,تاریخ باستان

-طاهره قره‌العین
-شاعر و عالم مذهبی
-تولد ۱۱۹۳ یا ۱۱۹۶ خورشیدی در قزوین
-اعدام ۱۲۳۱ در تهران
فاطمه زرین‌تاج برغانی قزوینی مشهور به طاهره و قره‌العین٬ شاعر و عالم مذهبی، سال ۱۲۳۱ خورشیدی در ایران اعدام شد. گفته می‌شود او اولین زنی است که به جرم افساد فی‌الارض در ایران اعدام شده است.


طاهره در یک خانواده شیعه در قزوین به دنیا آمد. پدرش از روحانیان مشهور قزوین بود. همراه خواهرش در کودکی مقدمات علوم، فقه، اصول، کلام و ادبیات عرب را از پدر آموخت؛ در حالی که در ایران نه تنها زنان که اکثریت جامعه مردان هم بی‌سواد بودند.


او با عموزاده خود ازدواج کرد که پسر یکی از مجتهدان مشهور مکتب اصولی بود. در آن ایام که بین علمای شیخیه و اصولی اختلاف و رقابت زیادی وجود داشت، طاهره قره‌العین جذب شیخیه شد. تا جایی که برای دیدار با سید کاظم رشتی، بالا‌ترین مقام مکتب شیخیه آن زمان به کربلا رفت. لقب قره‌العین صفتی است که سید رشتی به طاهره داد.


بعد از مرگ کاظم رشتی، قره‌العین از پشت پرده به طلاب او درس می‌داد. گرایش او به شیخیه سبب خشم پدر و عمویش شد که از بزرگان مکتب اصولیون بودند.او در ‌‌نهایت بر اساس روایت‌ها به مذهب باب گروید و جز حروف حی یعنی نخستین ۱۸ نفری شد که به علی محمد باب ایمان آوردند. در راه بازگشت از عراق به ایران در شهرهای مختلف برای مذهب باب، تبلیغ می‌کرد.


مرداد ماه ۱۲۲۷ شمسی در محلی به نام بدشت واقع در چند کیلومتری شاهرود، گردهمایی چند روزه‌ سران مذهب باب برگزار شد. روایت شده که آنجا طاهره قره‌العین هنگام سخنرانی از پشت پرده بیرون می‌آید و روبنده را کنار می‌زند. این کار باعث غوغایی در میان پیروان باب می‌شود.
بعد از واقعه بدشت به دنبال تعقیب مأموران حکومت ناصرالدین شاه٬ مدتی مخفیانه زندگی کرد تا اینکه در ‌‌نهایت به اتهام کشتن محمدتقی برغانی، عموی روحانی خود دستگیر شد. حکومت می‌گفت سوء قصد به جان محمدتقی برغانی به دستور و تحریک طاهره صورت گرفته است.


طاهره که همسرش او را طلاق داده و از بچه‌هایش جدا مانده بود٬ حدود سه سال در خانه‌ای در تهران زندانی ماند. تا اینکه بعد از سوء قصد چند پیرو باب به جان ناصرالدین شاه٬ و صدور فرمان قتل بابی‌ها٬ طاهره را در باغ ایلخانی تهران مخفیانه، خفه یا اعدام کردند.


در کنار روایت‌های غالب از گرایش او به مذهب باب چند روایت دیگر هم وجود دارد که می‌گوید او گرچه از پیروان شیخیه بود، اما هیچ‌گاه بابی نشد و در زمان مرگ به مذهب شیعه درگذشت. هنگام مرگ بین ۳۵ تا ۳۸ سال داشت.


بی بی استر آبادی

زنان مشهور در تاریخ ایران,تاریخ و تمدن,تاریخ باستان

-بی‌بی خانم استرآبادی
-نویسنده و طنزنویس
-تولد ۱۲۳۶ خورشیدی، استرآباد گرگان
-مرگ سال۱۳۰۰
بی‌بی فاطمه استرآبادی معروف به بی‌بی‌خانم استرآبادی از نخستین زنانی بود که در عصر مشروطه با امضای زنانه بی‌بی در نشریه‌های مشروطه مانند حبل‌المتین و تمدن مقاله می‌نوشت.
مادر بی‌بی خانم٬ ملاباجی یا معلم مکتب‌خانه دخترانه دربار قاجار بود.او قلم تند و طنزآمیزی داشت. چند سال بعد از آنکه رساله تأدیب نسوان با قلمی نا‌شناس چاپ شد٬ او رساله معایب الرجال را نوشت که طنزی بود در پاسخ به مقاله تأدیب نسوان.او در این کتاب درباره روابط زنان با شوهرانشان در خانه توصیه‌هایی را مطرح می‌کند.


در بخش دوم معایب الرجال نوشته است: "زخم زبان بد‌تر از زخم سنان است. حق است این سخن، حق نشاید نهفت. آنچه زخم زبان کند با مرد٬ هیچ شمشیر جان ستان نکند. اما از روی انصاف در هیچ عهد و زمانی و در هیچ زمین و مکانی به کسی مثلاً شده است که گفته باشد قربانت بگردم، او در جواب بگوید زهرمار؟ تا مرد خود صد مرتبه زخم زبان به زن چندان نزند و زن را ملجاء نکند، زن یک مرتبه جواب زشت ندهد. جواب هر جفنگی یک جفنگ است، کلوخ انداز را پاداش سنگ است!''


خانم استرآبادی اولین مدرسه دخترانه تهران را با نام مدرسه دوشیزگان در سال ۱۲۸۵ شمسی هم‌زمان با انقلاب مشروطه تأسیس کرد. این مدرسه در خانه شخصی بی‌بی‌خانم برپا شد.
با کودتا علیه مشروطه و به دنبال فضای بسته سیاسی٬ برخی از افراد که مخالف تحصیل زنان بودند٬ مدرسه را مرکز فساد خواندند و به آن حمله کردند.از خاطرات افضل وزیری دختر بی‌بی‌خانم نقل شده است که یکی از روحانیان در حرم شاهزاده عبدالعظیم بر سر منبر گفته بود "بر این مملکت باید گریست که در آن دبستان دوشیزگان باز شده است."


در ادامه فشار‌ها برای بسته شدن مدرسه دوشیزگان٬ خانم استرآبادی نزد وزیر معارف می‌رود. وزیر معارف به او می‌گوید نام مدرسه را از دوشیزگان تغییر بدهد و فقط به دختران ۴ تا ۶ ساله آموزش بدهد. به ناچار بی‌بی خانم برای باز نگه داشتن مدرسه این شرط‌ها را اجرا می‌کند.او در تمام عمر به دنبال تربیت٬ آموزش و تعلیم حقوق زنان ایران بود.


نجم السلطنه

 

زنان مشهور در تاریخ ایران,تاریخ و تمدن,تاریخ باستان

-ملک تاج نجم‌السلطنه
-اشرافی نیکوکار
-تولد ۱۲۳۲ خورشیدی
-مرگ ۱۳۱۱ خورشیدی
ملک تاج، ملقب به نجم السلطنه یکی از دختران فیروز میرزا، پسر عباس میرزای نایب السلطنه بود. او سال ۱۲۳۲ خورشیدی، شش سال بعد از آغاز سلطنت ناصرالدین شاه متولد شد.


سه بار ازدواج کرد و هر سه بار بیوه شد. منصوره اتحادیه در کتاب «زنانی که زیر مقنعه کلاهداری نموده‌اند» می‌نویسد تربیت کودکان خردسال و اداره امور مالی از او زنی مصمم، فعال و پرجرأت ساخت.


نامه‌های به جای مانده از او به برادرش عبدالحسین میرزا فرمانفرما، نخست‌وزیر ایران، بخشی از روابط اجتماعی و سیاسی دربار را آشکار می‌کند. نجم‌السلطنه مسائل و اخبار تهران را زمانی که برادرش به کرمان رفته بود، برای او تشریح می‌کرد.در یکی از نامه‌هایش به عبدالحسین میرزا فرمانفرما درباره قرض از روسیه نوشته است "برادر، مردم چه کار دارند دولت پول دارد یا ندارد، رضای میل آن را می‌کنند، مثل شما‌ها راه نمی‌روند که دو سفر خواست برود به انواع اقسام موقوف کردید..."


منصوره اتحادیه در کتابش می‌نویسد نگاه انتقادی او، در پسرش محمد مصدق هم نفوذ کرده بود. محمد مصدق حاصل ازدواج دوم نجم‌السلطنه بود.هر چند نجم السلطنه مانند بسیاری دیگر از زنان هم دوره‌اش زیر سایه مردان اطرافش بود، اما باوجود زندگی سنتی و بسته، سعی کرد از این قالب خارج شود.


نام نجم السلطنه از راه موقوفه وارد تاریخ اجتماعی معاصر شهر تهران شد. او سال ۱۳۰۷ شمسی تصمیم گرفت در ملکی که از شوهر سوم به او رسیده بود، بیمارستانی تأسیس کند. این بیمارستان، به نام بیمارستان نجمیه، ۱۵ آذر ۱۳۰۸ افتتاح شد.

نجم السلطنه بیشتر ثروت خود را وقف ساخت این بیمارستان کرد. بر اساس وقفنامه، نجم السلطنه نظارت بیمارستان نجمیه را پس از مرگش به جای آنکه به رسم معمول به پسرانش بسپارد، به دختر بزرگش واگذار کرد. پسرش محمد مصدق در همین بیمارستان درگذشت.
ستاره فرمانفرماییان، خواهر نجم السلطنه هم از زنان مشهور و تأثیرگذار قاجار بود. زنی که اولین مدرسه عالی مددکاری را در ایران تأسیس کرد.


زینب پاشا

 

زنان مشهور در تاریخ ایران,تاریخ و تمدن,تاریخ باستان

-مبارز اجتماعی در تبریز
-تولد نامعلوم
-زندگی و مرگ در فاصله سال‌های ۱۲۳۰ تا ۱۳۰۰ خورشیدی
از جزئیات زندگی زینب پاشا پیش از جنبش تنباکو اطلاعات زیادی در دسترس نیست. گفته می‌شود که در خانواده‌ای روستایی و تهیدست در یکی از محله‌های قدیمی تبریز به دنیا آمد.
نام زینب معروف به دهباشی زینب یا زینب پاشا با شورش نان در تبریز و قیام علیه واگذاری امتیاز فروش تنباکو گره خورده است.


تابستان ۱۲۷۰ زینب پاشا در ناآرامی‌های تبریز نقش مهمی به عهده داشت. در جریان نهضت تنباکو بعد از بسته شدن بازار تبریز٬ مأموران با ارعاب و فشار دوباره دکان‌ها را باز می‌کنند. گفته می‌شود زینب پاشا که عادت داشت دو گوشه چادر را به کمر ببندند همراه عده‌ای دیگر از زنان با چوب و چماق وارد بازار می‌شوند و دکان‌ها را می‌بندند.


نوشین احمدی خراسانی در مقاله‌ای در نشریه بایا از زینب پاشا روایت کرده است که روزی در جمع تبریزی‌ها که از شرایط ناراضی بودند حاضر می‌شود و خطاب به جمع می‌گوید: "اگر شما مردان جراُت ندارید جزای ستم پیشگان را کف دستشان بگذارید، اگر می‌ترسید که دست دزدان وغارتگران را از مال و ناموس و وطن خود کوتاه کنید، چادر ما زنان را سرتان کنید و در کنج خانه بنشینید و دم از مردی و مردانگی نزنید، ما جای شما با ستمکاران می‌جنگیم."


اواخر دوره ناصرالدین‌شاه هم‌زمان با شورش نان در تهران و اعتراض زنان به ناصرالدین شاه٬ شماری از زنان تبریز هم به سرکردگی زینب پاشا اعتراض خیابانی کردند. در منابع مختلف گفته شده که در جریان درگیری‌ها چند زن کشته شدند.


زینب پاشا علاوه بر ساماندهی اعتراض خیابانی به انبارهای غله از جمله انبار والی آذربایجان حمله کرد. او گندم و آرد انبار‌ها را بین گرسنگان توزیع می‌کرد.در هر دو ماجرای نهضت تنباکو و شورش نان در زمان ناصرالدین شاه زنان زیادی نقش آفرین و فرمانده اعتراض‌ها بودند، از جمله انیس‌الدوله در دربار ناصرالدین‌شاه و زنی دیگر به نام 'رستمه' در زنجان. اما هنوز هم در تبریز وقتی می‌خواهند زنی با اقتدار را مثال بزنند می‌گوید "مثل دهباشی زینب یا زینب پاشا."


بی بی مریم بختیاری

 

زنان مشهور در تاریخ ایران,تاریخ و تمدن,تاریخ باستان

-سردار بختیاری و حامی جنبش مشروطه
-تولد ۱۲۵۳، اصفهان
-مرگ۱۳۱۶
او از زنان تحصیل‌کرده زمان مشروطه بود که به حمایت از آزادی‌خواهان برخاست و حتی به تهران لشکرکشی کرد.به واسطه زندگی در ایل بختیاری و پدرش که خان ایل بود تیراندازی و سوارکاری می‌دانست.


می‌گویند او از مشوقان اصلی برادرش علیقلی‌خان سردار اسعد برای فتح تهران بوده است. پیش‌تر در زمان استبداد صغیر، افراد ایل را به مبارزه علیه استعمار تشویق می‌کرده است.قبل از فتح تهران٬ همراه سواران مخفیانه وارد پایتخت شد و شبانه روی سقف خانه‌ای که رو به روی مجلس بهارستان بود سنگربندی کرد تا بعد از ورود سردار اسعد بختیاری با قزاق‌ها بجنگند.


بعد از این ماجرا در ایل بختیاری به بی‌بی‌مریم، لقب سردار دادند.
او در خاطراتش درباره دلایل اینکه زنان در جامعه عقب مانده‌اند نوشته "... تمام بدبختی‌های ما از خودمان می‌باشد،زیرا که نه علم داریم و نه حقوق خود را می‌دانیم، اگر ما هم بدانستیم که برای چه خلقت شدیم، البته در اطراف حقوق خود جان فشانی‌ها می‌کردیم.

 

ما حالا فکر می‌کنیم فقط برای رفع شهوت مرد‌ها خلق شده‌ایم یا برای اسارت و کنیزی خلق شده‌ایم. ما می‌توانستیم برای حقوق انسانی خود به تمام ملل عالم تظلم بکنیم و حقوق خود را برقرار بکنیم ... اما ما زن‌های ایرانی ابدا از عالم انسانیت خارجیم..."


بی‌بی مریم بختیاری از معدود زنان عصر مشروطه است که خاطرات زندگی خود را نوشته است.منابع ایل بختیاری نقل کرده‌اند که سردار بی‌بی مریم بختیاری سال ۱۲۸۸ خورشیدی در جنگ آزادسازی اصفهان به همراه خواهرش بی‌بی لیلی فرماندهی یک ستون سواره نظام را به عهده داشته است.


سال ۱۲۹۵ هم که یک افسر آلمانی با سربازانش در کنار عشایر جنوب ایران علیه انگلیسی‌ها مبارزه می‌کرد، سردار مریم بهترین نیروهای خود را برای همراهی با او به تنگستان فرستاد.


گفته می‌شود که در دوران جنگ جهانی اول خانه او در اصفهان پناهگاهی بوده است برای فعالان سیاسی و فرهنگی مانند علی‌اکبر دهخدا٬ ملک‌الشعرا بهار و در مقطعی در سال ۱۲۹۹ پناهگاهی برای محمد مصدق.سایه‌ای از زندگی پارتیزانی و مقاومت‌های بی‌بی مریم بختیاری، بعدها در سرنوشت فعالان چپ دیده می‌شد. زنانی مانند مریم فیروز و اشرف دهقانی که الگوی بسیاری از زنان چپ در ایران بوده‌اند.


صدیقه دولت آبادی

 

زنان مشهور در تاریخ ایران,تاریخ و تمدن,تاریخ باستان

-روزنامه‌نگار و فعال حقوق زنان
-تولد ۱۲۶۱ خورشیدی، اصفهان
-مرگ ۱۳۴۰ خورشیدی، تهران
صدیقه دولت‌آبادی از فعالان حقوق زنان و پیشگامان روزنامه‌نگاری در ایران بود.در خانواده‌ای تحصیل‌کرده در اصفهان به دنیا آمد. زبان عربی و فارسی را از شیخ محمد رفیع طاری فرا گرفت و درس‌های دیگر را تا سطح دیپلم با معلمان خصوصی ادامه داد. در بیست سالگی با اعتضاد الحکما ازدواج کرد و چند سال بعد از او جدا شد.


۳۵ ساله بود که در اصفهان دبستان دخترانه "مکتبخانه شرعیات" را تاسیس کرد و بعد از آن انجمنی به نام 'شرکت خواتین اصفهان' را بنا گذاشت. تقریبا تمام عمر خود را وقف تعلیم و تربیت دختران و ارتقای حقوق اجتماعی آن‌ها کرد.


این آغاز فعالیت‌های خانم دولت‌آبادی برای گسترش تعلیم و تربیت دختران و حقوق اجتماعی زنان بود که کمابیش تمام عمرش را وقف آن کرد. صدیقه دولت‌آبادی سال ۱۲۹۷ مجوز اولین نشریه زنان اصفهان را به نام 'زبان زنان' را از وزارت معارف گرفت.


چندی بعد به دلیل انتقادهای تند نشریه از قرارداد ۱۹۱۹ وثوق‌الدوله٬ زبان زنان توقیف شد. خانم دولت‌آبادی بعد از توقیف٬ انتشار نشریه را در تهران شروع کرد.او در نشریه‌اش حجاب زنان را نقد می‌کرد. صدیقه دولت‌آبادی هرچند از خانواده‌ای مذهبی بود، اما یک دهه پیش از کشف حجاب اجباری رضاشاه٬ حجاب از سر برداشته بود.


خانم دولت‌آبادی برای درمان از ایران خارج شد٬ در ‌‌نهایت به پاریس رفت و مدرک کار‌شناسی را از دانشگاه سوربن فرانسه گرفت.
زمانی که خارج از ایران بود در دهمین کنگره 'اتحادیه بین المللی حق رأی زنان' شرکت کرد و اواخر سال ۱۳۰۶ به ایران بازگشت. مهرماه ۱۳۰۷ در وزارت معارف بخش تعلیم نسوان به او سپرده شد و سال بعد به مدیریت کل تفتیش مدارس نسوان منصوب شد.


صدیقه دولت آبادی مردادماه ۱۳۴۰ در اثر سرطان در تهران در گذشت. جمعی از فعالان حقوق زنان در ایران به پاس تلاش‌های خانم دولت آبادی برای جنبش زنان٬ سال ۱۳۸۳ جایزه و کتابخانه‌ای به نام صدیقه دولت‌آبادی تاسیس کردند.


مهرانگیز دولتشاهی

 

زنان مشهور در تاریخ ایران,تاریخ و تمدن,تاریخ باستان

-اولین سفیر زن ایران
-تولد ۱۲۹۶ خورشیدی، اصفهان
-مرگ ۳۰ مهر ۱۳۸۷، پاریس

مهرانگیز دولتشاهی اولین زن ایرانی بود که به عنوان سفیر ایران در کشوری دیگر منصوب شد.او سال ۱۲۹۶ خورشیدی در خانواده‌ای تحصیل‌کرده به دنیا آمد. مادرش از اقوام صادق هدایت بود و پدرش از مشاوران رضاشاه. برای تحصیل به آلمان رفت و با دکترای علوم اجتماعی به ایران بازگشت.


سال ۱۳۲۵ در سازمان خدمات اجتماعی و انجمن حمایت از زندانیان مشغول به کار شد و در همین ایام 'جمعیت راه نو' را تاسیس کرد.این گروه اولین نمایشگاه بین المللی 'فعالیت زن' را با شرکت ۳۰ کشور آسیایی و اروپایی در ایران برگزار کرد.


سه دوره به عنوان نماینده کرمانشاه در مجلس شورای ملی حضور داشت. در دوران نمایندگی از طراحان 'قانون حمایت خانواده' بود که حق طلاق را برای زنان به رسمیت می‌شناخت. و همچنین داشتن همسر دوم را مشروط به اجازه همسر اول می‌کرد.


مهرانگیز دولتشاهی بخش عمده‌ای از عمر خود را صرف بهبود زندگی زنان ایرانی کرد. از جمله فعالیت‌هایش تلاش برای آموختن سواد به زنان جنوب شهر تهران بود.خانم دولتشاهی سال ۱۳۵۴ به عنوان اولین سفیر زن، عازم سفارت ایران در دانمارک شد و تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی به این ماموریت ادامه داد.


رضا قاسمی از سفیران ایران پیش از انقلاب اسلامی می‌گوید که این انتصاب از تبعات انقلاب سفید محمد رضا شاه بود که در جریان آن از برابری حقوق زن و مرد نیز سخن می‌گفت.به گفته آقای قاسمی در دوره ماموریت خانم دولتشاهی در دانمارک بسیاری از رسانه‌های اروپایی به آن واکنش مثبت نشان می‌دادند.


خانم دولتشاهی پس از انقلاب راهی پاریس شد و تا هنگام مرگ در این شهر اقامت داشت.
کتاب «جامعه، دولت و جنبش زنان ایران» یکی از آخرین نوشته‌های خانم دولتشاهی است.


قمر الملوک وزیری

زنان مشهور در تاریخ ایران,تاریخ و تمدن,تاریخ باستان

 -خواننده
-تولد ۱۲۸۴ خورشیدی، قزوین
-مرگ ۱۴ مرداد ۱۳۳۸
قمرالملوک وزیری با اسم اصلی قمرخانم سید حسین‌خان، یک سال پیش از صدور فرمان مشروطیت در سال ۱۲۸۴ خورشیدی در قزوین به دنیا آمد. او اولین خواننده زن ایران در دوران معاصر بود که بدون حجاب کنسرت اجرا کرد.


قمرالملوک وزیری از طریق مادربزرگش خیرالنسا با موسیقی آشنا شد. خیرالنسا که سرپرستی قمرالملوک یتیم را به عهده داشت، روضه‌خوان سفره‌های مذهبی زنانه بود.در نوجوانی در یکی از محافل خصوصی به درخواست مهمانان آوازی خواند که توجه مرتضی خان نی‌داوود، نوازنده برجسته تار را جلب کرد. او در کلاس‌های آقای نی‌داوود شرکت کرد و گوشه‌های موسیقی ایرانی را فرا گرفت.


فضای مردانه موسیقی آن دوران با قمرالملوک وزیری دگرگون شد. او که حدود ۲۰ سال بیشتر نداشت در اولین کنسرت خود در گراند هتل خیابان لاله زار تهران، قاعده سنتی را بر هم زد و سال ۱۳۰۳ در فضای مردانه موسیقی، بدون حجاب در کنسرت خواند.خودش می‌گوید در زمانه‌ای بدون حجاب کنسرت داد که "هر کس بدون چادر بود به کلانتری جلب می‌شد."


محمود خوشنام، کار‌شناس موسیقی می‌نویسد: قمر با این کار دیوار ترس را از پیش پای زنان هنرمند دیگر برداشت و راه را برای گام نهادن آنان بر صحنه هموار کرد.با گشایش رادیو در سال ۱۳۱۹ صدای قمرالملوک وزیری به گوش همه رسید.


آوازها و تصنیف‌های قمر از لحاظ شعری و ادبی هم قابل توجه است. شاعران تصنیف‌ها و آوازهای قمر شاعران مشهوری چون علی اکبرخان شیدا، میرزادۀ عشقی، عارف قزوینی، ایرج میرزا و ملک الشعرا بهار بوده‌اند.قمر علاوه بر قطعات بی‌شمار آوازی، نزدیک به ۲۰۰ تصنیف در زندگی ۵۴ ساله خود ضبط کرد که بسیاری از آن‌ها از میان رفته است.


فروغ فرخزاد

 

زنان مشهور در تاریخ ایران,تاریخ و تمدن,تاریخ باستان

-شاعر و فیلمساز
-تولد ۸ دی‌ماه ۱۳۱۳، تهران
-مرگ ۲۴ دی‌ماه ۱۳۴۵، تهران
پیش از فروغ فرخزاد، شاعران و نویسندگان زن آثار بسیاری خلق کرده‌اند، اما فروغ تاثیرگذاری بی‌مانندی در ادبیات و نگاه زنان در جامعه گذاشت.او دی‌ماه ۱۳۱۳ در تهران به دنیا آمد. ۱۶ سالگی با عشق ازدواج کرد و چند سال بعد از همسرش جدا شد در حالی که یک پسر کوچک داشت.


در فاصله ۱۷ تا ۲۳ سالگی سه کتاب شعر چاپ کرد؛ اسیر٬ دیوار و عصیان. نام مجموعه اشعار نیمه اول زندگی شاعرانه‌اش نشان می‌دهد که یکی از محورهای مهم شعر‌هایش بی‌تابی، خشم از محدودیت و اسارت، نا‌رضایتی و تقلا برای رهایی بوده است.

هرچند خودش گفته بود که این مجموعه‌ها را در سال‌هایی نوشته که هنوز به مرحله تفکر نرسیده و رشد نکرده بود٬ اما صداقت او در بیان ظرافت‌های زنانه و جسارتش او را متمایز می‌کرد. جسارتی که حتی سال‌ها بعد هم پذیرش آن برای جامعه محافظه‌کار ایران دشوار بود.


چهار دهه بعد از مرگش٬ سال ۱۳۸۹ آیت‌الله علی خامنه‌ای رهبر ایران در جمعی از شاعران گفت "این را بدانید شعری که آن وقت فروغ فرخزاد می‌گفت، در دنیای روشنفکری آن زمان هم کسی قبول نداشت." آیت‌الله خامنه‌ای شعر "باز و عریان" فروغ را تقبیح کرده و از شاعران جوان خواسته بود در بیان عواطف حد و مرز را نگه دارند.


از فروغ فرخزاد نقل شده که سال ۱۳۳۲ در نامه‌ای گفته است "من به رنج‌هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی‌عدالتی مردان می‌برند، کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم درد‌ها و آلام آن‌ها به کار می‌برم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیت‌های علمی هنری و اجتماعی زنان است."


شهریور ۱۳۳۷ با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز پیشرو آشنا و در شرکت او به نام گلستان فیلم مشغول کار شد. این آشنایی مسیر زندگی فروغ را تغییر داد.او پاییز ۱۳۴۱ فیلم خانه سیاه است را از زندگی جذامیان آسایشگاه تبریز ساخت. فیلمی که شهرت او را به خارج از مرزهای ایران برد.


یک سال بعد مجموعه شعر تازه او به نام «تولدی دیگر» منتشر شد. مهدی اخوان ثالث شاعر هم‌دوره فروغ فرخزاد درباره این کتاب گفته است "من معتقدم تولدی دیگر نه تنها برای فروغ تولد تازه‌ای بود٬ بلکه مولود همایون شعر زنده و پیشرو امروز ما و تولد تازه برای شعر پارسی است."


فروغ با این کتاب و مجموعه بعدی‌اش به نام ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد٬ نامش را در فهرست بزرگ‌ترین شاعران معاصر ایران ثبت کرد. هرچند آنقدر زنده نماند که تأثیر صداقت و جسارت نگاهش را در نسل‌های بعد ببیند. ۳۲ سال بیشتر نداشت که در تصادفی در تهران کشته شد.


فرخ رو پارسا

 

زنان مشهور در تاریخ ایران,تاریخ و تمدن,تاریخ باستان

دادگاه فرخ‌رو پارسا بعد انقلاب. عکس از موسسه پژوهش‌های سیاسی

-فرخ‌رو پارسا
-اولین وزیر زن ایران
-تولد اول فروردین ۱۳۰۱
-اعدام در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۹
فرخ‌رو پارسا در خانواده‌ای فرهنگی به دنیا آمد.فخرآفاق پارسا٬ مادر فرخ‌رو پارسا مدیر مجله جهان زنان و از فعالان حقوق زنان بود. او چهار شماره نشریه را یک سال بعد از به دنیا آمدن فرخ‌رو پارسا منتشر کرد.

 

در شماره آخر٬ انتشار دو مقاله درباره "ضرورت تحصیل دختران٬ آلام روحی زنان و ضرورت بازنگری در قانون ازدواج" برای او و خانواده دردسرساز شد. نتیجه خشم روحانیان٬ تبعید خانواده آن‌ها به اراک بود. به خاطر شرایط آن روز اراک و ترس از حمله آن‌ها به قم رفتند. تا بعد که با میانجیگری نخست وزیر وقت به تهران بازگشتند.


فرخ‌رو پارسا سال ۱۳۲۹ در رشته پزشکی از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد. اما به جای پزشکی ترجیح داد به فعالیت فرهنگی و آموزشی ادامه دهد.او سال ۱۳۳۳ انجمن بانوان فرهنگی را برای دبیرستان‌های دخترانه تأسیس کرد.او که سال‌ها در دبیرستان‌های تهران درس داده و مدتی مدیر دبیرخانه دانشگاه ملی ایران بود٬ سال ۱۳۴۷ اولین وزیر آموزش و پرورش ایران در کابینه هویدا شد.


هرچند بعضی از پژوهشگران حوزه زنان معتقدند تحولات دوران محمدرضا شاه بیشتر ظاهری بود و شاه سعی داشت ویترین زیبایی از جامعه زنان ایران به نمایش بگذارد، اما بعضی دیگر معتقدند فرخ‌رو پارسا در وزارت فرهنگ ایران نقش مهمی در توسعه آموزش دختران داشت.


عباس میلانی٬ مورخ ایرانی در دانشگاه استنفورد آمریکا در کتاب «ایرانیان نامدار» نوشته است او نه تنها بعد از انقلاب اعدام شد بلکه قبل از انقلاب هم هدف حمله مخالفانی بود که به دنبال ترور شخصیت او بودند. به گفته آقای میلانی٬ بار‌ها به او درباره فساد مالی٬ فساد جنسی و اخلاقی و مقام‌پرستی تهمت زدند و این شایعه را رواج دادند که بهایی شده است.
خانم پارسا بعد از انقلاب از ایران خارج نشد.

 

بعد از آن‌که مأموران برای دستگیری به خانه‌اش رفتند و او خانه نبود٬ دوره کوتاه زندگی نیمه مخفیانه او در خانه اقوام و دوستان آغاز شد.بر اساس گفته‌های فرخ‌رو پارسا در دادگاه، محمدجواد باهنر، نخست‌وزیر بعد از انقلاب از مشاوران او در تهیه کتاب‌های درسی وزارت فرهنگ بودند.


او پیش از بازداشت از محمدجواد باهنر که از معتمدان سران انقلاب بود درخواست کمک کرد. در خاطراتش نوشته که آقای باهنر به او گفته بهتر است از کشور خارج شود. در تدارک خروج قاچاقی از ایران بود که مأموران دستگیرش کردند.محاکمه او ۹ جلسه طول کشید و در ‌‌نهایت به جرم افساد فی‌الارض٬ همکاری با ساواک برای بازداشت فرهنگیان و غارت بیت‌المال به اعدام محکوم شد.

 

او گفته بود که در محاکمه، وکیل و حق تجدید نظر نداشته است. در آخرین صحبت‌هایش گفته بود که دادگاهش نشانه‌ تبعیضی است که میان زنان و مردان روا داشته شده و امیدوار است که آینده‌ای بهتر از امروز در انتظار زنان باشد.فرخ‌رو پارسا ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۹ تیرباران شد.

منبع:rozanehonline.com



بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید

8 نمونه از بدترین بلاهای طبیعی دوران باستان +عکس ادبیات پهلوی زندگینامه لطفعلی خان زند معروف ترین گلادیاتورهای تاریخ باستان نخستین زن پادشاه ایران زمین که بود؟!+عکس

زندگینامه لطفعلی خان زند



لطفعلی خان زند,زندگینامه لطفعلی خان زند,نحوه کشته شدن لطفعلی خان زند

 زندگی نامه لطفعلی خان زند
پس از کشته شدن جعفرخان سر جانشینی او بین امرای زند اختلاف بوجود آمد.بالاخره حاجی ابراهیم کلانتر فارس در نهایت فداکاری سپاهی فراهم آورد و لطف علی خان فرزند جعفرخان را که در آن تاریخ در غرب فارس می زیست به شیراز خواست و در ۱۵ شعبان سال ۱۲۰۳ ه. وی را که ۲۲ سال داشت بر تخت نشاند.

 

او جوانی فوق العاده خوش سیما بود. چهره ای جذاب، قامتی کشیده و اندامی باریک و قوی و چالاک داشت. وی در سواری و تیراندازی و شمشیربازی و سایر فنون سپاهیگری بی مانند و بسیار شجاع و متهور و بی باک بود. او به مناسبت جوانی و زیبایی و دلیزی و سخاوت در شیراز خیلی محبوبیت داشت.


لطف علی خان به همه کرم می کرد و هر کس برای حاجتی به او مراجعه می نمود بدون نصیب نمی ماند.با توجه به این فضایل اخلاقی و علاقه ی شدیدی که مردم فارس به سلطنت خاندان زند داشتند چنین به نظر می رسید که لطف علی خان عظمت و اقتدار زمان کریم خان را بار دیگر تجدید خواهد کرد اما با وجود حریف سرسختی چون آقا محمدخان قاجار و حوادث غیرمنتظره ای که در دوران سلطنت او روی داد این امید به یأس مبدل گردید.

 

او اولین کار بزرگی که پیش گرفت این بود که سه جاده شوسه بین شیراز و بوشهر و شیراز و بندرعباس و شیراز و بندرلنگه احداث کند. احداث این سه جاده در آن عصر یکی از کارهای بزرگ عمرانی بود که سلاطین سلف نکرده بودند و دومین کار بزرگی که در صدد بود انجام دهد ساختن سدی روی رودخانه ی موند بود تا آب آن رودخانه را بر اراضی طرفین رودخانه سوار کند.

 

رودخانه موند رودی است که از کوههای فارس سرچشمه می گیرد و در گذشته بدون استفاده به خلیج فارس می ریخت. اگر آن سد ساخته می شد قسمت وسیعی از فارس که استفاده نشده بود یکی از حاصل خیزترین مناطق دنیا می گردید و اگر سه جاده را که می خواست احداث نماید به اتمام می رسید بسیار در توسعه ی آبادی و بازرگانی فارس مؤثر می گردید.


اما جنگ های لطف علی خان با آقا محمدخان قاجار مانع از آن شد که آن جوان روشن فکر بتواند آن کارها را انجام دهد. اما نیت او نشان داد که استعداد زمام داری وی خیلی بیش از معاصرینش می باشد و از لحاظ داشتن لیاقت برای زمام داری با وجود جوانی دو قرن از معاصرینش برتری داشت و سد سازی برای آبادی کشور و … از فرمول های امروزی است نه ۲۰۰ سال قبل در ایران. او با این که جوانی دلیرو سلحشور بود، ذوق ادبی داشت وشعر می گفت و چند شعر که از وی باقی مانده نشان می دهد که یک شاعر با استعداد و خوب بوده است.

 

وی علاوه بر اقدامات عمرانی در اولین سال سلطنت خود یک کار ادبی هم کرد و عده ای از شعرا و فضلای شیراز را مأمور نمود که با همکاری، اشعار حافظ را مورد مطالعه قرار دهند و آن قسمت از اشعار وی را که به طور حتم از او نبود را جدا نمایند.


در ابتدا ممکن است که این کار ساده جلوه کند و به نظر رسد که لطف علی خان کاری جالب توجه نکرده است ولی از نظر معنوی دارای اهمیت می باشد و نشان می دهد که لطف علی خان زند بیش از تناسب سن خود دارای ذوق و اطلاع ادبی بوده است. تصور می شد که بیشتر دشمنی آقا محمد خان قاجار به لطفعلی به خاطر زیبایی او بوده است یعنی لطف علی به خاطر زیبایی خود محسود او شده بود.

 

هنگامی که حاج ابراهیم کلانتر به او خیانت کرد در حالی که لطف علی به او اطمینان داشت و دروازه های شیراز را به رویش بست و او را در مقابل دشمن تنها گذاشت لطف علی نه تنها عصبانی شد و شکیبایی خود را ازدست نداد بلکه لبخند زد و بیتی از حافظ را خواند. پیر پیمانه شکن من که روانش خوش باد گفت پرهیز کن از محبت پیمانه شکن.

 

لطف علی خان زند مردی بود راستگو، جوانمرد و صریح الهجه و دارای اراده ی قوی بود. لطف علی خان همانند کریم خان زند خوش خلق و دادگستر و سخی و نیک فطرت و با ترحم و نوع پرور بود و می گفت نمی توانم یک قیافه ی اندوهگین را ببینم و نمی توانم تحمل کنم که من سیر باشم وهم نوعم گرسنه وهنگامی که در شیراز بود بعضی از شب ها لباس مبدل می پوشید تا این که بتواند به طور ناشناس به کسانی که فکر می کرد نیازمند هستند کمک نماید.

 

شاید در مشرق زمین اولین کسی بود که به فکر تأسیس بیمه ی اجتماعی افتاد و اگر عمرش کفاف می داد و آن را به وجود می آورد و گرچه آن چه می خواست به وجود آورد عنوان بیمه ی اجتماعی نداشت اما نتیجه ای که در آن به دست می آمد همانند آن بود. ….درحالیکه روشنایی عصر زمستان دقیقه به دقیقه کم تر می شد محمدعلی خان قاجار، چشم از صحنه ی پیکار بر نمی داشت و یک مرتبه دید که شمشیر از دست لطف علی خان بر زمین افتاد.

علت این که او نتوانست شمشیر را نگاه دارد این بود که یک ضربت شمشیر از عقب بر شانه ی راست او زدند و دست راستش مثل دست چپ از کار افتاد .
همین که خان زند، از فرط درد، شمشیر را رها کرد محمدعلی خان فریاد زد او را نکشید. ….. خان زند حرکتی کرد که شمشیر خود را از زمین که مستور از خون بود بر دارد ولی نتوانست و از شدت درد و خستگی زانو بر زمین زد. همین که به او رسیدند و خواستند دستانش را از عقب ببندند از فرط دردی که از دو شانه ی مجروحش بود فریادی زد و از هوش رفت.

 

هنگامی که او را به پیش آقا محمدخان قاجار می بردند پالهنگ بر گردنش بستند و یک زنجیربه وزن ۱۵ کیلو دارای دو قفل که یکی به دست ها و دیگری به پاها قفل می شد به دست ها و پاهایش بستند. زنجیری که به دو پای او بسته بودند مانع از گام برداشتن نمی شد ولی اسیر نمی توانست که با سرعت گام بردارد. گو این که اگر بر پای او زنجیر نمی بستند باز هم به مناسبت ضعف نمی توانست با سرعت حرکت کند. وقتی که پیش آقامحمدخان قاجار رسید به او گفت که به خاک بیفت و سجده کن .

 

خان زند جواب داد من فقط مقابل خداوند سجده می کنم. بر سرش زد و باو گفت بتو می گویم به خاک بیفت. لطف علی خان گفت اگر من دست داشتم تو جرئت نمی کردی بر سرم بزنی و بتو گفتم که من فقط مقابل خداوند سجده می کنم.


ولی محمد خان قاجار آن قدر بر اسیر مجروح و ناتوان فشار آورد تا این که او را بر زمین انداخت و سرش را به خاک مالید. صدای آقامحمد خان قاجار ریز بود و هرگز فریاد نمی زد اما در آن هنگام که دشمن را مقابل خود دید صدا را بلند کرد و گفت ای لطف علی می بینم که هنوز نخوت داری و غرور تو از بین نرفته است ولی من هم اکنون کاری می کنم که دیگر تو نتوانی سر را بلند نمایی.

 

آن وقت خواجه ی دانشمند و متدین قاجار فرمان داد که عده ای از اصطبل بیایند. انسان حیران می شود که چگونه مردی چون اقا محمد خان که فاضل بود و برای اجرای احکام دین اسلام تعصب داشت و نماز او هیچ موقع قضا نمی شدیک چنان فرمان ننگین و بی شرمانه ای را داد. او به مناسب خواجه بودن عقده دائمی داشت و اطرافیانش خوب از آن موضوع آگاه بودند و هر موقع که صحبت از زن به میان می آمد طوری صحبت می کردند که گویی خواجه ی قاجار یک مرد عادی است.

 

عقده دائمی خواجه قاجار، بر اثر مشاهده ی جوانی و زیبایی و لطف علی خان زند منفجر شد و آن دستور ننگین را صادر کرد. کیست که نداند در آن روز لطف علی خان زند آن قدر ناتوان بود که بدون زنجیر و پالهنگ قدرت راه رفتن نداشت تا چه رسد به این که او را مقید به زنجیر نمایند و پالهنگ بر گردنش ببندند.

 

کیست که نداند در آن روز لطف علی خان از دو شانه به شدت مجروح بود نمی توانست دست های خود را تکان بدهد تا چه رسد به این که دو دستش را با زنجیر ببندند. لطف علی خان زند نشان داده بود که مردی دلیر است و در آن روز، دلیری خود را به یک تعبیر مسجل کرد. زیرا با این که مجروح و خسته و ناتوان بود و او را مقید به زنجیر و پالهنگ کرده بودند و می دانست که هر گاه ابراز شهامت نماید دچار شکنجه های هولناک خواهد شد دلیری خود را نشان داد و حاضر نشد مقابل خواجه قاجار به خاک بیفتد و گفت که من جز در مقابل خداوند سجده نمی کنم.


یک مورخ اروپایی نمی تواند خود را قائل کند که در آن روز آقا محمدخان هم چون دستوری صادر کرده بود. دستوری که او صادر کرد آن قدر قبیح بود که وجدان یک مورخ اروپائی نمی تواند آن را بپذیرد و به خود می گوید که این اتهام است و دشمنان آقامحمدخان این تهمت را بر او زده اند ولی متأسفانه مورخین مغرب زمین، در کتاب های خود با اشاره، این موضوع را نوشته اند.

 

لطف علی خان زند که دیگر مشرق زمین شمشیرزنی چون او به وجود نخواهد آورد و خلق و خوی و لیاقت زمام داری اش او را محبوب هم کرده بود نامی درخشان از خود در تاریخ شرق باقی گذاشت ولی فجایعی که آقامحمدخان در مورد او مرتکب شد مرتبه اش را در تاریخ شرق حتی تا مرتبه ی یک شهید بالا برد. لطف علی خان زند را در اصطبل جا دادند بدون این که زنجیر از دست و پاهایش بگشایند و پالهنگ از گردنش بردارند. خان زند در آتش تب می سوخت وگاهی ناله بر می آورد و اظهار تشنگی می کرد.


ولی کارکنان اصطبل از بیم آقا محمدخان نمی توانستند آب به او بدهند و اسیر بدبخت و مریض که مقید به زنجیر و پالهنگ بود تا بامداد آن روز نالید. روز بعد آقامحمد خان قاجار دستور داد که لطف علی خان زند را به حضورش بیاورند. خان زند قدرت راه رفتن نداشت و دو نفر از دو طرف بازوهایش را گرفتند و او را مجبور می کردند که قدم بردارد و همین که رهایش می نمودند بر زمین می افتاد.عاقبت او را نزدیک آقامحمد خان قاجار بردند.

 

خواجه قاجار گفت لطف علی، بگو بدانم آیا هنوز هم غرور داری یا نه؟ سر لطف علی خان زند، بر اثر ضعف و تب روی پالهنگ خم شده بود و نمی توانست پلک دیدگان را باز کند. ولی بعد از این که آن را شنید سر را بلند کرد و پلک دیدگان را گشود و آب دهان را به طرف صورت او پرتاب کرد و گفت ای اخته ی فرومایه من از تو نمی ترسم. خان زند، بزرگترین ناسزایی را که ممکن بود به آقا محمدخان قاجار بگویند به او گفت چون خواجه ی قاجار از خواجگی خود رنج می برد و آن ناسزا با حضور تمام سرداران و بردگان به آقا محمدخان قاجار گفته شد.

 

آقا محمد خان لحظه ای سکوت کرد وبعد جلاد را احضار نمود و به او گفت دو تخم چشم لطف علی بیرون بیاورد. جلاد خان زند را به زمین انداخت و دست و پاهایش را که در زنجیر بود طوری با طناب بست که نتواند آن ها را تکان بدهد و بعد سه انگشت را زیر پلک چشم راستش قرار داد و تا آن جا که در بازوی خود زور داشت فشار آورد چشمی که روزی در زیبایی در بین چشمهای جوانان ایرانی نظیر نداشت از کاسه بیرون آمد وجلاد آن قدر فشار داد تا این که تخم چشم بکلی از کاسه خارج گردید.

 

همین که جلاد خواست شروع به کار بکند آقا محمد خان از جا برخاست و به محکوم نزدیک گردید که با دو چشم خود، خروج تخم های چشم خان زند را از کاسه ها ببیند و شاید بهمین مناسبت است که بعضی نوشته اند که او با دو دست خویش تخم چشم های خان زند را از کاسه بیرون آورد.

 

بعد از این که تخم چشم راست لطفعلی خان زند از کاسه خارج شد ، جلاد، کارد که بدندان گرفته بود به دست گرفت و الیافی را که وسیله ی اتصال تخم چشم به کاسه بودبرید و تخم چشم از کاسه به کلی جدا شد و دژخیم تخم چشم را بر زمین انداخت و انگشتان را به زیر چشم خان زند برد و در حالیکه آقا محمد خان هم چنان می نگریست آن تخم را هم از کاسه جدا کرد.

 

وقتی تخم چشم راست او از کاسه بیرون آمد آن جوان قدری تکان خورد و نالید ولی هنگامی که تخم چشم چپش را بیرون می آورند آن جوان تکان نخورد وصدایی از وی شنیده نشد.
وقتی هر دو تخم چشم لطف علی خان زند بر زمین افتاد خواجه ی قاجار گفت حالا نوبت من است که آب دهان به صورتت بیندازم و برخسار محکوم نابینا آب دهان انداخت ولی لطف علی خان زند که آب دهان بر صورتش انداختند و صدای خواجه ی قاجار را نشنید زیرا از هوش رفته بود.

 

همان روز که خان زند را کورد کردند آقا محمدخان قاجار گفت من نمی خواهم که این مرد بمیرد بلکه می خواهم زنده بماند و افسار بر سرش بزنند و او را در سفرها پیاده راه وادارند. ولی حال لطف علی خان طوری وخیم بود که به او گفتند که اگر مورد مداوا قرار نگیرد خواهد مرد.

 

خواجه قاجار دستور که زخم های دو شانه و دوچشمش را مداوا کنند تا این که زنده بماند و وی بتواند پیوسته او را مورد تحقیر قرار بدهند خواجه ی قاجار شتاب داشت که لطف علی خان زودتر مداوا شود تا این که وی بتواند آن جوان نابینا را کنار اسب خود بدواند ولی با این که زخم چشم او مداوا یافت زخم دو شانه اش معالجه نمی گردید و بیم آن می رفت که آن دو زخم، خان زند را از پای درآورد.

 

بعد از این که زخم های لطف علی خان بهبود یافت، باز خیلی ضعیف بود زیرا که غذای کافی به او نمی دادند و او را در مکان راحت نمی خوابانیدند. مردان کرمان که همه کور بودند ولی زن ها برخی در شب های جمعه برای او قدری غذا می بردند. ولی مأمورین آقامحمدخان قاجار نمی پذیرفتد و می گفتند که اگر غیر از نان و آب به او بدهند آقا محمدخان آن ها را خواهد کشت یا کور خواهدکرد. دیگر لطف علی خان زند زیبا نبود و هرگز سر را بلند نمی کرد زیرا کسی که چشم ندارد تا این که دنیا را نگاه کند برای چه سررا بلند نماید.


گاهی خان زند برای اینکه آتش درون را تخفیف بدهد اشعار شیخ محمود شبستری را با آهنگ سوزناک می خواند و آهنگ های او که بیشتر نغمه های فارسی بود طوری در مستحفظین اثر می کرد که بی اختیار هنگامی که از خان زند دور بودند آن را زمزمه می کردند.

 

از اشعار عرفانی شبستری گذشته خان زند به خواندن اشعار باباطاهر علاقه داشت با این که خان زند نابینا بود باز خواجه ی قاجار از سکونت آن جوان در جنوب ایران می ترسید و دستور داد که وی را به تهران منتقل کنند. اما در پایتخت نیز نسبت به خان زند حس کنجکاوی و ترحم به وجود آمد و مردم می گفتند که وارث کریم خان آمده است وبرخی اظهار می نمودند که کوری لطف علی خان زند مانع از سلطنت او نیست هم چنان که شاهرخ کور است ولی در خراسان سلطنت می کند.


این اظهارات آقامحمدخان قاجار را متوحش کرد و هنگامی که در چمن (سلطانیه) بود برای حاکم تهران دستورحکم فرستاد که لطف علی خان زند را به هلاکت برسانند و دژخیم باتفاق دو نفر وارد زندان خان زند شدند و یک مرتبه دیگر دست های آن جوان تیره روز را بستند و دهانش را گشودند و جلاد دستمالی که گلوله کرده بود در حلقوم او نهاد و بعد یک چوب دراز روی دستمال نهاد و با یک چکش بر چوب زد تا این که دستمال در گلوی خان زند فرو برد و بعداز چند دقیقه روح از کالبد لطف علی خان جدا شد و آن جوان نابینا از مشقات زندگی رهایی یافت.

 

وقی جسد او را برای شستن به غسال خانه واقع در نزدیک (چهل تن) در تهران بردند به اسکلتی شباهت داشت که پوستی روی آن کشیده باشند وکسی که آن جسد را می دید فکر نمی کرد که کالبد بزرگترین شمشیرزن شرق است و دیگر روزگار شمشیرزنی چون او تربیت نخواهد کرد. پس از این این که جسد شسته شد به امامزاده زید واقع در (بازار) تهران بردند و آن جا دفن کردند بدون اینکه اثری روی قبر بگذارند. چنین مرد، شهریار زند و زمام دار روشنفکر جنوب ایران که هرگز تبسم از لبانش دور نمی شد و از لحاظ صورت و سیرت فرشته بود و هر کس که او را می دید محبتش را در دل می پرورانید.
منبع:aftabir.com

 



بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید

حقوق زنان در دوره ی هخامنشی 8 نمونه از بدترین بلاهای طبیعی دوران باستان +عکس آموزش در ایران باستان بانوان نامور تاریخ ایران زمین داستان های عجیب آخوند مظفرالدین شاه (+عکس) عدالت و قانون در زمان هخامنشیان

معروف ترین گلادیاتورهای تاریخ باستان



گلادیاتور,تاریخ باستان,معروف ترین گلادیاتورهای تاریخ باستان

 معروف ترین گلادیاتورهای تاریخ باستان
گلادیاتورها، برده‌های خونخوار روم باستان بودند که زندگی‌های عجیب و متفاوتی داشتند.
برای بشر امروزی غیرممکن است که احساس گلادیاتورهای مبارز «کلزیوم» بزرگ روم باستان را درک کنند. تماشاگران تشنه خون و خشونت از یک سو تو را وادار می‌کنند برای گذران اوقات فراغتشان آدم بکشی و برده داری بی رحم از سوی دیگر تهدیدت کرده اگر نتوانی رضایت امپراتور و همراهانش را جلب کنی تو را زنده زنده در آتش می‌سوزاند!
 برخلاف تصویر زیبا و حماسی‌ای که از گلادیاتورهای عصر باستان نشان داده می‌شود، این برده‌های بیچاره زندگی مشقت باری داشتند و همیشه بازنده بودند؛ چه در میدان جنگ برنده می‌شدند و با شمشیری خونین به سلول خود بازمی‌گشتند و چه شکست می‌خوردند و خونشان با خاک کلزیوم در هم می‌آمیخت! به همین دلیل است که بیشتر گلادیاتورهای جنگاور پس از مدتی نمایش با استفاده از کوچک ترین فرصتی فرار می‌کردند تا زندگی را مثل یک انسان تجربه کنند، نه یک حیوان خونخوار!
 هر چند همچنان زندگی این برده‌های جنگجو سوژه خوبی است برای پرده سینما یا صفحه تلویزیون؛ فیلم سینمایی «گلادیاتور» ساخته ریدلی اسکات با بازی راسل کرو و سریال آمریکایی «اسپارتاکوس» که هم اکنون طرفداران زیادی در جهان دارد، معروف ترین نمونه‌های این گونه محصولات هستند!
در آن روزها رومی‌ها آمفی تئاترها و مبارزات گلادیاتورها را نشانه تمدن خود می‌دانستند. پرورش گلادیاتورها هم سرمایه گذاری‌های مطمئنی به شمار می‌آمدند که داشتن قوی ترین آنها افتخار هر اشراف زاده ای بود. جالب است که در آن دوران هیچ کس در مورد اخلاق انسانی و حقوق بشر حرف نمی‌زد و مخالفتی با این مبارزات وحشیانه نداشت.
 برده داران رومی ‌هم با افتخار از شغل خود سخن می‌گفتند. اولین مراسم رسمی ‌مبارزه گلادیاتورها در مراسم یادبود امپراتوری به نام جونیوس بروتوس پرا در سال 264 قبل از میلاد برگزار شد. البته بعدها کاربرد این گونه مبارزات عوض شد. با رونق گرفتن مبارزات گلادیاتوری و استقبال زیاد مردم، امپراتوران رومی ‌از این مراسم برای تهییج احساسات عمومی ‌قبل از شروع جنگ استفاده می‌کردند.
 یعنی با برگزاری چند مبارزه هیجان انگیز بین گلادیاتورهای معروف، حس خشونت را بین سربازان و مردم عادی رواج می‌دادند تا جامعه بتواند هزینه‌های مالی، اجتماعی و سیاسی یک جنگ خونین جدید را بپذیرد. گاهی هم برخی امپراتوران رومی ‌برای سرپوش گذاشتن بر مشکلات سیاسی یا اقتصادی خود، چنین مراسمی ‌را برگزار می‌کردند تا توجه عموم از موضوعات مورد بحث روز دور شود و همه به تماشای گلادیاتورهای بخت برگشته ای بروند که برای زنده ماندن مجبورند همنوعان خود را بی رحمانه به قتل برسانند!
 البته مالکان گلادیاتورهایی که در صحنه مبارزه کشته می‌شدند مبلغی به عنوان خونبها دریافت می‌کردند! جالب است که بدانید حتی در برخی مراسم گلادیاتوری، زنان نیز در میدان مبارزه حاضر می‌شدند و برای رسیدن به جوایز بزرگ شمشیر می‌زدند.
 
البته در مورد گلادیاتورهای زن اطلاعات و اسناد اندک و پراکنده ای وجود دارد ولی به هر حال بیشتر مورخان معتقدند در دوران بعد از اسپارتاکوس، گلادیاتورهای زن هم در صحنه کلزیوم حاضر می‌شدند و اما فهرست معروف ترین گلادیاتورها:
کومودیوس، خونخوارترین گلادیاتور تاریخ
دومین گلادیاتور معروف این فهرست، یک برده نبود بلکه او خودش امپراتور بود، کومودیوس! کومودیوس یکی از خونخوارترین گلادیاتورهایی بود که بر صحنه کلزیوم روم ظاهر شد؛ کسی که بی رحمانه گلادیاتورهای تیم‌های رقیب و حتی هم تیمی‌های خود را از لب تیغ می‌گذراند و هرگز از این همه کشتار بی رحمانه احساس پشیمانی نکرد.
 او معتقد بود انسان در جهانی زندگی می‌کند که تنها راه برای رسیدن به موفقیت و خوشبختی در آن از بین بردن تمام موانع است؛ مهم نیست به چه قیمتی! در واقع می‌توان گفت کومودیوس تجسم واقعی شعار معروف گلادیاتورهاست که «بکش یا بمیر!» او بین سال‌های 177-192 بعد از میلاد مسیح زندگی کرد و طبق نوشته‌های مختلف عصر باستان، وی در هزار مبارزه پیروز شده و یکی از رکوردداران جنگ‌های گلادیاتوری محسوب می‌شود.
 یکی دیگر از ویژگی‌های این امپراتور سنگدل بیزاری از سیاست بازی است؛ چنان که وی در زمانی که بر مسند امور قرار داشت، تمام احکام خود را در اعلامیه‌های مختلف به وضوح به اطلاع عموم می‌رساند و هیچ وقت منازعات سیاسی کاخ را مخفی نگه نمی‌داشت! او معتقد بود سیاسی کاری و پنهان کاری متعلق به انسان‌های ترسوست و یک شاه مقتدر باید بتواند احکام خود را به هر قیمتی که شده اجرا کند و مخالفان را بی رحمانه سرکوب!

فلاما، گلادیاتور خاموش
فلاما یکی از مرموزترین گلادیاتورهای تاریخ است. فلاما یک برنده ذاتی بود که همیشه در مبارزه تنها به پیروزی فکر می‌کرد و برای رسیدن به این هدف از هیچ کاری فروگذار نبود. نکته مرموز زندگی او اینجاست که فلاما چهار بار برنده جایزه رودیس شد!
 یعنی همان جایزه ای که او با آن می‌توانست آزادی خود را تضمین کند اما همیشه گلادیاتور بودن را انتخاب می‌کرد و حاضر نبود مثل یک انسان آزاد و معمولی زندگی کند. فلاما با سایر گلادیاتورهای جنگاور متفاوت بود: هرگز قبل از شروع جنگ کری خوانی نمی‌کرد و با صدای بلند تشویق تماشاگران را جلب نمی‌کرد. پس از پیروزی در جنگ هم به ابراز احساسات مردم پاسخ نمی‌داد و بعد از تعظیم در برابر امپراتور صحنه را ترک می‌کرد.
 هم تیمی‌های فلاما هم همیشه از کم حرفی و گوشه گیری وی سخن می‌گفتند؛ چنان که هرگز پیروزی‌های بزرگش را جشن نگرفت. گویی این مرد تنها برای جنگیدن به دنیا آمده بود و بس! جالب است بدانید جمله معروف «من برای آدمکشی به دنیا آمده ام!» به وی نسبت داده شده است؛ جمله ای که امروزه به زبان عبری بر لباس سربازان رژیم اشغالگر قدس نقش بسته است!
 آرامگاه این گلادیاتور مرموز در سیسیل ایتالیاست که روی سنگ قبر باستانی آن نوشته شده: «فلاما-گلادیاتور اهل سوریه- 30 سال زندگی کرد... 34 بار جنگید... 21 بار پیروز از میدان خارج شد و نه مبارزه بی نتیجه داشت... چهار بار شکست خورد.» این سنگ قبر توسط دلیکاتوس- همرزم باوفای فلاما-ساخته شده و بر مزار وی قرار گرفته است؛ هرچند در مورد نوشته‌های آن تردیدهای زیادی وجود دارد!
پریسکوس و وروس، مثل دو برادر
گلادیاتورهای رومی‌ همیشه تنها بودند و فقط در مبارزات گروهی از هم تیمی‌های قدرتمند و فرمانبردار استفاده می‌کردند. اما در این میان یک استثنا وجود دارد؛ پریسکوس و وروس مثل دو برادر در تمام نبردها دوشادوش هم جنگیدند. پریسکوس یک برده به دنیا آمده بود اما وروس آزاد بود تا زمانی که در یکی از جنگ‌ها به اسارت ارتش روم درآمد. این دو جنگجوی نامی ‌در ارتش گلادیاتورهای سلتیک با هم آشنا شدند.
 هرگز در تاریخ روم باستان مشاهده نشده دو گلادیاتور تا این اندازه هماهنگ باشند و تمام پیروزی‌های جنگی خود را مشترکاً کسب کرده باشند. پریسکوس متخصص تاکتیک‌های نظامی‌ بود و همیشه بهترین طرح‌ها برای شکست تیم رقیب را او آماده می‌کرد. وروس هم یک گلادیاتور تنومند بود که هرگز در مبارزه با گلادیاتورهای قدرتمند شکست نمی‌خورد. این دو پس از سال‌ها مبارزه و کسب موفقیت‌های بی شمار با هم صحنه کلزیوم را ترک کردند.
 امپراتور روم به پاس سال‌ها مبارزه شجاعانه، آنها را قهرمان خطاب کرد و شمشیر چوبی رودیس را در اختیارشان گذاشت تا بین آزادی و گلادیاتور ماندن یکی را انتخاب کنند. پریسکوس و وروس هم در کنار هم صحنه مبارزه را ترک کردند تا وارد میدان زندگی واقعی شوند؛ این بار بدون جنگ و خونریزی! جنگاوری‌های پریسکوس و وروس جنبه هنری نیز پیدا کرده بود؛ در مبارزات روز اول جشن آمفی تئاتر فلاویان در سال 80 بعد از میلاد، این دو همرزم مجبور بودند در مقابل هم قرار بگیرند. مبارزه نهایی!
 این مبارزه نفسگیر به یکی از مبارزات به یادماندنی تاریخ گلادیاتورها تبدیل شد؛ چنان که شعر حماسی ویژه ای در بخش اشعار حماسی مارتیال در وصف این مبارزه سروده شد و در حال حاضر این شعر تنها بازمانده از ثبت وقایع مبارزات گلادیاتوری به نظم است! نتیجه این مبارزه طولانی هم بسیار عجیب بود؛ امپراتور تیتوس هردوی این گلادیاتورها را برنده اعلام کرد و جایزه (آزادی) در اختیار هر دو قرار گرفت. در حالی که قبل و بعد از تیتوس هیچ امپراتوری حکم به پیروزی هر دو طرف مبارزه صادر نکرد.
کریکسوس
این گلادیاتور جنگاور یکی از دوستان باوفای اسپارتاکوس بود و در جنگ سوم برده‌ها، با دولت روم، فرماندهی ارتش گلادیاتورها را برعهده داشت. نام او در زبان گالی به معنی موفرفری است. ارتش کریکسوس در مبارزات اولیه توانست بر رومیان پیروز شود اما با حملات گسترده ارتش امپراتور به نقاط ضعف ارتش برده‌ها، کریکسوس و افرادش مجبور شدند عقب نشینی کنند. شرایط خاص آن دوران باعث شد کریکسوس تا مدت‌ها دور از اسپارتاکوس باشد و به اجبار در جنوب ایتالیا سنگر بگیرد.
 در سال 72 قبل از میلاد، بخشی از ارتش امپراتور به رهبری لوشس گلیوس پابلیکولا به مواضع کریکسوس حمله کرد و با وجود رشادت‌های بسیار این فرمانده، ارتش برده‌ها به خاطر خیانت چند عنصر فاسد، شکست خورد. پس از جنگ و گریزهای سریالی بالاخره کریکسوس به دست رومیان کشته شد و تمام ارتش 30 هزار نفری او که قدرت و شهرت فراوانی داشت از بین رفت.
 اسپارتاکوس بعد از اطلاع از مرگ همرزم وفادارش مسابقات ویژه ای برای یادبود وی برپا کرد که در آن 300 سرباز رومی (اسیر جنگی) مجبور بودند مثل گلادیاتورها به جان همدیگر بیفتند تا زنده بمانند! در واقع اسپارتاکوس می‌خواست طعم زندگی و جنگ گلادیاتوری را به سربازان رومی ‌بچشاند!
اسپارتاکوس، شماره 1 گلادیاتورها
شاید بتوان گفت معروف ترین گلادیاتور جهان اسپارتاکوس است که شهرت خود را مدیون کتاب‌ها، انیمیشن‌ها، سریال‌ها و فیلم‌های سینمایی ای است که با الهام از زندگی پرماجرایش ساخته شده‌اند. هرچند خود اسپارتاکوس آن قدر زنده نماند که این شهرت جهانی را به چشم ببیند!
 این برده رومی‌ که بین سال‌های 71-109 قبل از میلاد مسیح زندگی می‌کرد، در جنگ روم باتریس(سرزمینی کهن در حوزه کشورهای یونان، ترکیه و بلغارستان کنونی) اسیر شد و به صف گلادیاتورهای امپراتور روم اضافه شد. اما اسپارتاکوس با تمام برده‌های دیگر فرق داشت: شم ذاتی رهبری و مدیریت اسپارتاکوس به علاوه شهامت مثال زدنی اش باعث شد این گلادیاتورها جنگجو به سرعت به رهبر شورشیان زندان‌های روم تبدیل شود و سلطنت روم را با مشکلات بزرگی که به وجود آورد به چالش بکشد.
 مالک اسپارتاکوس، لانیستا لنتولوس باتیاتوس نام داشت که صاحب بزرگ ترین ارتش گلادیاتورهای آن زمان بود: لودوس! اسپارتاکوس دوستان باوفای خود کریکسوس و اونومائوس را در این ارتش پیدا کرد. معمولاً جنبه بیدادستیزی و شجاعت این سردار بزرگ مورد توجه نویسندگان و حتی سیاستمداران و عوام قرار می‌گیرد، در صورتی که در زمینه فنون جنگی و تاکتیک‌های نظامی ‌هم وی یکی از بهترین گلادیاتورهای زمان خود بود.
 به عنوان مثال بیشتر تاکتیک‌های نظامی‌ای که در جنگ علیه رومی‌ها مورد استفاده ارتش برده‌ها قرار گرفت توسط خود اسپارتاکوس طراحی شده بود. به علاوه امپراتور روم هم از طغیان و شورش اسپارتاکوس علیه سلطنتش گیج شده بود؛ چون اسپارتاکوس قبل از فرار یکی از بهترین گلادیاتورهای ارتش روم بود که همیشه توجه امپراتور و همراهانش را به خود جلب می‌کرد. دلیل این توجه زیاد هم آشنایی وی به فنون نظامی ‌و شکست دادن گلادیاتورهای مختلف بود.
اونومائوس
یک گلادیاتور جنگجوی دیگر از گال که به همراه اسپارتاکوس و کریکسوس از ارتش باتیاتوس فرار کرد تا ارتشی مهیا کند برای جنگ با سلطنت روم! او هم یکی از فرماندهان ارشد ارتش برده‌ها بود که جنگاوری‌ها و شجاعت‌های فراوانی از خود نشان داد اما در همان جنگ‌های اولیه با ارتش روم کشته شد.
 نام اونومائوس به عنوان معمار اولین پیروزی ارتش برده‌ها در تاریخ ثبت شده؛ به کمک درایت و شجاعت اونومائوس و همراهانش، ارتش برده‌ها توانست منطقه حساس جنگی مانت وسویوس را به تسخیر خود درآورد و اولین پیروزی بر ارتش روم را رقم بزند!
 مرگ زودهنگام این جنگجوی بی نظیر یکی از دلایل شکست نهایی ارتش برده‌ها بود. در واقع این حربه تاکتیکی رومی‌ها بود تا این سه فرمانده و سربازانشان از یکدیگر جدا شوند. اگر جدایی اسپارتاکوس از کریکسوس و اونومائوس محقق نمی‌شد، شاید مسیر تاریخ به کلی تغییر می‌کرد!
هادریانوس، امپراتور محبوب
پابلیوس ایلیوس ‌هادریانوس یکی از گلادیاتورهای بنام روم بود که در نهایت به مقام امپراتوری روم رسید(117-138 بعد از میلاد). جالب است بدانید او یکی از بهترین امپراتوری‌های روم باستان بوده؛ چنان که نامش در میان پنج امپراتور محبوب دوران روم باستان آمده و دلیل این محبوبیت نه جنگاوری و خونخواری در میدان جنگ، بلکه تلاش‌های فراوان ‌هادریان در ساخت بناهای تاریخی و رسیدگی به امور رفاهی مردم روم بوده است.
 او یکی از امپراتورهای مهربان روم بود که برخلاف دوران کوتاه جنگاوری اش به عنوان گلادیاتور همیشه دوست داشت صلح و امنیت در جامعه برقرار باشد. معبد ونوس در دوران حکومت او در رم ساخته شد. ‌هادریانوس تنها امپراتور روم بود که به تمام ایالت‌های امپراتوری بزرگ روم سرکشی می‌کرد و همیشه با فقرا و نیازمندان مهربان و بخشنده بود.
 در نوشته‌های باستانی اطلاعات زیادی در مورد کارهای نیک وی در دوران حکومتش وجود دارد؛ چنان که مردم روم پس از تراجان (امپراتوری که قبل از‌ هادریان بر روم حکومت می‌کرد و بسیار ظالم و خونخوار بود) او را فرشته ای می‌دانستند که از آسمان برای نجات آنها فرود آمده است!
مارکوس آتیلیوس
از دیگر گلادیاتورهای معروف می‌توان به مارکوس آتیلیوس اشاره کرد که پس از ورشکستگی، خود را به جای بدهی اش به ارتش گلادیاتورها فروخت و در آنجا به یک گلادیاتور حرفه ای تبدیل شد که برای به دست آوردن پول و طلا حاضر بود هر مبارزه ای را قبول کند.
 مارکوس در یک مبارزه تاریخی، هیلاریوس، گلادیاتور ویژه امپراتور نرون را شکست داد. در حالی که هیلاریوس قبل از آن 13 مبارزه متوالی را با پیروزی پشت سر گذاشته بود. دیگر حریف قدر وی ریسویس فلیکس نام داشت که پس از 12 برد متوالی در مقابل مارکوس شکست خورد و جان خود را از دست داد.
منبع:irannaz



بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید

8 نمونه از بدترین بلاهای طبیعی دوران باستان +عکس ادبیات پهلوی زنانی که تاریخ ایران را تغییر دادند زندگینامه لطفعلی خان زند نخستین زن پادشاه ایران زمین که بود؟!+عکس