سرهنگ حسن عابدی در گفت و گو با میزان، در مورد آخرین وضعیت رسیدگی به پرونده تصادف خودرو فاو در اتوبان شهید بابایی گفت: پس از وقوع این حادثه و فوت دو مرد و یک زن، تنها بازمانده این تصادف که زن جوانی بود که در صندلی عقب خودرو قرار داشت، به مراکز درمانی منتقل شد.
وی ادامه داد: پس از انتقال زن جوان به بیمارستان بلافاصله از او تست الکل گرفته شد که این تست مثبت بود.
جانشین راهور تهران در خصوص تست الکل سایر سرنشینان خودرو گفت: این تست قرار بود توسط پزشکی قانونی انجام و به پلیس راهور اعلام شود که هنوز جواب آن به پلیس راهور اعلام نشده است.
به گزارش میزان، ساعت 2 بامداد 25 مرداد امسال آتش نشانان در تماس چند شهروند در جریان تصادف یک خودرو در اتوبان بابایی قرار گرفتند. بلافاصله دو ایستگاه به محل حادثه در غرب به شرق اتوبان بابایی زیر پل صیاد اعزام شدند. در این حادثه یک دستگاه خودرو بسترن پس از برخورد با گاردریل و پایه های پل به صورت کامل متلاشی و سه سرنشین خودرو شامل دو مرد و یک زن جان باخته و یک زن دیگر نیز مجروح شده بود که به بیمارستان منتقل شد.
به گزارش روزنامه شهروند؛ مادربزرگش گفته بود که «اگر از دنیا رفتم، کسی لباس مشکی نپوشد» اما وقتی از دنیا رفت همه لباس مشکی پوشیدند چون پای آبرو و احترام خانوادگی درمیان بود، اما ماجرا فقط ختم مادربزرگ «علیرضا» نیست، مسأله تیرهپوشی خیلی از آدمهای شهر است که بالاخره برای خریدن لباس تیره یک بهانهای برای خود دارند: «با همه رنگها جور میشود» یا «کمتر به چشم میآیم» یا «قانون اداره ما این پوشش را تعیین کرده است.» اینها را مردم میگویند و ردپایش در سالهای گذشته کمتر میان حرفهای مسئولان اجتماعی ایران دیده شده است. شاید جدیدترین و مهمترین اظهارنظری که در سالهای گذشته دراینباره و از زبان مسئولان منتشرشده را باید مربوط به «حمید قبادی»، دبیرکارگروه مد و لباس بدانیم که یکماه پیش گفت که ٥٥درصد گرایش مردم و طراحان لباس به رنگهای تیره است و ٤٥درصد ترجیحشان لباسهای روشن است.
رنگهای تیره آدم را غمگینتر نشان میدهد، اما بعضیها معتقدند که رنگهای تیره مجلسیترند و آدم را لاغرتر نشان میدهند، اما واقعیت این است که ریشه تثبیت مدلهای پوششی را باید در تاریخ، روحیه و اقلیم یک سرزمین پیدا کرد و درباره رنگ هم شاید باید به همان رجوع کرد. این مسأله وقتی بهعنوان یک سوال با یک جامعهشناس مطرح میشود، نخستین پاسخ این است «این مسأله ریشههای فرهنگی دارد اصولا جامعه ما با غم بزرگ شده و همواره درطول تاریخ هم غمناک بودهایم.»
خیلیها ریشه تمایل ایرانیها را به تیرهپوشی، جنگهای پی درپی در ایران میدانند؛ جنگهای ایران و یونان در یک دوره ١٠٠ساله و ٥٠٠سال قبل از میلاد مسیح، حمله مغول به ایران در یک دوره ٤٠ساله، همچنان آثار خود را در روحیه مردم بر جای گذاشته است.
امانالله قراییمقدم، جامعهشناس یکی از کسانی است که این اعتقاد را دارد. او در اینباره به «شهروند» میگوید: «مردم ایران هربار که به خودشان میآمدند، با جنگ و حملههای کشورهای دیگر مواجه میشدند؛ جنگ با یونان و بعد حمله مغول. تاریخ کشور ما پر از تاختوتاز بوده است. بنابراین مردم در دورههای مختلف این غمناک بودن را تجربه کردهاند اما از دیگرسو تمایل به پوشش تیره از فرهنگهای دیگر نیز به ما رسیده و نهادینه شده است.»
او درباره خاصیتهای فرهنگی که تیرهپوشی را درمیان مردم بهعنوان یک فرهنگ پذیرفته شده در آورده است، توضیح میدهد: «شرایط ازسوی فرهنگ غالب در ایران طوری رقم خورد که رنگ تیره بهعنوان نشانهای از متانت، وقار، نجابت، پاکدامنی، شخصیت و پایگاه اجتماعی مردم تبدیل شد. چه در دوره قاجار، صفویه و بعد از آن زنان و بزرگان خانوادههای متشخص از رنگهای تیره و چادر مشکی استفاده میکردند. بنابراین استفاده از این رنگها در پوشش بهعنوان یک رسم درآمد و باعث افتخار افراد و شخصیتها شد. حالا هم هرکدام از افرادی که درجامعه، خانواده و ادارات دولتی یا حتی خصوصی لباس تیره به تن داشته باشد، به نظر میرسد که از وقار، متانت و پاکدامنی بیشتری برخوردار است، درصورتی که ما میدانیم که رنگ سفید و روشن یکی از نشانههای مهم پاکی است. این ریشههای عمیق هزارساله و شاید بیشتر است که اکنون شاخص نجابت شده و با وجود گذر زمان همچنان درمیان مردم وجود دارد.»
آنطور که از صحبتهای این کارشناس برمیآید، رنگهای تیره ابتدا از غم و ناراحتیها به وجود آمد و تلفیق آن با بعضی فرهنگهای دیگر حالا به شکل یک ارزش درآمده است: «حتی در طبقات اشراف کنونی هم این وضعیت ادامه دارد و در سطح جامعه به صورت یک ارزش اجتماعی درآمده است و آنچنان که میبینید، بسیاری از زنان بزرگ هم با این رنگ پوششی در انظار حاضر میشوند.»
او درباره وضعیتی که در گذشته بر ایران حاکم بوده است، توضیح میدهد: «در دوران ساسانیان وضعیت پوشش درمیان ایرانیان به شکل کنونی نبوده و این رنگ و فرمها بیشتر بعد از دوره قاجار اواخر دوران صفویه و افشاریه ایجاد میشود. مستنداتی که از ایران باستان و دوران هخامنشی وجود دارد، هم این موضوع را تأیید میکند؛ بهعنوان مثال در قالی پازیریک که قدیمیترین فرش دنیاست و اکنون درموزه آرمیتاژسن پترزبورگ در روسیه نمایش داده میشود، زنان رداهای سفید و رنگی بر تن داشتهاند.»
تأیید رنگهای تیره به آن دامن میزند
با وجود اینکه در سالهای اخیر وضعیت مردم در استفاده از رنگ در پوشش خود نسبت به گذشته متفاوتتر شده، اما باز هم ترجیح آنان به سمت رنگهای قهوهای، سرمهای و مشکی است. امانالله قراییمقدم، جامعهشناس در اینباره میگوید: «استمرار این وضعیت به دلیل تأیید آن ازسوی رسانه ملی و خانوادههای ایرانی است. هماکنون علاوه بر رسانه ملی در خانوادهها، مدارس و حتی ادارات دولتی بیشتر رنگهای تیره مورد استقبال قرار میگیرد و همچنان هم بهعنوان ارزش از آن یاد میشود. در این وضعیت کسانی هم که تمایل به استفاده از لباسهای روشنتر دارند، بهخصوص زنان و دختران، ازسوی جامعه طور دیگری به آنها نگاه میشود. بنابراین این افراد هم برای اینکه خود را از زیر بار این انگ بیرون بکشند، مجبور میشوند با رنگهای تیرهتر درجامعه تردد کنند. واقعیت این است که دولتها از طریق قانونی که در برنامه و سریالهایی که از آن استفاده میکنند، این رنگ را در بیشترین معرض استفاده قرار میدهند.»
این جامعهشناس با اشاره به مقوله رنگ و استفاده از آن درمیان اقوام ایرانی میگوید: «اقوام ایرانی ازجمله درمیان کُردها، گیلانیها، سیستانوبلوچستان، مازندران، لرستان، قشقاییها و جنوب کشور نگاه بسیار متفاوتی نسبت به رنگها داشتهاند، مثلا در شمال کشور لباسها تحت تأثیر طبیعتش آن رنگهای زیادی در آن به کار رفته است. در سیستانوبلوچستان رنگ غالب لباسها سفید است یا درجنوب کشور زنان محلی را میتوانیم با لباسهای رنگی
مشاهده کنیم.»
او لباس را نشان شخصیت و طبقه اجتماعی افراد دانسته و ادامه میدهد: «لباس به دلیل امتیازات طبقاتی به وجود آمده و رنگ هم نشانه و شاخص برای آن بوده است. از گذشته هم که رنگ لباسها مشخصکننده سن، جنس و طبقه اجتماعی افراد بودهاند و در ایران هم این رنگها از دورهای به بعد به سمت تیرگی رفته اما این که حالا بیشتر جلبتوجه میکند، به دلیل ورود زنان به عرصههای اجتماعی است.»
با وجود این سخنان، حتی قراییمقدم هم قبول دارد که تمایل نسل جوان امروزی بیشتر به استفاده از رنگهای روشنتر است: «رنگ مشکی رنگ یأس و ناامیدی است درحالی که رنگ سفید نشانه پاکی و معصومیت است و باید بیشتر مورد استفاده قرار گیرد.»
ارتباط سرخوردگی با استفاده از رنگهای تیره
موضوعی که حالا دیگر جزو بدیهیات هرجامعهای است، ارتباط شادی و سرزندگی با استفاده از رنگهای روشن است. «حسین باهر»، رفتارشناس اجتماعی هم در اینباره به «شهروند» میگوید: «استفاده از رنگها درپوشش به لحاظ جامعهشناسی مبنا و مفهومی زیباشناختی دارد اما اینکه مردمی تمایل به استفاده از رنگهای تیره داشته باشند، صرفنظر مواردی که به سلیقه فردی مرتبط است، نشان از تیرگی و اندوه درونی دارد؛ مانند لباسهای تیرهرنگ که بیشتر برای عزاداری استفاده میشود.»
او مسایل اجتماعی، احساس ناامنی، سرخوردگی یا بهطور کل عوامل روانی را در استفاده مردم از رنگهای تیره بهطور اکثریت تأثیرگذار میداند: «البته استثنائاتی هم در این زمینه وجود دارد مثلا استفاده از چادر مشکی برای خانمها در مراسم رسمی یا چادر سفید آنها در مراسم نماز جماعت.»
به اعتقاد این رفتارشناس، مقوله «مکان» برای تعیین رنگ لباس در ایران بسیار تعیینکنندهتر از «زمان» بوده است، بهطوری که مثلا ولایات مختلف ایران رنگهای متفاوتی را برای پوشش بهطور سنتی داشته و همچنان هم دارند. باهر از سلسله صفویان بهعنوان تأثیرگذارترین دوره در این زمینه یاد میکند.
او استفاده از رنگهای تیره درجامعه را از جنبه بصری آن مورد اشاره قرار داده و به این نکته اکتفا میکند که ترویج رنگهای سیاه میتواند حاکمیت افسردگی را درمیان مردم رقم بزند، درحالی که به روشنی میدانیم که شعف و شادی در هرجامعهای شرف مردم آن را تضمین خواهد کرد و برنامهریزان اجتماعی باید به آن توجه بیشتری داشته باشند.
اما گذشتن از میان مردمی که امروز انواع رنگها را برای پوشش خود انتخاب میکند، پاسخهای متفاوتی به دست میدهد؛ اینکه لباس میتواند نشاندهنده شخصیت باشد و گاه یک ابزار ارتباطی. «مریم» که کارمند یک شرکت خصوصی است و لباس تیره مشکی به تن دارد، در اینباره میگوید: «مجبورم برای محل کارم از لباسهای تیرهرنگ استفاده کنم، در غیر این صورت با تذکر مواجه میشوم؛ نمیخواهم در اداره با من برخورد بدی شود. ضمن اینکه لباس تیره بهخصوص مشکی با همه رنگی جور میشود، برای همین بیشتر مواقع سعی میکنم رنگ زمینهای لباسم را مشکی انتخاب کنم» «افسانه» هم ٣٥سال سن دارد در اینباره میگوید: «هربار به ادارات دولتی میروم، حتما از لباسهای تیره استفاده میکنم چون در غیر این صورت یا نمیتوانم وارد اداره شوم یا برخی نگاههای خاص را تحمل کنم.» «صادق»، پسر ٤١سالهای است که معتقد است؛ رنگهای تیره او را لاغرتر و خوشاندامتر نشان میدهد و برای همین سعی میکند بیشتر از آن استفاده کند.
علیرضا هم پسر ٣٠سالهای است که لباس تیره به تن دارد. او البته درحال رفتن به مراسم درگذشت یکی از بزرگان فامیل است و درمقابل سوالاتی از این دست پاسخ میدهد:
- مادربزرگ قبل از این که از دنیا برود، گفته بود بعد از مرگم لباس روشن بپوشید اما وقتی از دنیا رفت، اینطور نشد و گفتند بیاحترامی به مرحوم است، برای همین من هم لباس مشکی به تن دارم. البته من کمتر از لباسهای رنگ تیره استفاده میکنم، شاید این موضوع بیشتر در میان زنان رواج داشته باشد، مثلا چادر مادر من همیشه مشکی است و حتی روسری هم که به سر میگذارد، رنگ تیره است. وقتی به او میگویم چرا همیشه تیره؟ میگوید: خب مادر ما عادت کردهایم اینطور لباس بپوشیم.»
تجاوز شوهرعمه به دختر ٧ساله
جمعه، ٢٦ شهریورماه بود که خانواده کیانا خبر مفقودشدن کیانا را به پلیس گزارش دادند. در این بین قاتل که شوهرعمه کیانا بود هم طوری وانمود میکند که گویی پیگیر پیداکردن دختربچه است؛ ولی درنهایت طاقت نمیآورد و این موضوع را با برادر خود مطرح میکند. برادر او هم ماجرا را به پدر کیانا میگوید. پلیس هم پس از بررسی موضوع به دستگیری این فرد اقدام میکند و با اعترافات وی محل دفن جسد دختربچه کشف میشود. بنا بر اظهارات متهم این فرد پنجشنبه، ٢٥ شهریورماه ساعت ١٢ نیمهشب به منزل پدرزن خود میرود و این دختربچه ٧ساله را درحالیکه خواب بوده، سوار موتور کرده و به منزل خود میبرد.
او از نبود همسر و فرزندانشان در منزل استفاده میکند و به این دختر ٧ساله تجاوز میکند و بعد از آن او را خفه کرده و جنازهاش را داخل ملحفه پیچیده و به باغ پدر مقتول که در جاده صومه قرار داشته، منتقل میکند. شوهرعمه کیانا جسد را داخل گودالی میاندازد و دیوارهای پیشساخته داخل باغ را روی آن قرار داده و به خانه برمیگردد؛ اما راز ناپدیدشدن کیانا بیش از ٤٨ ساعت طول نمیکشد. شوهرعمه قاتل پس از دو روز از آن شب هولناک به علت عذاب وجدان لب به اعتراف میگشاید و از راز گمشدن کیانا در خانه مادربزرگش پرده برمیدارد.
دوبار اعدام و ١٥سال حبس برای قاتل کیانا
قاضی رفسنجانی، رئیس دادگستری نیشابور چند روز پس از وقوع این حادثه، از تجاوز به کیانا و قتل به علت فشردن گلو براساس نظریه پزشک قانونی خبر داد و درباره روند رسیدگی قضائی به پرونده قتل کیانا گفت: «این پرونده شامل دو قسمت است که بخش مربوط به تجاوز در دادگاه کیفری یک به صورت خارج از نوبت در حال رسیدگی است و بخشش مربوط به قتل نیز در دادسرا در شرف صدور کیفرخواست است که در نهایت دو قسمت پرونده در دادگاه کیفری یک به صورت فوقالعاده رسیدگی و رأی صادر میشود.» حالا با گذشت ١٠ روز از وقوع حادثه قاضی رفسنجانی، رئیس دادگستری شهرستان نیشابور از صدور حکم قاتل و عامل تجاوز به کیانا در دادگاه بدوی رسیدگی به این پرونده خبر میدهد. او در اینباره میگوید: «با توجه به تأکیدات رئیسکل دادگستری خراسان رضوی در برخورد قاطع با جرایم خشن و به دلیل حساسیت موضوع و جریحهدارشدن افکار عمومی این پرونده به صورت فوقالعاده مورد رسیدگی قرار گرفت و کمتر از ١٠ روز حکم آن صادر شد.»
او ادامه داد: «متهم در بحث تجاوز به عنف به اعدام در ملأعام، در رابطه با قتل به قصاص نفس و در بحث آدمربایی نیز به ١٥سال حبس محکوم شده است.»
به گزارش جوان، یازدهم مهرماه سال 90، مأموران کلانتری شهرری از دعوای مرگبار دو پسر 17 ساله - مجید و فرزین - در یکی از محلههای شهر با خبر و در محل حاضر شدند.
بررسیها نشان داد یکی از دو نوجوان –مجید- در جریان درگیری مجروح و بعد از انتقال به بیمارستان فوت شده است. بعد از آن بود که فرزین به عنوان متهم بازداشت و به جرمش اعتراف کرد.
او به پلیس گفت: من با مجید همکلاس هستم. چند روز قبل متوجه شدم که بین مجید و یکی دیگر از همکلاسیها که فرشید نام دارد، مشاجره لفظی صورت گرفته است. فرشید به من گفت که مجید برایش پیامکهای تهدیدآمیز میفرستد و میخواهد با او دعوا کند. روز حادثه با مجید قرار دعوا گذاشت. من هم برای میانجیگری همراه فرشید رفتم. وقتی دعوای آنها بالا گرفت، سعی کردم آنها را جدا کنم، اما مجید به من حمله کرد.
من هم با چاقویی که داشتم ضربهای به او زدم که حادثه اتفاق افتاد. بعد از اقرارهای متهم بود که پرونده با صدور کیفرخواست در شعبه 74 وقت دادگاه کیفری استان تهران بررسی شد.
فرزین در جلسه رسیدگی گفت من قصد کشتن همکلاسیام را نداشتم و پشیمان هستم. دفاعیات پسر نوجوان از سوی هیئت قضایی پذیرفته نشد و او به درخواست اولیای دم به قصاص محکوم شد. با اعتراض متهم به رأی دادگاه، پرونده در دیوان عالی کشور بررسی و هیئت رسیدگیکننده رأی دادگاه را تأیید کردند.
در حالی که مقدمات اجرای حکم در جریان بود، متهم با استناد به ماده 91 قانون جدید مجازات اسلامی که «در جرائم موجب حد یا قصاص هرگاه افراد بالغ کمتر از هجده سال ماهیت جرم انجامشده یا حرمت آن را درک نکنند یا در رشد و کمال عقل آنان شبهه وجود داشته باشد، حسب مورد با توجه به سن آنها به مجازاتهای پیشبینیشده محکوم میشود.» درخواست اعاده دادرسی را مطرح کرد که درخواست وی پذیرفته و پرونده روز گذشته در شعبه دهم دادگاه کیفری بررسی شد.
بعد از اینکه قاضی قربانزاده رسمیت جلسه را اعلام و نماینده دادستان تهران از کیفرخواست دفاع کرد، متهم در جایگاه قرار گرفت و در شرح ماجرا گفت: ساعت 2 بعدازظهر بود که از مدرسه برمیگشتم. در راه فرشید به من زنگ زد و گفت در پارک با مجید درگیر شدهام. اهمیت ندادم به منزل رفتم و ناهارم را خوردم. ساعت 4 به پارک رفتم و فرشید را دیدم. گفت مدتی است که مجید از طریق پیامک فحش و حرفهای ناسزا میگوید که باید تکلیفم را روشن کنم. قرار شد تا چند ساعت بعد به یکی از پاساژها برویم تا من میان آنها میانجیگری کنم. از خانه که راه افتادم، چاقوی پدرم را که با او گوسفند ذبح میکرد از اتاقش برداشتم. تا حالا دعوا نکرده و ندیده بودم.
برای دفاع از خودم چاقو برداشتم. سر قرار که رسیدیم، فرشید و مجید با هم درگیر شدند. هر طور که بود آنها را جدا کردم، اما دوباره درگیر شدند. این بار چاقو کشیدم و از مجید خواستم که از فرشید فاصله بگیرد که نمیدانم چطور به گردنش برخورد کرد و حادثه اتفاق افتاد. بعد از آن با اورژانس تماس گرفتیم. وقتی امدادگران از راه رسیدند، من فرار کردم.
متهم ادامه داد: به خانه رفتم و چاقو را شستم و داخل جاکفشی گذاشتم. نگران مجید بودم، سراغ او را از بیمارستان گرفتم و گفتند که داخل اتاق عمل است. صبح روز بعد بود که متوجه شدم فوت کرده است.
متهم ادامه داد: خیلی به درس علاقه داشتم و تا آن روز اصلاً دعوا نکرده بودم. چاقو را برای دفاع از خودم همراهم بردم، قصد زدن نداشتم ولی در مدت 5 ثانیه ورق زندگیام برگشت و ناخواسته به جای ادامه تحصیل، بهترین دوران زندگیام را در زندان گذراندم، اما به لطف خدا در زندان سعی کردم خودم را بسازم و یک جزء قرآن را حفظ کنم.
متهم در آخرین دفاع خود گفت: اصلاً نمیدانستم این اتفاق میافتد و خیلی پشیمانم.
میخواهم که خانواده مجید مرا ببخشند و من هم دو ماه روزه میگیرم تا خدای بزرگ هم مرا ببخشد.
بعد از آخرین دفاعیات متهم و وکیل مدافع او هیئت قضایی وارد شور شد.
به گزارش رکنا ،دختر جوان با سرو وضع مرتب گوشه ای ایستاده بود. ظاهرش نشان می داد با دیگران که در کلانتری هستند خیلی فرق می کند.
نیلوفر به داخل اتاق مشاوره کلانتری رفت و در حالی که نگران و مضطرب به نظر می رسید گفت:شما را به خدا کمکم کنید اگر پدرم بفهمد اینجا هستم سکته می کند و خونش به گردنم می افتد.
دختر جوان آهی کشید و افزود: یکسال قبل متوجه شدم خواهرم سیگار می کشد. با نگرانی در این باره از او توضیح خواستم. طفره می رفت و می ترسید حرف دلش را بگوید. به او اطمینان دادم که مشکلی پیش نخواهد آمد و مرا راز دار خودش بداند.
نیلوفر افزود: خواهرم برایم تعریف کرد که یکی از همکلاسی هایش او را به سیگار معتاد کرده و حتی یکی دوبار هم شیشه مصرف کرده است. با شنیدن این حرف انگار دنیا روی سرم خراب شد. تا دو سه روز گیج و منگ بودم و حال خودم را نمی فهمیدم. خواهرم قول داد با دوستش قطع رابطه کند و از کارهای اشتباهش دست بردارد.
اما او روز بعد دوباره به همکلاسی اش زنگ زد. آنها در اتاق مشغول گفت وگو بودند و من مثل سیر و سرکه می جوشیدم. نمی دانستم چه کار کنم. موضوع را به پدرم اطلاع دادم و گفتم چه بلایی سر خواهرم آمده است. پدر و مادرم باور نمی کردند چه می شنوند. پدرم که از کوره در رفته بود با عصبانیت به اتاق او رفت و همه وسایلش را به هم ریخت. اوچند نخ سیگار له شده پیدا کرد.
چشمتان روز بد نبیند خواهرم آن روز در حالی کتک مفصلی نوش جان کرد که گریه می کرد و می گفت: خودش سیگار را له کرده و دیگر از این غلط ها نخواهد کرد. اما گوش پدرم بدهکار این حرف ها نبود. او یک ماه با خواهرم حرف نمی زد. البته من هم با این کار از چشم خواهرم افتادم. دیگر به صورتم نگاه هم نمی کرد و حتی صدایش که می زدم جواب نمی داد. متاسفانه سخت گیری های والدینم باعث شد او هر روز فاصله بیشتری از ما بگیرد و کار به جایی رسید که از سر لج بازی تن به اعتیاد داد.
دیروز حالش خیلی بد بود. دوباره با من درد و دل کرد . مواد می خواست. پدر و مادرم که به حرکات ورفتارش شک کرده بودند اجازه ندادند از خانه بیرون برود. من هم که دنبال فرصتی می گشتم اشتباه گذشته را جبران کرده و ازطرفی می خواستم به باوری غلط کمکی کرده باشم نشانی خانه ای که از آن مواد تهیه می کرد را گرفتم. به بهانه ای از خانه بیرون زدم و به آن خانه رفتم. زنی ۴۰ساله مواد می فروخت.
هنوز بسته مواد مخدر را تحویل نگرفته بودم که پلیس سررسید و دستگیر شدم. دوسه نفر با قیافه های تابلو هم آنجا بودند که دستگیر شدند. هیچ وقت فکر نمی کردم این طوری دچار مشکل شوم. حالا نمی دانم چه پاسخی به پدرو مادرم بدهم. آنها آدم های آبرومندی هستند وآزارشان به مورچه ای نرسیده است . اما خواهرم و همچنین من با این حماقتی که کردم آبرو و حیثیت چندین و چند ساله شان را به بازی گرفته ایم.
نیلوفر در پایان گفت:خواهرم چهار سال از من کوچکتر است و پدر و مادرم با محبت های بیش از اندازه خیلی لوسش کرده بودند فکر می کنم همین محبت زیادی باعث شد این مشکل به وجود بیاید.
بنابه این گزارش،با پی گیری کارشناس اجتماعی کلانتری،نیلوفر و خانواده اش به مرکز مشاوره پلیس خراسان رضوی معرفی شدند.