داستان ضرب المثل نادر هم رفت و برنگشت
مورد استفاده:
در مورد افرادی که خیلی به خودشان و تواناییهایشان اطمینان دارند به کار میرود.
در حدود چند صد سال پیش سلسلهای به نام افشاریه در ایران حکومت میکردند. این سلسله نامش را از بنیانگذار خود نادرشاه افشار گرفته بود. نادر فرماندهی سپاهیان شرق ایران بود که کم کم از خراسان شروع به کشورگشایی کرد و توانست بعد از سلسلهی صفویان یک دولت متحد اسلامی قوی در ایران پایه گذاری کند و تا مدتی امنیت را به ایرانیان بازگرداند. نادر بعد از همراه ساختن ایرانیان با خودش با همسایگان شرقیاش وارد جنگ شد و توانست کشور هند را تصرف کند.
در پی این جنگ ثروت بینظیری در قالب طلا و الماس وارد ایران شد. این جنگهای طولانی و پیروزیهای پی در پی در طول سالها باعث غرور و خودبزرگبینی نادر شد. او کم کم دچار سوءظن به اطرافیان و نزدیکانش شد. نادر فکر میکرد همه میخواهند او را از بین ببرند. از این جهت روز به روز ظلم و ستم بیشتری به مردم روا میداشت و آنها را بیشتر اذیت میکرد و بیشتر از قبل باعث نارضایتی مردم از خودش میشد.
یکی از این گروههای ناراضی قزلباشها (سربازان ترک زبان سپاه صفویان) بودند که گاهی شورشهایی را در مناطق مختلف ایران ترتیب میدادند. هر بار نادرشاه سپاهی را مأمور سرکوب این شورشها میکرد تا اینکه یکی از این دفعات که خبر شورش قزلباشها به نادرشاه داده شد، نادر عصبانی شد و فریاد زد: «فردا به این قزلباشهای یاغی میفهمانم مخالفت با من یعنی چی؟ آن قدر از آنها را خواهم کشت تا از سرشان تپهای درست شود که از بالای آن شهر مشهد (پایتخت ایران در دورهی افشاریه) قابل دیدن باشد.
همان روز نادر با سپاهیانش به قصد غرب ایران راهی شدند و به سرعت حرکت کردند و تا شب به شهر قوچان رسیدند همه خسته بودند و نیاز به استراحت داشتند. نادرشاه دستور توقف و استراحت سپاه را داد. آن شب یکی از فرماندهان سپاه نادرشاه با فرزند او بحثی کرد و او را مغلوب ساخت که به مزاق نادر خوش نیامد. نادر گفت: باشه فردا صبح به حساب هر دوی شما میرسم. فرمانده که میدانست نادر چگونه به حسابش خواهد رسید و مطمئناً او را میکشد. وقتی نادر در چادرش به خواب رفت. آهسته آهسته وارد چادرش شد و با یک ضربه شمشیر او را به قتل رساند، درواقع در پایان نادر رفت و برنگشت.
منبع:rasekhoon.net
گنجینه مثل ها و حکایات
آکنه (جوشهای پوستی ) ریشه تاریخی ضربالمثل ایراد بنی اسرائیلی زن در ضربالمثلهای ملل ضرب المثل خواندنی خودم جا ,خرم جا ضرب المثل های ایرانی همراه معادل انگلیسی ضرب المثل های جالب درباره ازدواج
داستان ضرب المثل آن مرحوم دیگر چه گفتند؟
یکی بود یکی نبود ، مردی بود که باغ و ملکی داشت و خانه ی بزرگی و یک سگ پاسبان ! سگ او وقتی که دزد می آمد پارس می کرد و همه را می ترساند و صاحب خانه را با خبر می کرد . صاحب خانه به سگش غذاهای خوب می داد و مواظب بود که مریض نشود .
اما روزی سگ باوفایش از دنیا رفت . صاحب سگ که بسیار ناراحت بود برای سگش یک قبر قشنگ در گورستان عمومی ساخت . مردم همه از این کار ناراضی بودند و می گفتند که دفن کردن سگ در گورستان عمومی درست نیست و این مسئله را با قاضی در میان گذاشتند . قاضی پرسید : چرا سگت را در گورستان عمومی دفن کرده ای ؟
صاحب سگ گفت : من سگم را دوست داشتم چون باوفا بود و جلوی دزدها را می گرفت . قاضی گفت : در هر صورت سگ نجس است و نباید در جایی که آدم ها را دفن می کنند دفن شود .
صاحب سگ که دید ممکن است قاضی حکم بیرون بردن لاشه ی سگش را بدهد فکری کرد و گفت : جناب قاضی ! سگ من با سگ های معمولی فرق داشت او نه تنها در تمام عمرش مزاحم کسی نشد بلکه وصیت کرد که غذایش را برای مدت دو سال به قاضی بدهند ! قاضی ناراحت شد و گفت : غذای سگ را به من بدهید ؟
صاحب سگ گفت : بله سگ من هر ماه پنج من نان و روغن و پنجاه عدد تخم مرغ و چهار من گوشت می خورد . هنگام مردن وصیت کرد که این مقدار را به قاضی بدهیم .
قاضی که می دید صاحب سگ با زیرکی رشوه ی خوبی به او پیشنهاد کرده گفت : عجب سگ خوبی ! آن مرحوم دیگر چه گفتند ؟
از آن پس اگر به کسی برخورد کنیم که به خاطر سود شخصی یا پیشنهاد پولی از عقیده اش دست بردارد و برخلاف عقیده اش عمل کند ، می گوییم آن مرحوم دیگر چه فرمودند ؟
منبع: vista.ir
گنجینه مثل ها و حکایات
آکنه (جوشهای پوستی ) ضرب المثل خواندنی خودم جا ,خرم جا ریشه تاریخی ضربالمثل ایراد بنی اسرائیلی زن در ضربالمثلهای ملل ضرب المثل های ایرانی همراه معادل انگلیسی ضرب المثل های جالب درباره ازدواج