فان ساز

مجله تفریحی فرهنگی هنری

فان ساز

مجله تفریحی فرهنگی هنری

رقص‌های فرهنگ‌های پیش از مسیحیت



 

رقص‌های فرهنگ‌های پیش از مسیحیت


می‌توان از روی قرائن و شواهد گفت که انسان‌های پیش ازتاریخ نیز می‌رقصیدند. تصویری داریم از نقاشیهای غارهای فرانسه که قدمت آن به ده هزار سال پیش می‌رسد موضوع آنها رقص‌های جنگی و شمنی است. اما به سبب قلت شواهد از این رقصها چندان آگاهی در دست نیست.
بر اساس آنچه از فرهنگ‌های پیش از تاریخ در مراحل مختلف پیشرفت (از لحاظ وسایل زندگی و ابزار و اسلحه) به دست آمده نشان می‌دهد که می‌توان آنها را با قبایل بدوی امروزی جهان مقایسه کرد و همانند گرفت. بدین شیوه می‌توان درباره رسوم و عادات و وسایل کشت و کار و زندگی و اجتماع و جنبه‌های گوناگون زندگی ایشان تاکنون به دست ما رسیده است متعلق است به فرهنگ بزرگ مدیترانه‌ای که پیش از مسیحیت بوده است.

مردم باستانی کلده رقص را در مراحل آموزش به کار می‌بردند و نیز ایشان را نخستین مردمی ‌می‌دانند که به علم ستاره‌شناسی پرداختند و آن را به وسیله باله‌هایی سنبولیک و علائمی ‌می‌آموختند. شاون می‌نویسد که بر روی دشت بشقاب گونه ای در بیرون یکی از بزرگترین شهرهای ایشان مردم در روزی معین فراهم می‌آمدند. هر فرد بالغی در پرستشگاهی که به نام ستاره ای که در طالع او بود ودر زمان سیطره و چیرگی آن به جهان آمده بود می‌رفت. آنگاه افراد با صفهای خاص و حرکات معینی همچنانکه سنج‌ها و شیپورهای مفرغی همراه داشتند به تقلید از گردش ستارگان و کودکان از ارتفاعات پیرامون به تماشا می‌پرداختند.
بسیاری از این عوامل پایکوپی با آنکه نمی‌توان میان فرهنگ کلده و فرهنگ سرخ پوستان امریکای شمالی و مرکزی از نظر زمان و مکان مشابهتی یافت باز همانندیهایی در ساختمان این رقصها موجود است.
سومریان کهن از لحاظ موسیقی فرهنگی قوی داشتند و در هزاره سوم پیش از میلاد این مردم چنگ و نی و‌ هار و طبل می‌ساختند که بعضی از آنها به بابلیان و آشوریان به ارث رسید. در سومر گونه ای رقص مقدس به شیوه‌های گوناگون اجرا می‌شد، در یکی از این شیوه‌ها گروهی خواننده با وقار خاصی راه می‌افتادند و شاید دور مذبح می‌گشتند و مطابق آهنگ مذهبی که با فولوت نواخته می‌شد گام بر می‌داشتند. در شیوه دیگری رقاصان در برابر محراب یا شئ مقدس دیگری به عنوان پرستش به خاک می‌افتادند.
در آشور قدیم بسیاری از آثار یافته شده که مردان و زنان را در پایکوبی نشان می‌دهد و چنین می‌نماید که رقص در میان ایشان رسمی ‌دینی و نیز اجتماعی بوده است. گروههایی که به رهبری مردان چنگ نوازگام بر می‌داشتند کشیده شده است و چنین آمده است که در برابر آتش افروزان و پر شعله عشتاروت بانو خدای باروری که هر بهار مراسمی‌ به افتخار آن برگزار میشد رقاصان بسیار مست از باده لعلگون با کاردها و دشنه به پیروی از آهنگ نواخته شده با طبلها و سنجها و ابواها خود را زخمی‌ می‌ساختند و پاره پاره می‌کردند. در بابل نیز وجود رقصهای پرستشگاهی تائید شده است. در الواح آشور بانیپال آمده است که در یک ضیافت مذهبی رقاصان به رقص حلقه پرداختند که با موسیقی همراه بود و دور بت اعظم گشتند.

 

رقص در مصر باستان
ولی در مصر قدیم که تمدنی پدید آمد که چهار هزار سال برپا ماند رقص نخستین بار به اوج شکوفایی رسید و در بسیاری آثار نقاشی دیواری و کنده کاری و در نوشته‌های هیروگلیف نمودار شده است.
فرهنگ مصری بغرنج و پیچیده بود و در ستاره شناسی و هندسه و مجسمه سازی و معماری و مهندسی به درجات عالی رسید و نخستین تمدنی بود که از پاپیروس استفاده کرد و روش پارچه بافی را ابداع کرد. همچنین طبقات اجتماع را پی افکند مشتمل برخاندان سلطنتی و کارگران و روستائیان و بندگان و زطقه پر نفوذ روحانی و در دورانهای دودمانی اخیر دسته‌های نوازندگان حرفه‌ای.
شاون می‌نویسد در مصر که روحانیان قدرت کامل داشتند، رقص وسیله عمده تظاهرات دینی شمرده می‌شد. احکام پنهانی و راز گونه اساطیر مصری که بر اساس طغیان سالانه رود نیل و فروکش کردن آن استوار بود، در رقص‌های سنبولیک نمایان می‌گشت. در این رقصها موضوع اساسی دین مصری که بر کشته شدن و مثله شدن ازیریس و نهان ساختن اندام‌های او در بخشهای سراسر این جهان و به جستجو پرداختن خواهرش که زن او نیز بود تا آنها را بیابد و به خاک بسپارد قرار داشت «در پرستشگاه‌ها به شیوه غم‌انگیز نمودار می‌شد و بدینگونه به جوانان درس دین می‌آموختند.»

در مصر قدیم شیوه‌ای پر تفضیل وجود داشت که پشت سرش با مرگ و رستاخیز و تولد نو آنچنانکه گفتیم بستگی داشت و اینها با بعضی شهرهای مقدس بر حسب موضوع داستان ارتباط می‌یافتند. بر مبنای این رسوم رقاصان تعلیم دیده که همواره در انجام دادن آداب دینی می‌رقصیدند پیدا نشدند. مقصود عمده ایشان همانا بر سر لطف آوردن خدایان و به صحنه آوردن جستجوی پیکر بی‌جان ازیریبس و رستاخیز او به وسیله رقص و موسیقی و سرود و آواز بود. این رقصها با آداب مربوط به تخم افشاندن و کاشن و برداشتن محصول بستگی فراوان داشت. کرشتاین می‌گوید که هر سال نمایشنامه عرفانی یا غم انگیز مزبور در آبیدوس در مراسم دینی اجرا می‌شد و یک روحانی یا رقاص درجه یکی همه قهرمان و کسان نمایش این افسانه را مجسم می‌ساخته. این روحانی را گروهی بزرگ ازرقاصان در کار نمایش دسته جمعی کمک می‌کردند.
رقصهای دینی دیگر شامل جشنهای سنتی بود که به افتخار گاو آپیس که از پر قدرت‌ترین خدایان مصری است برپا می‌شد. برای انجام دادن این رسوم گاوی را برمی‌گزیدند در حوزه قدرتش که آپیوم خوانده می‌شد پر می‌کشیدند و کاهنانی یا مادینه کاهنانی که پرستار او بودند رقصهای رازگونه انجام می‌دادند و در آنها ماجرای خدایی که گاو آپیس تصویر زنده او بود مجسم می‌ساختند. در رژه‌های داخل و خارج پرستشگاه که با رقص ستارگان بود که توسط کاهنان در پرستشگاه اجرا می‌شد بی‌حضور تماشاگر. این آیین مانند رسوم مردم کهن کلده بر اساس حرکات منظومه شمسی برای مصریان اهمیت فوق‌العاده داشت و آنان را متوجه تنظیم آبیاری می‌کرد.
از آنجا که مردم مصر سخت دربند موضوعات زندگی و مرگ بودند و برای برانداختن مرگ با جاودانی ساختن پیکر بزرگان به خاک سپرده فوق‌العاده کوشش می‌کردند مراسم و آداب تدفین در نظر ایشان اهمیتی فراوان داشت. به هنگام تدفین کسان برجسته و بزرگان مردی که در نمودار ساختن مطالب با اشاره و اطوار مهارت داشت به لباس متوفی در می‌آمد و روی خود را با ماسکی می‌پوشانید که بسیار شبیه بصورت مرد در گذشته بود و پیشاپیش مشایعین جنازه راه می‌افتاد. همچنانکه دسته سوگواران به پیش می‌رفت رقص پانتومیم می‌کرد تا کارهای برجسته متوفی را در زندگی‌اش از آغاز تا انتها مجسم سازد.

اما این گونه موضوعات تنها مضمون نمایشهای رقص رقاصان مصری نبود. آنان به ورزش و آکروباسی و انواع مختلف تفریحات می‌پرداختند و ارکسترهای پرسازی داشتند با سنج‌های برنجین و تنبور و آلات ستخوانی و طبل و نی و قاشقک و وت و دیگر آلات سیمی‌ و کوبی. دسته‌های زنان نوازنده و رقاص به پرستشگاه وابسته بودند و خاندان‌های سلطنتی هم دسته‌های تفریحاتی خاص داشتند که در روزهای مقدس و در مجالس مهمانی و جشن انجام وظیفه می‌کردند. به بندگان رقص و موسیقی می‌آموختند و در زمان دودمان‌های اخیر طبقه‌ای حرفه‌ای از ایشان پدیدار شد که استقلال داشتند و نه بنده اشراف بودند و نه وابسته به پرستشگاه. کرستاین مثلهایی از رقص مصری در دورانهای مختلف به دست می‌دهد:
از زمان نخستین دودمان (در حدود 3000 پ . م) کنده‌کاری چوبی مانده است که سمتی شاه را هنگام رقص به همراه موسیقی حاصل از آلات ساده نشان می‌دهد.
ماموری از طرف آساشاه (در حدود 2400 پ.م) از سرزمین دوردست یک رقاص کوتوله آورد که مردم مصر او را از جهان ارواح می‌پنداشتند. این گونه رقاصان که کار دلقک و شوخ طبعان را می‌کردند هواخواه بسیار داشتند و یک مجسمه کوچک عاج از یک کوتوله به هنگام رقص در موز متروپولتین نیویورک از 1950 پ. م مظبوط است.
نقش‌های برجسته دیواری در غزه (در حدود 1580 - 1150 پ .م) دختران تنبور به دست و قاشقک نواز را نشان می‌دهد که با انگشت حرکاتی مفهوم دار می‌کنند. اندک اندک عادت بر این جاری شد که رقص حرفه‌ای و شغلی شود و در مهمانی‌های خصوصی شام رقاصان را دوت می‌کردند. باآنکه طبقات بالا زمانی رقص می‌کردند کم کم دست از آن برداشتند و آن را به بندگان یا رقاصان مزدور بسیار ماهر واگذاشتند. به گفته کورت زاخس هیچ یک از «تصاویر رقص یا آثار نوشته خبری از یک رقص حقیقی اجتماعی نمی‌دهد» که در آن اشراف شرکت داشته باشند. اما رقص به عنوان تفریح همچنان برای همه طبقات محبوب ماند. در زمن دودمانهای اخیر در شهرهای بزرگ مانند ممفیس یا اسکندریه گروههای کوچکی از بازیگران دوره گرد صامت که با اشاره اطوار سخن می‌گفتند و اکروباتها در میدانهای عمومی‌ بی مقدمه و ارتجالاً به دادن نمایش می‌پرداختند.

رقص مصر باستان از روی واقعیت چگونه بود؟ بسبب شیوه ساده تجسم شکلها در نقشهای برجسته و نقاشی نمی‌توان به آسانی پی برد که کیفیت اداها و اطورهای رقاصان چگونه بوده است. اما چنین نمی‌نامید که حرکات از حالت و حرکات مختلف رقص به خط هیروگلیف بر جای مانده است. بعضی حرکات نمودار معلق زنی در هوا است و یک نقش برجسته دیواری از 1500 پ .م گویا حرکتی آکروباسی مانند فرو افتادن و معلق زدن و مانند آنها بسیار رایج بود. رقاصان گاهی تنها و گاهی در گروه‌های دو یا سه نفری می‌رقصیدند و کمتر با گروههای بزرگتری هنرنمایی می‌کردند.
اکنون ببینیم که تاثیر مصر در گسترش رقص چه بوده است. بیگمان تثیر مصر در رقص در حدود قلمرو آنچه در مذهب و دین جرا می‌شد و آنچه درمیان مردم یا دربارها برای تفریح خاطر کسان معمول می‌گشت محدود بود. وسعت و گوناگونی حرکات رقص و نیز پدیدار شدن طبقه رقاص در سازمان اجتماعی روزافزون مصر نیز اهمیت دارد. شک نیست که مصر با پراکنده ساختن فرهنگ خویش درسراسر مدیترانه اثر فراوانی در رقص داشت. حتی در ماورای مدیترانه در قادسی هم رقص مصری رواج یافت. ‌هاولاک الیس می‌نویسد:
نیل و قادوسی بدینگونه دو مرکز رقص کهن بودند و مارشال از هر دو این مراکز بدان سبب اینکه رقاص به روم صادر می‌کردند یاد می‌کند.

 

رقص در میان عبرانیان باستان
در عین اینکه از عبرانیان باستان نه نقش برجسته دیواری مانده و نه نقاشی دیواری، بسیاری اشارت به رقص در عهد عتیق وجود آن را در میان ایشان مسلم می‌دارد. وجود اشارات فراوان در کتاب مقدس نشان می‌دهد که رقص بسیار مورد احترام بوده است و معمولا در جشنها و پیروزی‌ها از آن بهره می‌گرفتند:
«و داود با تمامی ‌قدرت خود بحضور خداوند، رقص می‌کرد.» (کتاب دوم سموئیل 6 آیه 14)
« آنگاه باکرها برقص شادی خواهند کرد.» ( ارمیا بابا 31 آیه 13).
« نام او را با رقص تسبیح بخواند. با بربط و عود وا را بسرایند.» (مزمور 149، آیه3).

در سراسر کتاب مقدس از این گونه اشارات فراوان است. هنگامی‌ که پسر مسرف به خانه بازمی‌گردد او را با «موسیقی و رقص» خوش آمد گفتند تا نشانه‌ای باشد از آتشی و خوشی. چون داود جلیات را کشت چنین آمده است که «آیا این داوود پادشاه این سرزمین نیست؟ آیا آنان برای یکدیگر رقصان درباره او نمی‌خواند و نمی‌گفتند که سائول هزارها کشت ولی داود دهها هزارها؟» در سفر خروج آمده است که پس از گدشتن از دریای سرخ زنان و از جمله مریم نبیه خواهر‌ هارون دف به دست رقصیدند. پس از پیروزی بسمه بر هولو فرتس چنین آمده است که بر سر بسمه و کنیزانش حلقه زیتون گذاشتند و «او در پیشاپیش مردم رقصان می‌رفت و زنان به دنبالش می‌امدند.» و چون اسرائیل از دشمنان و جنگ و اسارت اندوهناک شد چنین آمده است که «شادی دل ما منقطع ده و رقص ما به سوگواری تبدیل گشته است.»

 

رقصهایی که یهودیان روزگار کهن می‌کردند چگونه بود؟
چند گونه از آنها در عهد عتیق توصیف شده است. یکی رقص دایر‌هوار یا حلقه‌ای که رقصی است در پیرامون گوساله زرین در سفر خروج باب 33 آیه‌های 6 و 19 آمده است. در عباراتی آمده است که چگونه داوود تابوت خداوند را به شهر خویش با دسته‌ای شادی کنان برد. در راه جای به جای می‌ایستاد تا قربانی بگذارند و با تمامی ‌دل در برابر خداوند و تابوتش برقصد.
رقصهای دیگری چون رقص جهش و چرخش که غالبا در جشنها اجرا می‌شد توصیف شده است. در عبارات دیگری هم از رقص برای خدمت الهی و روحانی یاد شده است. گو اینکه در احکام موسی هیچ اشاره‌ای به موسیقی برای خدا نشده است.
شاید نخستین عبرانیان سخت تاثیر دین و رسوم پرستشگاهی مصریان در زمان چهارصد سالی که در آنجا بودند قرار گرفته باشند به راستی که رسوم و آیین یهود هر گاه که آن مردم در میان مردمی ‌قرار می‌گرفتند که رقص را در پرستش از اهم واجبات می‌دانسته زنده می‌گشت. سندری و نورتون می‌نویسند:

در هر دو این رقص‌های دسته جمعی به هنگام راه رفتن همچون آیین دینی تلقی می‌شد. جشنهای ملی همه شامل رقص بود. جشن برداشت محصول را این هر دو ملت با رقص‌های وفور نعمت و فراوانی برگزار می‌کردند و کشاورزان اسرائیل مانند کشاورزان مصری با شاخه‌های خرما و بید می‌رقصیدند... حتی اعتقاد مصریان که خدایان نیز خود در رقص‌ها شرکت می‌کنند در افکار یهود نظایری دارد...
سندری و نورتون برای نمودار ساختن اینکه عبرانیان باستان به هر بهانه‌ای چه مقتضیات زندگی روزانه و چه مواقع مهم و برجسته اجتماعی می‌رقصیدند گویند که عبرانیان برای رقص دوازده واژه داشتند.
اما لغت عبری که بسیار به کار می‌رفته عبارت بود از Hul یا Hil ‌به معنی «چرخیدن». زاخس این را به «گشتن» تعبیر می‌کند که هم به معنی گردش دادن شمشیر است دایره‌وار و هم به معنی گردباد است. از این واژه لغتMahalia است یا به قول مردمان امروزی Mahalia است که نامی ‌است برای دختران). دست کم دو مزور در مطلع خویش دستوری برای رقص دارند. لفظ جالب توجه دیگر Pasah است که به دو معنی آمده است، یکی «گذشتن» و دیگری «دست نزدن» (Pesah همانا عید فصح است) و «شلیدن» یا «رقص به گام شلان». بعضی از دانشمندان کتاب مقدس چنین اندیشیده‌اند که نام عید فصح شاید از رقص بود.
که با گام و شیوه شلان می‌کردند و دراوایل بهار که از کهن‌ترین جشنهای عبرانیان انجام داده می‌شده است.

گذشته از آیین راه‌پیمایی دسته جمعی یا رقص یا رقص‌هایی چرخشی و دایره وار یا رقص‌های جشن از رقص در موارد دیگری بهم گرفته می‌شد که بعضی از آنها در سراسر تاریخ یهود به کار آمده و باقی مانده است. در روزگار پیشین رقصهای عروسی انجام داه می‌شد و صدها سال بعد درقرون وسطی هم رسم بر این بود که طرف عروس تا حجله زفاف برقصند. حتی رابی‌ها و روحانیون پروقار و سنگین هم در مراسم عروسی با شادی می‌رقصیدند و شاخه‌های زیتون به دست می‌گرفتند. با آنکه رقص‌های مختلط درفرهنگهای بت پرستان عمومی ‌بود ولی عبرانیان زن و مرد را از هم به هنگام رقص دینی جدا می‌کردند. رابیهای قرون وسطی تنها به کسانی که بسیار خویشی نزدیک داشتند (مانند شوهر و زن و برادر و خواهر و پدر و دختر) اجازه رقصیدن با هم را می‌دادند. در این دوران‌های اخیر در اروپای شرقی یهود بسیار متعصب فقط اجازه می‌دادند که مردان در بعضی از رسوم مذهبی برقصند.
با آنکه در عهد عتیق یادی از رقص‌های سوگواری و به خاک سپردن نشده چه بسا که این رقصها را یهودیان در روزگار باستان داشته‌اند. بی‌گمان آنها را به روش مصریان با دیگر مردم پیرامون انجام داده‌اند.
حتی درمیان یهود اسپانیا و پرتاقل هنوز آیین خاک سپردن با گذاشتن تابوت بر زمین و سرودن دعا رایج است که دلیل است بر اینکه یادگاری است از رقص‌های راهپیمایی همراه با رقص به هنگام تشییع جنازه.
بدینگونه ملاحظه می‌فرمایید که عبرانیان باستان دلبستگی و احترامی ‌برای رقص داشتند. اما بعضی محرمات کم کم ظهور کرد. در احکام موسی از رقص ذکری نشده است. مردان و زنان دربعضی رقصها اجازه شرکت با هم نداشتند. سرانجام باید گفت که میان رقص‌های مقدس و آنها که به رسوم و آیین بت پرستان بود (آنچنانکه رقص گرداگ گوساله زرین چنین بود)، به تمیز و تشخیص قایل شدند. این تشخیص و جدایی که به دست یهود صدر اول که از نخستین گروندگان به توحید بودند صورت گرفت توسط مسیحیان در قرون بعد سخت‌تر و شدیدتر گشت.

 

رقص در یونان باستان
یونانیان قدیم هم مانند مصریان و عبرانیان احترام فراوانی به رقص می‌گذاشتند. درباره قدمت آن فرضیه‌هایی بیان می‌داشتند و آن را از الهامات الهی می‌دانستند. به نظر آنان چنین می‌رسید که ستارگان و سیارات در آسمان گونه‌ای رقص کیهانی و افلاکی می‌کنند و به راستی که اورنیا ارباب و انواع ستاره‌شناسی از موزه‌ها و حامی ‌و پشتیبان رقص بود. لاولر می‌گوید که به زعم یونانیان خدایان پدر رقص بودند و همه الهامات و نبوتاشان در ادب و هنر به صورت رقص نمودار شده است در کتاب نوامیس افلاطون آمده است که رقص نخست از خواهش و میل جوانان به جنباندن تن برای ابراز هیجان و شور به ویژه شادی و طرب آغاز شد. سپس افلاطون می‌گوید که احساس آرمانی و ضرب و ریتم پدیدار می‌سازد هدیه خاص خداوندان است.
یونانیان رقص را واقعاً یک پدیده مجزا و جداگانه نمی‌دیدند. آن را بسیاری انواع بروزات هیجانی یکی می‌دانستند. بنابراین لغت orcheisthai که به رقصیدن ترجه می‌شود در واقع به معنی حرکات آهنگین است اعم از حرکت پا و دست و سر و چشم و سرتاسر تن و حتی به معنی راهپیمایی و بازی و شعبده‌بازی و پرش و آکروباسی آمده است. همچنانکه رقاصان مصری آکروبات هم بودند. لغت دیگر یونانی Mousike یعنی «هنرموزها» متضمن موسیقی و شعر و رقص بود که به نظر یونانیان قدیم اینها همه اجزای یک واحد شمرده می‌شدند.

منابع حصول اطلاع از رقص یونانی بسیار است. از آن جمله است لغات سرودها و آوازهایی که برای رقص سروده و نوشته شده است و اشعار (از جمله حماسه‌های بزرگ هومر) و آثار فیلسوفان و بسیاری آثار مورخان و مقاله نویسان رومی ‌در آثار باستان شناسی مانند مجسمه‌ها و نقشهای برجسته دیواری و کنده‌کاریها و نقاشیهای دیواری مناظری از رقص دیده می‌شود. بسبب اشارات خاصی که در آنها به کار رفته و به علت آنکه با واقعیت مطابقت ندارند بیشتر این آثار نتوانسته‌اند ما را به سوی حرکات و اطوار رقص یونانی رهبری کنند. ضمناً دانش ما بر موسیقی که همراه رقص نواخته می‌شد در این عصر بسیار کهن سخت ناچیز است.
کهن ترین اشاره به رقص در این منطقه دریای اژه همانا رقص‌هایی است که در جزیره کرت از حدود 3000 تا 1400 پ.م اجرا می‌شده است. کاوشهای باستان شناسی در کنوسوس پایتخت کرت و جاهای دیگر این جزیره آثاری به دست داده است که در آنها مردم را به هنگام انجام دادن بازی‌ها و ورزشها و رقصها و نوختن موسیقی به انواع مختلف حالات نشان داده است.
یکی از کهن ترین رقصها رقص کورتس نام داشت که عبارت بود از رقص مردان با جست و خیز و فریاد و چکاچاک اسلحه. رقصهای جنگی دیگر نیز رقص‌های دایره‌وار ساده و رقصهای زنانه و رقص‌های با ماسک و سر حیوانات و رقص‌های باروری که حرکاتی نظیر «معلق زدن به جلو و عقب و جهش و پرش و لگدهای تند و بر روی سر ایستادن و با دست راه رفتن و خم شدن به سوی عقب و خود را به صورت چرخ در آوردن» بود»، وجود داشت. لاولر می‌گوید که چنان حرکات این رقصها دشوار بود که اجراکندگان آنها می‌بایستی پرورش و تعلیم شدید و سخت دیده باشند و باید گفت اینان رقاصان حرفه‌ی بودند. گو اینکه افراد خاندانهای سلطنتی هم در رقص شهرت داشتند.
یک رقص مشهور کرت باستان عبارت بود از رقص «ماز» یا «لابیرنت» که به سبب حرکات در هم رفتن و پر چرخش آن تصور می‌شود که آن بر اساس نقشه کاخ مینوس در کنوسوس ساخته باشند.
باری رقص‌های رنگارنگ و چشمگیر کرت گویا در رقصهای یونانی میسنی که در عصر مفرغ در سرزمین اصلی یونان پدیدار شدند موثر بوده است.

این مردم نیرومند و هوشمند جنگاور در بلندیهای کوهها دژها و استحکاماتی ساخته بودند که تسخیر ناشدنی بود و آنگاه بر شهرهای مردم کرت و دیگر همسایگان خویش مانند ترواها در آسیای صغیر تاختند. فرهنگی را که هومر در ایلیاد و اودیسه توصیف کرده است از آن مردم اخیر بود. درچند عبارت این آثار هومر مضمون‌هایی از چگونگی رقص میسینیان آمده است. در اودیسه چنین آمده است که اولیس پس از کشتن خواستگاران همسرش به تلماک می‌گوید که خدمتکاران را فراهم آورد و رقصی پرشادی و خوشی در کاخ برگزار می‌شود با طنین و آوای فراوان.
در سرود هیجدهم ایلیاد آنجا که هومر از اسلحه و زره آشیل توصیف می‌کند تصویر جانداری که از رقص به دست داده شده است. بر روی سپر سه منظره رقص نمودار شده بود. یکی از اینها میدانی را نشان می‌دهد که جوانان از دختر و پسر در آن می‌رقصند و دست به دست هم داده‌اند.
دختران جامه‌های نرم پنبه‌ای و مردان ردای خویش بافت بر تن داشند که از آغشتگی به چربی درخشان می‌نمود. دختران کمربندهای زیبا بسته و مردان دشنه‌های زرین به کمربندهای سیمین آویخته بودند. با پاهای استوار و پر مهارت و سبک و آهسته آنچنان که سفالگری در کنار چرخ خویش نشسته آن را برای بازدید می‌گشاید می‌دویدند و سپس بار دیگر به صف درآمده می‌دویدند تا به هم برسند. گروه انبوهی در پیرامون ایستاده و از تماشای این مظره لذت می‌بردند در میان ایشان نوازنده‌ای پر شور و حال چنگ می‌نواخت و از میان گروه رقاصان دو تن آکروبات می‌چرخیدند.
زمانی که یونان به دوران تمدن کهن خویش پای نهاد دیگر یونانیان حیوانات را مانند گذشته پرستش نمی‌کردند. در عوض گروهی از خدایان را به شکل مردان و زنان می‌پرستیدند اساطیر بسیاری درباره این خدایان پرداخته بودند و هر یک صفات و نیروها و رسوم خاص داشت. بدینگونه رسوم باروری را غالباً به دیو نیزوسگویا از ساتیرها در جشنواره، آدمیان پست بز می‌پوشیدند. لغت یونانی برای بزtagos است و رقص بزی معمول در قرن ششم پ.م در Tragoedlk یا «آواز بز» به صوت مسابقه درآمد.
بدین گونه لغت تراژدی مرسوم شد. اما لغت Orchestra نخست به معنی محل رقص دایره وار در نمایشخانه و تئاترها بود.
در میان خدایانی که برای ایشان رقص و جشنواره اجرا می‌شد آپولون و خواهرش آرتمیس در پرستشگاه دلف در جزیره دلوس در دریای اژه بودند. گویند آپولون و هکات و دمتر و پرسفوننیز رسوم و آداب پرستش خاص در جشن‌های مختلف سال داشتند.
یکی از موادر بسیار رایج دریونان باستان در کار آموزش بود. فیلسوفان بزرگ یونان این هنر را بسیار سفارش می‌کردند و آن را برای سلامت تن و روان ضروری می‌دیدند. ارسطو آموزش رقص را در مرحله‌ای از موسیقی و ژیمناستیک و سقراط را مرحله‌ای از موسیقی و ژیمناستیک و سقراط سفارش می‌کرد که رقص را با گشایش و گسترش بیشتری تعلیم دهند و می‌گفت آنانکه خدایان را با رقصهای زیبا سپاس می‌گذارند در جنگها نیز پیشرواند. افلاطون می‌نویسد «آموزش خوب همانا خوب آواز خواندن و خوب رقصیدن است.» و توجه بسیاری به اهمیت رقص در آموزش و پرورش در رساله «نوامیس» او مبذول شده است. تاکید می‌کرد که دو نوع رقص و وسیقی وجود دارد، ‌یکی شریف که مربوط است به زیبای و شایان ستایش و احترام و یکی هم ناشریف که از آنچه پست و سفله و زشت است پیروی می‌کند. همه کودکان و پسران و دختران را از خردی با موسیقی و رقص شریف تعلیم می‌دهد و ایشان را با مسابقات تشویق می‌کند... به ماموران قدرت مطلق می‌دهد که از مدرسه‌ها و نمایشهای عمومی ‌همه ریتمها و هارمونیها و گامها و ژستهای رکیک و ناشایست را بزدایند و دور کنند. موسیقی و رقص باید به خدایان اهداء شود... رقصهای شریف باید به دانش‌آموزان نه تنها تندرستی و چابکی و زیبایی اندام بدهد بلکه همچنین خوبی روان و عادل فکری ارزانی دارد.
یونانیان رقص را از خردی با دیگر موضوعات درسی و زیر دست معلم خاص می‌آموختند. ایشان انواع گوناگونی از حرکات جسمی ‌را تمرین می‌کردند و بسیار ورزکار بودند و حرکاتشان کامل و نیرومند بود. نقاشیهای بر روی گلدان کسان را به هنگام دویدن و پریدن و جهیدن نمودار می‌سازد که همه با شیوه‌ای طبیعی و با کمال سهولت عمل می‌کنند و در آن هیچ حالت آکروبات زورکی و اجباری ملاحظه نمی‌شود. به پسران به خصوص در آتن و اسپارت رقص را همچون کمک مشق جنگ می‌آموختند. در Palaestra (مدارس کشتی گیری) و Gymnwsium پسران در رقصهای جنگی شرکت می‌کردند و خود را برای حرکات جنگی آماده می‌ساختند. رقصها به چند نوع تقسیم می‌شد.
پودیسم حرکات تند و متغیر پا برای آماده شدن جهت تن به تن. کسیفیسم جنگ مسخره که در آن گروه‌های جوانان فن جنگ را به شیوه رقص تمرین می‌کردند. هوموس جهش‌های بلند و جهش‌های با تکیه به چوب برای آنکه جوانان آماده پریدن از بالای الوارها یا سنگهای گران یا دیوارها و دژها شوند. تتراکوموس آرایش جنگی گروهی که در آن سربازان به سوی دشمن دسته جمعی پیشروی می‌کنند یا در برابر دشمن خود را با سپرهای به هم پیوسته محافظت می‌کنند. نه نها رقصها را در اسپارت در مدارس آموزش پسران می‌آموختند بلکه در جشنوره‌های امپاتوری آتن مرتباً بدان دست می‌زدند و همواره همچون وسیله آموزش سربازان از آن بهره می‌جستند.

شاون می‌نویسد:
امروزه نام هیجده نوع رقص جنگی تنها و دو نفری و دسته جمعی را در اختیار داریم که رقصهای جنگی صامت بود و بدان وسیله سربازان به توازن و تعدیل تن و روان می‌رسیدند و عضلات آنان نیرومند می‌شد و انظباط می‌یافتند تا آنکه در میدان جنگ بر دیگران ممتاز شوند.
رقص آنچنان مورد احترام بود که ورزش مورد رغبت سیاستمداران و سرداران و فیلسوفان و دیگر برجستگان یونانی پیش از عصر پریکلس به شمار می‌رفت و در برابر تماشاگران بسیار چند هزار نفری در روزهای جشن و اعیاد مهم و به هنگام بازگشت از جنگ یا پیروزی می‌رقصیدند. سوفوکل شاعر آتنی در جوانی پس از جنگ سالامین برگزیده شد تا چنگ بنوازد و رقص پیروزی را رهبری کند. اپا مینونداس یکی از سرداران و سیاستمداران بسیار برجسته یونان آلات موسیقی می‌نواخت و آواز می‌خواند و می‌رقصید. این کارها را در برابر چشم عموم و پس از آنکه به رشد رسید انجام می‌داد. آشیل و آریستوفان و نمایشنامه نویسان یونانی در نمایشنامه‌های خود می‌رقصیدند و Dithyramb که یکی از رقصهای مهم جشنوار دیونیزوس باشد غالباً توسط شاعران و سیاستمداران مشهور رهبری می‌شد.
لوسین هجانویس یونانی (که در دورانهای بعدی در روم میزیست) می‌نویسدک ه یونانیان رقص را آنچنان پرارزش می‌دانستند که:
...نجیب‌ترین و برجسته ترین کسان در هر شهر رقاصانند و چنان از این کار شرم اندک دارند که به اصالت و نجابت و مقام خویش آنچنان ارزش نمی‌نهند و نمی‌بالند که به مهارت و استعداد در رقص.
بی گمان تئاتر یونان در آغاز با رقص پیوندی نزدیک داشت. ارسطو گفته است که تراژدی یونان ازDithyramb سرچشمه گرفته است که در آن رسوم بهاری با روری و تجدید حیات با آوازهای دسته‌جمعی و نمایش مجسم می‌شدند. اینها سپس به صورت نمایشنامه در آمدند. رقصهای اصیل عمومی‌تبدیل به Choros شد که در نمایشهای یونانی اهمیت فراوان دارد. در سراسر دوران تمدن کهن یونان در اجرای نمایش نامه‌های غم انگیز که بیشتر شبیه به ((یک نمایش موًثر نیم ایرانی بود تا نمایش غم انگیز و درام آنچنانکه ما امروز از آن قصد معنی می‌کنیم)) رقص اهمیتی شایان داشته است.
در نمایشهای یونانی رقصهای خاصی رواج داشته است. املیا که پر وقار و جدی بود و برای نمایشنامه‌های اندوهبار به کار می‌رفته است و در آن شیوه‌های مشخص و همین اداها و ژستهای سمبولیک و مفهوم دار به کار می‌رفت و رقاص می‌توانست بدان وسیله داستان غم انگیزی را کاملا بی‌آنکه کلمه ای سخن گفته باشد بنماید.
کو رداکس- این رقص خاص کمدی بود و آن را مبتذل و زشت دانسته اند و شامل گردشه‌ای تن به شیوه‌ای معنی دار و اردنگی و نواختن به سینه و رانها و حرکاتی متشابه آن.
سکینیس- این رقص خاص نمایشنامه‌های هجایی یونان در سده ششم پ. م. بود این رقص پر تحرک و تند و نامحترمانه بود و با حرکات فراوان اسب وار و آکروبات که غالبا ‌‌‌متضمن عملیات موضوعهای اساطیری می‌شد.
رقص نه تنها در نمایش خانه‌های یونان عرضه می‌شد بلکه در امر تفریح مهمانان به عوامل کوموس یا کومریخوانده می‌شد بلکه در امر تفریح مهمانان به عوامل کوموس یا کوموی خوانده می‌شد. چنین رسم شده بود که پس از شام تفریحات آوازخوانی و شبعده بازی و نوازندگی و رقص برگزاری شود. نخست این کار را صاحب خانه یا مهمانان انجام می‌دادند. کم کم طبقه ای رقاص حرفه ای پدید آمد و اینان جایگزین هنرمندان غیر حرفه‌ای گشتند. در سده‌های پنجم و ششم پ .م این گونه هنرمندان حرفه ای شهرت فراوان یافته و در کار خویش به درجات مهارت عالی رسیده بودند. در بعضی موارد بندگان را تعلیم رقاصی می‌دادند و از دستمزد آنان بهره گرفتند. این هنرمندان گویا نام آور می‌شدند. در یک کتیبه بر جای مانده در جزیره دلوس آمده است که دستمزد یک کنیزک رقاص از دستمزد همه گروهی که با او همکاری می‌کردند بیشتر بود.
پس از کشور گشاییهای اسکندر و باز آمدن او با اسیران شرقی و رقص‌های یونانی تحت تاثیر هنر آسیایی قرار گرفتند و در آن زبان اشارات بیشتر رواج یافت. در دوران فرهنگ یونانی مآبی یا هلنی و سپس دوران یونانی و رومی ‌رقاصان پانتومیم یا صامت بسیار خواهان یافتند. یک رقاص تک رقص با تغییر جامه‌های گوناگون و ماسکهای مختلف و ژستها و زبان اشاره در چند صحنه که در تنفس آنها موسیقی نواخته می‌شد داستانی را برای تماشاگران بازگو می‌کرد. اینگونه نمایشها در امپراطوری روم به هنگام اوج اقتدار آن بسیار رواج داشت.
در یونان دیدیم که فرهنگی و تمدنی رواج داشت که در آن رقص عامل اصلی دین بود و نیز وسیله مهم و قابل احترام آموزش نظامی‌، کم کم پارهای شد از نمایشنامه‌های یونان به هنگام که رو به پیشرفت داشتند و سپس هم وسیله تفریح محبوب مردم گشتند. رقص پیوسته مورد احترام یونانیان و یکی از سنت موز و رقص، ترپیسکیور نام داشت. اما احترامی‌که رقص پیدا کرده بود مربوط بود به فلسفه یونان روزگار پیش از پریکس و مربوط بود به اعتقادایشان به استقلال و قائم با لذت بودن و توازن اندیشه و روان و تن و دلبستگی یونانیان به همه هنرها همچون جلوه روان آدمی‌. در روم این اعتقاد رنگی دیگر داشت.



رقص در روم باستان
رقص از نظر رومیان اهمیتی بسیار کمتر از رقص در جامعه یونان داشت. رومیان بسیاری از عوامل فرهنگ خود را از یونانیان به وام گرفتن . رومیان آموزش یافته و تحصیل کرده به یونان همچون سر چشمه فرهنگ و تمدن خویش می‌نگریستند و اشراف روم به زبان یونانی سخن می‌گفتند و از معلمان یونانی سخن می‌گفتند و از معلمان یونانی استفاده می‌کردند و از هنر و ادبیات یونان پیروی می‌کردند. هنر روم در آغاز استوار و ساده و خوش تناسب بود. اما هر چه بر ثروت و قدرت این مردم افزوده شد از ارج نهادن به این صفات در هنر غافل ماندند. در حقیقت جنگ و حرص پیروزی هزارها تن بنده و ثروت بی‌کرانه را به روم سرازیر ساخت. رومیان دیگر دست از آفرینندگی هنری و انجام کارهای هنری بر داشتند و اینگونه امور را به بندگان و اسیران ملتهای مختلف وا گذاشتند شاون اظهار نظر می‌کند که رومیان که در اداره سازمان حکومتی و امور نظامی ‌و لشکرکشی و وضع قوانین مردمی‌ بودند با ابتکار در هنر تنها به تقلید و وام گیری می‌پرداختند. رقص هم از همینگونه امور بود.
در امپراطوری روم ملاحظه می‌کنیم که رقص اول به تئاتر و صحنه روی آورد و سپس وسیله سپس وسیله کسب مال گشت و همچنانکه دین در روم به انحطاط و فساد و کسب لذات گرایید رقصهای مذهبی هم وسیله اطفاء شهوات افسار گسیخته و بی لجام گشت. این ماجرا چگونه آغاز شد؟
در زمان تدوین کهن ترین آثار مدون و نوشته پیش از پایه گذاری روم مردان بعضی از گروههای صنفی یا انجمنها تحت نام Salii فراهم آمدند. لفظ اخیر را بعضی به Saltio تعبیر کرده‌اند که واژه‌ای لاتینی به مفهوم «رقص» و Saltantes به معنی «رقاص» است.
Salii شمال کاهنان کشتکار که کشتزار را پاک می‌کردند و جنگاوران که رقص اسلحه می‌کردند و کاهنان مارس «خدای جنگ» می‌شد. اینان راه‌پیمایی بهار را که گامهای رقص گونه داشت انجام می‌دادند. در این هنگام رقصهای دسته جمعی دیگری هم با آواز دسته جمعی پیران و جوانان انجام می‌شد. کسان اخیر دایره‌وار با به هم نواختن سپرها با آهنگ می‌گشتند. مراسم و جشنهای دیگری در سراسر سال برگزار می‌شد که در آنها رقص گویا حالتی با وقار و سنگین اشت:
... در پالیلیا یا جشنواره پالها رقصهای باوقار پر شکوه در دشتها توسط شبانان که شب هنگام در پیرامون آتشهای شعله ور کاه و ساقه‌های بر زمین مانده از در و دیوار می‌زدند اجرا می‌شد. فلوریا یا جشنواره گیاهان پایه‌ای شده برای رسوم بهاری که در بعضی قسمتهای انگاستان رسوم آن بر جای مانده است.
این رسوم تا صدها سال ادامه یافت. یک نویسنده رومی ‌به نام سوئتونیوسکه در دورانهای اخیر روم می‌زیست درباره راه‌پیمایی Salii می‌گوید که رسوم آن سه هفته در مارس و اکتبر اجرا می‌شد. مردم بارداری سوزن دوزی و کلاههای مخروطی و مسلح و سپر به دست در جاهای پر از ادحام شهر می‌گشتند و به رقص و آواز مقدس می‌پرداختند.
آیینهای دیگر رومی‌ عبارت بود از Laperculia را در غریاه یغا اول مارس به احترام خدای Pan انجام می‌دادند. کاهنان در این رسوم که Luperci خوانده می‌شدند برهنه در خیابانهای شهر رم می‌رقصیدند و به دست تازیانه داشتند که گویا به انبوه مردم تماشاگر می‌نواختند.
جشن بزرگ بود که در اواسط دسامبر به افتخار خدای Saturn برگزار می‌شد. این زمان هنگام شادی و خوشی و وخردن و می‌گساری و رقص در خیابانها بود. آن را هم به سبب تشخصات طبقاتی به کناری نهادند. کرشتاین می‌گوید که این رسوم بت‌پرستی را در مسیحیان در آیین عید میلاد مسیح وارد سخاتند و در قرون بعد در این زمانها رقصهای بسیار می‌کردند.
در نمایشخانه روم رقص وظیفه‌ای داشت. گو اینکه بیشتر این امر توسط یونانی و ایستریایی در اواسط قرن چهارم پ.م برای آرام ساختن خشم خدایان و سرگرم کردن مردمی که از طاعون گزند فراوان دیده بودند رایج شد. رقاصان و هنرمندان پانتومیم ایستریایی را Istriones می‌خواندند که لغت امروزی histrionic از آن مشتق شده است (که به معنی نمایش و تئاتر است.) هنرمدنان پوست که ردای شبانان بود در بر می‌کردند و نام این رداSaturae بود که لغت (Satire یعنی هجا و مسخره) یا Satirical ( هجاو مسخره) یا Satirical ( هجایی و مسخره‌ای) از آن ریشه گرفته است.) از آن ریشه گرفته است. بازیه‌ای آنان رنگ مسخره و شوخی داشت و زندگی خدایان و پهلوانان و مردم را به شیوه روستایی و دهاتی به استهزا می‌گرفت. این بازیها غالباً با زبان اشاره اجرا می‌شد. کرشتاین گوید که رقص به صورت مداوم و همیشگی در میان رومیان چندان محلی نداشت. رومیان ترجیح می‌دادند که شاهد هیجانات و گوناگونی بازیها در میدانها و سیرکهای بزرگ خویش دربرابر انبوه مردم باشند. تا آنکه به نمایشهای پر اندیشه و عمیق و با ارزش ادبی را که باب سلیقه یونانیان بود تماشا کنند.
چون سلیقه مردم چنین بود صحنه و تئاتر آنچنان جالب نبود که شغل دائمی ‌و همیشگی عده‌ای شود و هنرپیشگان و رقاصانی که در روم نمایش می‌دادند بیشتر یونانی یا از بندگان اهل جنوب ایتالیا بودند که در گذشته متعلق به توانگران بودند و سپس به مدیران تئاترها برای بازی کرایه داده می‌شدند و وایه می‌گوید که تا مدتهای طولانی زن به صحنه نمی‌آمد و رل آنان را مردان جوان بازی می‌کردند و شاید به همین سبب رقص در دوم در نمایشهای پانتومیم شرکت کردند.
از 200 پ.م تازمانی پس از آن در میان اشراف و طبقه پاتریسین رومی‌ رقص رواج یافت. معلمان اتروسکی و یونانی رقص در کلاس‌های خصوصی تدریس می‌کردند و پسران و دختران اشراف به آنجاها می‌رفتند. رقص امری مهم شد. بعدها رقص را به این سبب که مایه نرمی ‌و فرسودگی پی اجتماع رومی‌ می‌شود از رواج انداختند یکی از امپراطوران سیپیون آفریکانوس مدرسه‌های رقص را به موجب فرمانی که در حدود 150 پ.م صادر کرد بست. اما این کار چندان ضرورتی نداشت. چون رومیان خود گرایشی به رقص نداشتند. تنها در مدت کوتاهی در حدود 22 پ.م . درزمان فرمانروایی اگوست رقص پانتومیم اهمیتی یافت و مستقلاً بر صحنه‌ها اجرا می‌شد. این گونه رقص به دو علت شگفت رواج و محبوبیت یافت.
نخست آنکه رومیان چندان ارجی به رقص از لحاظ وسیله جلوه زیبایی هنری و هیجانی نمی‌گذاشتند. اما از دیدن صحنه‌های رقص با پانتومیم لذت می‌بردند دوم آنکه در زمان اگوست روم پر شده بود و از مردم گوناگون بسیار که گذشته از لاتینی به یونانی و سریانی و گالی و توتونی و بسیار از زبانهای دیگر سخن می‌گفتند. به صحنه آوردن نمایش ناطق آنچنان که همه این مردم بفهمند به ویژه در نمایشخانه‌های بسیار بزرگ با آکوستیک یا وضع انعکاس صدای نامتناسب ممکن نمی‌شد. بنابر این پانتومیم به صورتی بسیار ظریف و دقیق درآمد و بسیار رواج گرفت.
این رقص بسیار همانند نمایش‌های غم انگیز یونانی صدر اول بود که درآن هنرمند با کمک جامه‌ها و ماسکهای گوناگون رل چند تن را بازی می‌کرد و داستانی را مجسم می‌ساخت.
رقاصان پانتومیم به جای سخن گفتن آواز با رقص و اشارت و ژست بیان مقصود می‌کردند. لاولر می‌گوید که این رقصها در مردم شگفت تاثیر فراوان داشت.
... تماشاگران گاهی سراسر روز را در تئاتر می‌نشسته و به رقاصان آنچنان خیره چشم می‌دوختند که پنداری هیپنوتیزم شده باشند.
آنان رقاصان را الهی می‌پنداشتند. سنک شیفتگی مردم را برای این رقصها «بیماری» یا Morbus می‌خواند.
زنان غش می‌کردند و ماموران بلند پایگاه برای هر حرکتی اهمیتی قایل بودند و امپراطوران رقاصان را که هنرنمایی شایانی کرده بودند به نزد خویش می‌خواندند...

وایه می‌نویسد:
به دشواری می‌توانیم تصور کنیم که هنر پانتومیم در میان رومیان تا چه از تکامل رسیده بوده است. بر همه قلمروهای داستانسرای و شعر و تاریخ تفوق یافته بود. هنر پیشیگان رومی‌ احساسات بسیار باریک و ظریف را با اشارت و ژستهای فوق‌العاده دقیق و پر تحرک بیان می‌کردند و تماشاگران آنان هم هر گوشه یا کنایه‌ای از این زبان اشاره را خوب درک می‌کردند و آنها را بسیار بهتر از هر گونه سخنی یا خطابه‌ای درمی‌یافتند...
نیرو و دقت باریک بینی فوق العاده این بیان اشارتی و صامت موجب شد که رقص دولان کهن هنری شگفت شود.
از جمله هنرپیشگان دو هنرمند بزرگ را می‌توان نام برد یکی بیلادس اهل سیسیل و دیگری باتلیوس اسکندرانی که هر دو بنده بودند و صاحبانشان آزادشان کرده بودند و هر دو را مردم آنچنان دوست داشتند که ثروت بی‌کران یافتند و گستاخ گشتند و برای زنده نگاهداشتن دلبستگی مردم به خویشتن جامه‌های خاص داشتند و چشمه‌های مخصوص بازی می‌کردند و گاهی در گذرگاهها به پیکار برمی‌خاشستند تا خواهندگان خویش را به خود جلب کنند.
عقاید عمومی ‌دربارة رقاصان مختلف بود. بعضی امپراطوران از آنان هواخواهی می‌کردند و در برخی دیگر با ایشان مخالف می‌کردند و از نمایش ایشان جلوگیری می‌کردند مارک اورل دستمزدهای آنان را محدود کرد و متکی به هزینه مربوط به نمایش کرد.
کلیسای مسیحی که تازه گسترش می‌افت، بیرحمانه با رقص به پیکار خاست. با اینهمه زمانی که شهر روم از قطحی چنان رنج می‌برد که سخنوران و معلمان را از شهر رانده بودند سه هزار رقاص اجازه یافتند که در شهر بمانند. ملاحظه بفرمائید که رقص چه مقامی ‌در تفریحات مردم داشت. ولی هر چه می‌گذشت مخالفت علمای اخلاق با پانتومیم فزونی می‌گرفت.
لوسین در قرن دوم میلادی در مکالمه‌ای نوشت است از کراتونا می‌پرسد:
(چگونه می‌تواند کسی) آرام بنشینید و به صدای فلوتی گوش فرا دهد و ببیند و حرکات مسخره یک موجود زن صفت را که جامه‌ای نرم و لطیف بر تن دارد و آوازهای رکیک می‌خواند و ادای شهوت انگیز روسپیان پیش از تاریخ را در می‌آورد و با آن نغمه ناساز سیمی ‌و آواز ناخوش نئی و صدای بر زمین خوردن پاشنه‌ای همراهی کند؟
این اختلاف ادامه یافت. اما کم کم محبوبیت هنرپیشگان پانتومیم رو به کاستی گذاشت و بسیاری از ایشان ناگزیر شدند شهرها را فرو گذارند و در شهرکها به نمایش پردازند. شاید آخرین نمایشها ایشان در اواخر سده چهارم و اوایل سده پنجم میلادی روی داده باشد. تا این زمان رقص رفته رفته به چشم بسیاری از شهریان و نویسندگان رم بی ارج و ناپسند آمد و آن را برای کسان کانونهای خوب و منزه نامناسب و خلاف اخلاق و منافی رفتار پسندیده دانستند. سالوست می‌نویسد که یک بانوی شریف «با زیبائی و ظرافتی می‌نواخت و می‌رقصید که شایسته یک زن محترم نبود.» و سیسرون این حکم محکومیت را درباره هنری نگاشته است از پایگاه بلندی که در تمدن یونان داشت، بسیار تنزل کرده بود:
«کاتون، لوسیوس موئنا را که رقاصی است دعوت کرده است. اگر این کاری که به او نسبت داده شده است راست باشد در محل اتهام بزرگی قرار گرفته است. اما اگر دروغ باشد کار یک دروغ زن مسخره است... زیرا هیچ کس به هنگام هوشیاری مگر آنکه دیوانه باشد. رقص بازپسین همراه و شریک ضیافت‌های طولانی و پرشکوه و تکلف و ظرافت است.

اکون حس میهن پرستی خشن مردم روی جای به انحطاطی داده بود که همه فکر و ذکر مردم نان بود. گروه انبوهی از مردم برای تماشای شکنجه کردن و کشتار هزاران اسیر و بنده‌ای که از پیروزهای روم گرفتار شده بودند فراهم می‌آمدند. خراج بساری از استانها بالمره و بالتمام صرف اینگونه تفریحات سنگدلانه که مردم روزافزون آنها را خواستار بودند شد. آواز خاونان و رقاصان و شعبده‌بازان هم هنر خویش را عرضه می‌کردند ولی بیشتر رومیان به تماشای مناظر خونین و پر آزار و شکنجه راغب بودند برای اینان مسابقه‌های گردونه تازی و پیکارهای گلادیاتوری که در آن اسیران جنگی و زندانیان محکوم و رزمندگان حرفه‌ای و بندگان در آنها پاروزنی می‌کردند و به جنگ می‌پرداختند و بسیاری تفریحات خونین و وحشیانه دیگر ترتیب داده می‌شد. این نمایشها در میدانهای بسیار پهناور انجام داده می‌شد. گویند که سیرک بزرگ یا سیرک ماکسیموس زمانی به گنجایش سیصد و پنجاه تن تماشاگر را داشت.
دو امپراطور به ویژه بدینگونه نمایش‌های وحشیانه نام آور شده‌اند یکی کالیگولا که بسیار خواهان آواز و رقص بود و غالباً در سیرک حضور می‌یافت و دیگری نرون که در زمانش آزار مسیحیان شگفت فراوان شد. تاسیت می‌نویسد که بسیاری از مسیحیان را:
... یا پوست درندگان در برشان می‌کردند و. در معرض حمله سگان می‌گذاشتند تا در برابر چشم همگان پاره پاره می‌شدند یا آنان را به چهار میخ می‌کشیدند یا به سوختن محکومشان می‌کردند و شبهنگام چون چراغ می‌سوختند. باغهای نرون را حتی برای این گونه نمایشها مورد استفاده قرار می‌دادند.
رقص را هم برای این منظورهای هراسناک و خونین بکار می‌برند. پلوتارک مورخ می‌نویسد که غالباً جنایتکاران محکوم را جامه سرخ می‌پوشانیدند و حلقه گل بر سرشان می‌گذاشتند و به رقصیدن درمیدان پر جمعیت وادارشان می‌کردند تا آنکه ناگهان لباسشان که با ماده مخصوص شیمیایی آلوده بود مشتعل می‌شد و ایشان دررنج و شکنجه می‌مردند.
مسیحیان اولیه که خود از این رفتارها رنج دیده و آزار کشیده و باز جان بدر برده بودند اینها را سخت محکوم می‌شمردند و زشت می‌داشتند. ولی به سبب آنکه رقص در بست یکی از عوامل انحطاطا امپراطوری روم بود آباء کلیسا آن را محکوم ساختند.
اما روابط کلیسا با رقص پس از برافتادن امپراطوری روم و در سراسر عصر تاریک قرون وسطی شگفت متعارض و متناقض بود. رقص روزگاری با کلیسای مسیح از بسیاری لحاظ مربوط و پیوسته بود و در عین حال سخت محکوم.

منبع: ichodoc.ir



بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید

انتخاب گل برای هدیه به قدمت ماقبل تاریخ! روش‌های جالب آرایش در عهد باستان!! مراسم چولی قزک در فردوس واژه «دری وری» حرف زدن از کی باب شد؟! زنان ایران قبل از عصر مغول لباس ایرانی از دوره مغول تا روزگار نزدیک

مصالح سنتى در معمارى ایران



 

dggn


مصالحى که در ایجاد بناهاى دورهٔ اسلامى بکار مى‌رفته متنوع است. هدف از تشریح مصالح سنتى این است که اولاً با فرهنگ و سابقهٔ این مصالح که امروزه بطور مؤثر در ساختمان‌هاى مورد استفاده است آشنا شویم و نحوهٔ تهیه آن را بدانیم. این مصالح عبارتند از: خشت، آجر، آهک، گچ، سنگ، چوب، خاک، ماسه، ملات، قیر، فلز، رنگ، شیشه.


آجر
مهم‌ترین مصالح ساختمانى در ایران، قبل و بعد از اسلام آجر بوده است. این آجرها معمولاً به شکل مربع است. از آجر در تزئین بنا نیز استفاده مى‌شد و از اوایل اسلام تا دورهٔ تیمورى تزئین بیشتر بناها با آجرکارى است. آجرهاى پخته به رنگ‌هاى قرمز و قرمز تیره، زرد کمرنگ ساخته مى‌شده و در بخش‌هاى مختلف بنا بکار مى‌رفته است. مسجد جامع اصفهان، مسجد جامع اردستان، مسجد کبیر یزد و حمام گنجعلى‌خان کرمان و ... نمونه‌هایى از هنر آجرکارى در دوره‌هاى مختلف تاریخى هستند.
آجر نوعى مصالح مصنوعى است که از ترکیب خاک و آب به روش سنتى بدست مى‌آید و بعد در کوره پخته مى‌شود. از این مصالح در جزر، پایه، قوس‌ها، ستون‌ها، دیوار‌سازى‌ها، پوشش طاق‌ها و گنبدها، کف‌پوش‌ها و بسیارى موارد دیگر استفاده مى‌شود. آجرهاى نما در انواع آجر نیم‌گرد، آجر قاشقی، کله‌گنجشکی، دندان موشی، شش ضلعى و ... بکار مى‌روند.

آهک
آهک فرآورده‌اى است که پیش از پیدایش تاریخ، توسط بشر شناخته شده بوده است. گفته مى‌شود روش پختن آهک را یونانى‌ها از ایرانیان و رومیان از یونانى‌ها آموختند. از ملات آهک در پى‌سازى و کرسى‌چینى و دیوارسازى در بناهاى قدیمى بکار رفته است. امروزه نیز آهک یکى از مصالح مفید و موثر در ساختمان است. برخى سنگ‌هاى آهکى را در پوشش کف، ازاره، پله‌ها و نماها بکار مى‌برند و برخى براى ملات پخته شده و مصرف مى‌شوند.

خاک
خاک داراى انواعى است و خاک‌رس نوع مرغوب آن است که در سفالگرى استفاده مى‌شود. بهترین خاک رس به رنگ قرمز و عارى از ناخالصى است که به آن خاک چینى مى‌گویند. بطورکلى خاک‌هایى که بیش از ۵۰ درصدشان خاک‌رس باشد، خاک‌هاى پرمایه‌اند. اگر ۵۰ درصد وزنشان رس داشته باشند خاک‌هاى خالص و اگر کمتر از این مقدار یعنى بین ۳۰ تا ۳۵ درصد مقدار وزن خاک، خاک‌رس باشد، خاک‌هاى کم‌مایه‌اند.


ماسه
ماسه از مصالحى است که بصورت ترکیب با آهک بعنوان ملاتى مقاوم در پى‌سازى‌هاى آجرى و سایر کارها استفاده مى‌شود. ماسه بشکل مستقیم قدمتى ۳۰۰۰ ساله دارد. ماسه گاه بطور طبیعى وجود دارد و گاه به روش مصنوعى از طریق خرد کردن سنگ گرانیت - سنگ آهک متراکم و دیگر سنگ‌هاى متراکم بدست مى‌آید.


ملات
ملات مواد خمیرى و چسبنده‌اى است که جهت اتصال رج‌ها به یکدیگر و براى بوجود آوردن جسم واحدى از اسکلت و استخوان‌بندى ساختمان بکار مى‌رود. بطورکلى مقاومت ملات به وضع اقلیم، مکان و محیط و نوع ساختمان بستگى کامل دارد. کاربرد ملات‌ها با پیدایش معمارى سنتى کاملاً همراه بوده است. ملات‌‌ها انواعى مثل ملات گِل، ملات کاهگل، ملات ریگ، ملات گچ و خاک، ملات گچ، ملات گل آهک، ملات ماسه آهک، ملات ساروج، ملات ماسه سیمان و ملات باتارد دارد.


گچ
از دیگر مصالح ساختمانى گچ مى‌باشد که در تمامى ادوار در معمارى استفاده شده است. بدلیل ارزانى و زود سفت شدن، کاربردهاى متعددى داشته است. در آثار بدست آمده از اکتشاف سده سیزدهم در هزاره اول قبل از میلاد در معبد شاهان ایلامى در بناى چغازنبیل در هفت تپه خوزستان، وجود ملات گچ و کاربرد آن باعث ساخت و استقرار قوس‌هاى سهمى شده است و در برخى بناهاى تخت‌جمشید نیز در پوشش قوسى کانال‌ها بیادگار مانده است. در دورهٔ ساسانى نیز ملات گچ در اسکلت‌سازى بناها و نماسازى کاربرد فراوان داشته است. این ملات از اجزاء لاینفک و مصالح مهم ساختمانى از روزگار باستان تا امروز بوده است.


کاشى
استفاده از کاشى براى تزئین و استحکام بخشیدن به بناها از دورهٔ سلجوقى آغاز شد و در قرون متمادى بویژه دوره تیمورى و صفوى به اوج خود رسید. کاشى نقش عمده‌اى در تزئین بناهاى دورهٔ اسلامى داشت.


خشت
از دیگر مصالح ساختمانى معمول در معمارى ایران خشت است. در دورهٔ اسلامى یا تمامى بنا از خشت بوده یا بخشى از دیوارها و بقیه از آجر بوده است. از بناهاى خشتى بدلیل مقاومت کم در مقابل عوامل طبیعی، چیز زیادى باقى نمانده است.

منبع:aftab.ir



بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید

انتخاب گل برای هدیه به قدمت ماقبل تاریخ! روش‌های جالب آرایش در عهد باستان!! مراسم چولی قزک در فردوس واژه «دری وری» حرف زدن از کی باب شد؟! زنان ایران قبل از عصر مغول موسیقی های دوران هخامنشی

باورهای‌ ایرانیان‌ در زمان‌ هخامنشی‌



 

 

باورهای‌ ایرانیان‌ در زمان‌ هخامنشی‌


دین‌ در زمان‌ هخامنشی‌
پژوهش‌ درباره‌ی‌ اینکه‌ هخامنشیان‌ دارای‌ دین‌ زرتشتی‌ بودند یا نه‌، مبحثی‌ است‌ طولانی‌ و بسیار پیچیده‌ میان‌ آنانی‌ که‌ در تاریخ‌ هخامنشی‌ تحقیقات‌ و کاوشهایی‌ نموده‌ و صاحب‌ نظرند. البتّه‌ با توجّه‌ به‌ زمان‌ این‌ سلسله‌، متوجّه‌ می‌شویم‌ که‌ با تاریخ‌ متداولی‌ که‌ از برای‌ ظهور زرتشت‌ ذکر می‌شود. یعنی‌ قرن‌ ششم‌ پیش‌ از میلاد بایستی‌ هم‌ عصر با آغاز سلطنت‌ هخامنشیان‌ بوده‌ باشد. امّا تولد زرتشت‌ در قرن‌ ششم‌ امروزه‌ آن‌ اهمیت‌ و اعتبار گذشته‌ را از دست‌ داده‌ و بسیاری‌ از دانشمندان‌، حوالی‌ قرن‌ هشتم‌ پیش‌ از میلاد را عصر ظهور پیامبر می‌دانند. در اینجا به‌ هیچ‌ روی‌ بر آن‌ نیستیم‌ تا درباره‌ی‌ عصر پیامبر به‌ گفت‌وگو و بحث‌ بپردازیم‌. لیکن‌ قدر مسلّم‌ آن‌ است‌ که‌ زرتشت‌ در حدود دو قرن‌ پیش‌ از شاهنشاهی‌ هخامنشی‌ ظهور کرده‌ است‌ در اینجاقدر متیقّن‌ و مسلّم‌ آن‌ است‌ که‌ ما به‌ هیچ‌وجه‌ نمی‌توانیم‌ اقوال‌ کسانی‌ چون‌ خسانتوس‌ Xantus و هرمیپوس‌ Hermipus و امثال‌ آنها را بپذیریم‌ که‌ تاریخ‌ سرسام‌آور شش‌ هزار و یا اندکی‌ بیشتر و کمتر را از جنگ‌ ترویا Troia یا لشکرکشی‌ خشایارشا به‌ یونان‌ و یا حمله‌ی‌ اسکندر را ذکر می‌کنند. اینان‌ خود به‌ مسائلی‌ اشاره‌ می‌کنند که‌ وضع‌ را تا اندکی‌ روشن‌ می‌کند و آن‌ تعدّد نام‌ زرتشت‌ و شخصیتهایی‌ به‌ نام‌ زرتشت‌ می‌باشند که‌ در سحر و جادو دستی‌ توانا داشته‌ و در اعصار دوری‌ زندگی‌ می‌کرده‌اند و به‌ مناسبت‌ تجانس‌ اسمی‌، چون‌ پیامبر بلند آوازه‌ شد، برای‌ شهرت‌ وی‌ آن‌ حوادث‌ و اموری‌ را که‌ به‌ زرتشتهای‌ دیگری‌ وابسته‌ بود، به‌ این‌ وابستند و افسانه‌های‌ مردمی‌ جادوگر و ساحر و نیرنگ‌باز با شخصیت‌ مردی‌ مصلح‌، دانا و وارسته‌ آمیخته‌ شد. هر کاوشگر و محقّقی‌ هرگاه‌ به‌ دقّت‌ در اقوال‌ و آرای‌ تاریخ‌نویسان‌ یونانی‌ به‌ کاوش‌، جست‌ و جو و پژوهشی‌ منتقدانه‌ بپردازد، به‌ زودی‌ به‌ این‌ مسئله‌ آگاهی‌ می‌یابد. تاریخ‌نویسان‌ یونانی‌ و غیریونانی‌ درباه‌ی‌ روش‌ زرتشت‌ آن‌ قدر به‌ نیرنگها، شعبده‌ها و ساحری‌ و امور خارق‌العاده‌ اشاره‌ می‌کنند که‌ حدّی‌ بر آن‌ متصوّر نیست‌، و آن‌گاه‌ خود را در خلال‌ گفته‌هایشان‌ از کسانی‌ دیگر نیز نام‌ می‌برند که‌ زرتشت‌ نام‌ بوده‌ و به‌ سحر و جادو می‌پرداخته‌‌اند.

به‌ هر حال‌ هنگامی‌ که‌ هخامنشیان‌ به‌ عصر قدرت‌ خود رسیدند، دارای‌ دین‌ زرتشتی‌ به‌ صورت‌ ساده‌ی‌ آن‌ بودند. سیر و توجّهی‌ به‌ روش‌ و سیاست‌ مذهبی‌ شاهنشاهان‌ هخامنشی‌، نشان‌ می‌دهد که‌ چگونه‌ دین‌ بهی‌ کم‌کم‌ از مسیر خود خارج‌ شده‌ و به‌ شرک‌ ابتدایی‌ باز می‌گردد، هرچه‌ پیش‌تر می‌رویم‌ و نفوذ مغان‌ بیشتر می‌شود، دین‌ ساده‌ و اوّلیه‌ی‌ زرتشت‌ به‌ وسیله‌ی‌ این‌ مغان‌ بیشتر دچار تغییر و دیگرگونی‌ واقع‌ می‌گردد. اینان‌ با صبر و حوصله‌ کم‌کم‌ روش‌ و شکل‌ آیینِ پیشینِ خود را داخل‌ دیانت‌ زرتشت‌ می‌کنند تا سرانجام‌ از اواسط‌ دوران‌ اشکانیان‌ به‌ قدرت‌ دلخواه‌ رسیده‌ و در زمان‌ ساسانیان‌ قدرت‌ را قبضه‌ کرده‌ و ایران‌ را به‌ انحطاط‌ و شاهنشاهی‌ ساسانیان‌ را به‌ مرحله‌ی‌ سقوط‌ سوق‌ می‌دهند. انحطاط‌ مادی‌ و معنوی‌، انحطاط‌ فلسفی‌ و اخلاقی‌، شکست‌ و برافتادگی‌ و ذلّت‌ و خواری‌ ایرانیان‌ به‌ وسیله‌ی‌ این‌ طبقه‌ی‌ مذهبی‌ انجام‌ شد و فعلیت‌ یافت‌. مغان‌ همچون‌ زخمی‌ بودند بر پیکر قدرتمند ایران‌ که‌ آهسته‌ آهسته‌ و به‌ تدریج‌ تمام‌ آن‌ را فراگرفته‌ و هلاکش‌ کردند. در اینجا باز در تاریخ‌ ادیان‌ مشاهده‌ می‌نماییم‌ که‌ چگونه‌ مذهب‌ که‌ در ابتدا جنبشی‌ کاملاً اجتماعی‌ است‌ از برای‌ رفاه‌ و آزادگی‌ مردم‌، سرانجام‌ آلت‌ دست‌ طبقه‌ای‌ به‌ نام‌ مغان‌ می‌شود که‌ آن‌ چیزهایی‌ را که‌ ابتدا مذهب‌ می‌خواست‌ از برای‌ مردم‌ و توده‌ی‌ فشرده‌ی‌ محروم‌ که‌ اکثریت‌ قابل‌ ملاحظه‌ی‌ ملّتی‌ را تشکیل‌ می‌دادند فراهم‌ نماید، از آنان‌ باز می‌گیرد و تازیانه‌ای‌ می‌شود از برای‌ عذاب‌ آنان‌.

به‌ هر انجام‌ بدون‌ توجّه‌ به‌ این‌ مسائل‌، و اینکه‌ آیا زمان‌ زرتشت‌ مقارن‌ با هخامنشیان‌ بوده‌ و یا نه‌، و یا این‌ هخامنشیان‌ زرتشتی‌ بودند یا اینکه‌ آیین‌ اورمَزْدپرستی‌ آیینی‌ بوده‌ غیرزرتشتی‌ و بسیاری‌ از مسائل‌ دیگر، به‌ بحث‌ درباره‌ی‌ روش‌ دینی‌ هخامنشیان‌ و سیاست‌ مذهبی‌ برجسته‌شان‌ می‌پردازیم‌، برای‌ موضوع‌های‌ فوق‌ بایستی‌ به‌ مدارک‌ مربوطه‌ رجوع‌ نمود، و در این‌ باره‌ به‌ مجلداتی‌ که‌ ضمن‌ دوره‌ی‌ تاریخ‌ ادیان‌ منتشر می‌شود، می‌توان‌ مراجعه‌ کرد.


وضع‌ عمومی‌ دیانت‌ هخامنشیان‌
آنچه‌ که‌ به‌ احتمالی‌ قرین‌ با یقین‌ می‌توان‌ گفت‌، آن‌ است‌ که‌ شاهنشاهان‌ هخامنشی‌ در آغاز با دین‌ زرتشت‌ به‌ شکل‌ صافی‌ و پاکش‌ آشنایی‌ داشتند. با آن‌ روش‌ زرتشتی‌ که‌ هنوز کاملاً از شکل‌ اصلی‌ خود خارج‌ و منحرف‌ نشده‌ و به‌ وسیله‌ی‌ مغان‌ و تماس‌ با عقاید و ادیان‌ ملل‌ و قبایل‌ بسیاری‌ که‌ با ایرانیان‌ برخورد پیدا کردند، تغییر ساختار نداده‌ بود. امّا با تمام‌ این‌ احوال‌ در بازسازی‌ آیین‌ اوایل‌ عصر هخامنشی‌ و شناخت‌ آن‌ به‌ اندازه‌ای‌ مدارک‌ کم‌ است‌ که‌ هرگاه‌ بخواهیم‌ از روی‌ آن‌ مدارک‌ اندک‌ به‌ بازسازی‌ کاملی‌ دست‌ بریم‌، به‌ نتیجه‌ای‌ بی‌انجام‌ فراخواهیم‌ رسید.
امّا آنچه‌ که‌ در آغاز بدان‌ دست‌ می‌یابیم‌، یک‌ نوع‌ یکتاپرستی‌ پالوده‌ و صافی‌ است‌ که‌ در آن‌ عصر بسیار شگفت‌ به‌ نظر می‌رسد. این‌ توجّه‌ صِرف‌ به‌ یکتاپرستی‌، یا شیوه‌ای‌ از یکتاپرستی‌ که‌ روشهای‌ شرک‌ پیشین‌ هنوز مصرّانه‌ خود را بدان‌ می‌شناسانند، لازم‌ است‌ در قومی‌ ظهور کند، و یا از فکر مردمی‌ تراوش‌ نماید که‌ از لحاظ‌ و دیدگاه‌ علمی‌ و دانشْ آگاهی‌، برخورداری‌ بسیاری‌ داشته‌ باشد، چون‌ می‌دانیم‌ که‌ تنها نقش‌ علم‌ است‌ که‌ هر چه‌ بیشتر پیشرفت‌ نماید، شرکت‌ و باورهای‌ چند خدایی‌ بیشتر به‌ توحید و گاهی‌ تعدّد خدایان‌ گرایش‌ می‌کند؛ و این‌ چنین‌ روشی‌ بی‌شک‌ بایستی‌ میان‌ قومی‌ به‌ وجود آید، تا پیامبری‌ آن‌ چنان‌ که‌ زرتشت‌ بود ظهور کند.
زرتشت‌ بی‌شک‌ یک‌ موحّد راستین‌ بود. از نظرگاه‌ او اهورامَزْدا به‌ واقع‌ خدایی‌ بود یگانه‌ و بی‌دستیاری‌ مستقیم‌. امّا هرگاه‌ از اندیشه‌ی‌ نیک‌ Vohu Manah ، وُهومَنَه‌، بهمن‌ و پاک‌روانی‌ و پرهیزگاری‌ Armaiti ] وُهومَنَه‌ آرْمَئی‌ تی‌ [ و این‌گونه‌ ] منظور امشاسپندان‌‌اند سخن‌ می‌گفت‌، بی‌شک‌ از برای‌ آن‌ بود که‌ مشکل‌ سرشتی‌ انسانی‌ بسیار به‌ دشواری‌ می‌تواند با به‌ کاربردن‌ واژه‌ای‌، یا واژه‌هایی‌ معدود به‌ طرز شایان‌ و رسایی‌ اندیشه‌ نماید، و آنچه‌ که‌ مسلّم‌ است‌ اینها به‌ شکلی‌ بسیار ساده‌ و بی‌پیرایه‌ از صفتهای‌ خدایی‌ یکتا محسوب‌ می‌شد که‌ برتر از همه‌ چیز بود. دیوها (خدایان‌)یی‌ که‌ به‌ وسیله‌ی‌ مخالفان‌ پیامبر مورد پرستش‌ و نیایش‌ قرار می‌گرفتند، در حقیقت‌ چیزی‌ خارج‌ از زمره‌ی‌ ارواح‌ و روانهای‌ خبیث‌ نبودند که‌ زرتشت‌ همواره‌ با صَبغه‌ و روش‌ یک‌ موحّدِ با ایمان‌ نسبت‌ به‌ آنها تنفّر ورزیده‌ و مردودشان‌ می‌شناخت‌.
و آنچه‌ که‌ به‌ گفته‌ی‌ اولمستد Olmestead جالب‌ است‌ اینکه‌ دین‌ زرتشت‌ با تمام‌ نفوذ و قدرتی‌ که‌ داشت‌، نه‌ در داریوش‌ و نه‌ در امّتْ پذیرش‌ شایسته‌ای‌ نداشت‌. آیا میان‌ یسْنا، هاتِ چهل‌ و چهار، بند سه‌ و چهار با این‌ قسمت‌ از کتیبه‌ی‌ داریوش‌ که‌ در شوش‌ به‌ دست‌ آمد، می‌توان‌ تقارن‌ برقرار کرد:
«خدای‌ بزرگ‌ است‌ اَهورامَزدا که‌ آن‌ آسمان‌ را آفرید که‌ این‌ زمین‌ را آفرید، که‌ شادی‌ را برای‌ بشر آفرید، که‌ داریوش‌ را شاه‌ کرد... اَهورامَزدا خدای‌ بزرگی‌ است‌ برتر از تمام‌ خدایان‌. او مرا آفریده‌، او مرا شاه‌ کرد... اهورامزدا پشتیبان‌ توانای‌ من‌ است‌ و آنچه‌ که‌ او به‌ من‌ امر می‌کند بکنم‌ به‌ دست‌ من‌ انجام‌ می‌شود؛ هر چه‌ من‌ کردم‌ به‌ فضل‌ اهورامزداست‌».
پس‌ متوجّه‌ می‌شویم‌ که‌ اَهورامَزدا خدای (بَغْ) Baya بزرگی‌ است‌. خدایی‌ است‌ یکتا، سازنده‌ و آفریدگار همه‌ چیز که‌ خداوند بزرگ‌ جهان‌ است‌ و این‌ امر و موضوع‌ در تمامی‌ کتیبه‌ها تکرار می‌شود و هر چه‌ که‌ از مبدأ خود دور می‌شود، بر اثر تأثیرات‌ زمانی‌ مفهوم‌ خود را از دست‌ داده‌ و از شرکْ نقش‌ برمی‌دارد. امّا با تمام‌ این‌ احوال‌، اَهورامَزدا یگانه‌ بَغ‌ نبود و داریوش‌ کراراً از این‌ مسئله‌ یاد می‌کند. این‌ انحرافی‌ است‌ از آیینی‌ که‌ یکتاپرستی‌ را تبلیغ‌ می‌کرد و تمام‌ خدایان‌ گذشته‌ را که‌ نفوذی‌ بسیار داشتند برافکنده‌ بود؛ امّا انحراف‌ هر چند بسیار کوچک‌ است‌، محسوس‌ می‌باشد و آیا این‌ بغان‌ دیگر کدامند؟ بی‌شک‌ همان‌ خدایان‌ قدیم‌ که‌ از زمان‌ اردشیر دگر باره‌ به‌ شکلی‌ صریح‌ کنار اهورامزدا قرار Mi - اَناهیتا می‌گیرند و خواهیم‌ گفت‌ که‌ چرا مهر و ناهید (میثْرَه‌ (Anahita این‌ بغ‌ مرد و بغ‌ بانوی‌ بزرگ‌، دگرباره‌ در زمان‌ هخامنشیان‌ قدرت‌ و مقام‌ پیشین‌ را به‌ دست‌ آوردند و منشأی‌ شدند برای‌ تتلیت‌ بزرگ‌ زمان‌ هخامنشی‌ که‌ با راز همراه‌ بود.
به‌ هرانجام‌ این‌ قدر مسلم‌ است‌ که‌ مشاهده‌ می‌کنیم‌ اهورامزدا سرآمد مغان‌ و بَغِ بزرگ‌ است‌، امّا از کتیبه‌های‌ داریوش‌ چیزی‌ از بغان‌ دیگر دستگیر و مفهوم‌ نمی‌شود و تنها از زمان‌ اردشیر دوم‌(مِمْنون‌)Memnon «به‌ یادآور» است‌ که‌ از بغانِ دیگری‌ آگاهی‌ می‌یابیم‌. این‌ معنا از گفته‌های‌ هرودوت‌ Herodotus نیز درباره‌ی‌ آداب‌ و آیین‌ پارسها برمی‌آید و ما به‌ موجب‌ نوشته‌های‌ وی‌ آگاه‌ می‌شویم‌ که‌ پارسها میترا Mithra، ماه‌، زمین‌ «زَم‌ Zam» آتش‌ «آتَر Atar»، آب‌ «اَپَمْ نَپات‌ Apam Napat»، وَیو «Vayu» را پرستش‌ می‌کرده‌اند. امّا سیر تدریجی‌ دیگرگونی‌ در توحیدِ نسبی‌ شاهان‌ هخامنشی‌ از زمان‌ اردشیر دوم‌ با قرارگرفتن‌ مهر خداوند راستی‌ و پیمان‌ و آناهیتا Anahita ایزدبانوی‌ آبها و حاصلخیزی‌ و تولید در کنار اَهورامَزْدا، بَغِ بزرگ‌ نمودار می‌شود.
در آغاز از روش‌ دینی‌ ساکنان‌ بومی‌ فلات‌ سخن‌ گفته‌ شد، آن‌ گاه‌ از آیینِ آریاییها و نفوذِ روشها و معتقدات‌ بومیان‌ بر باورهای‌ دینی آنها نیز اشاراتی‌ گذشت‌ و سرانجام‌ در اصلاحات‌ و عقایدِ زرتشت‌ بسیاری‌ از عناصر آریایی‌ با تغییر و تبدیلها و اصلاحاتی‌ به‌ زندگی‌ خود در هیئت‌ و دستگاهی‌ نو ادامه‌ دادند. مطابق‌ با گفته‌های‌ هرودوت‌ دورنمایی‌ از اخلاق‌، آداب‌، عادات‌ و رسوم‌ پارسها نقش‌ می‌شود که‌ بنابر آن‌ می‌توان‌ دریافتهایی‌ حاصل‌ نمود.
نقل‌ نوشته‌های‌ هرودوت‌، بدون‌ آنکه‌ از زرتشت‌ یاد کند، منظری‌ از: رسوم‌، آداب‌، تشریفات‌، اخلاق‌، قوانین‌ و آیین‌ پارسها را نمایان‌ می‌سازد که‌ در این‌ بند به‌ نقل‌ رئوس‌ آن‌ مبادرت‌ می‌شود. هرودوت‌ در کتاب‌ اوّل‌ خود، بند صد و سی‌ هشت‌ از غلبه‌ی‌ نهایی‌ کوروش‌ بر استیاگس‌ Styages یا آژی‌ دهاک‌ سخن‌ گفته‌ و پس‌ از آن‌ بلافاصله‌ از آیین‌ و رسوم‌ پارسیان‌ سخن‌ می‌گوید و این‌ منظری‌ است‌ از زندگی‌ اجتماعی‌، اخلاقی‌ و دینی‌ پارسها در آغاز شاهنشاهی‌ آنها.

هرودوت‌ چنین‌ آغاز می‌کند که‌ پارسیان‌ در شیوه‌ی‌ پرستش‌ به‌ هیچ‌ روی‌ از برای‌ خدایان‌ خود مجسمه‌، پرستشگاه‌ و یا قربانگاه‌ بنا نمی‌کنند و نسبت‌ به‌ آنانی‌ که‌ مبادرت‌ به‌ چنین‌ کارهایی‌ می‌نمایند، از لحاظ‌ مرتبت‌ عقلانی‌ ارزشی‌ قایل‌ نشده‌ و حتی‌ به‌ آنان‌ نسبت‌ دیوانگی‌ می‌دهند. وی‌ خود نتیجه‌ می‌گیرد که‌ شاید منشأ و خاستگاه‌ چنین‌ امری‌ از آن‌ جهت‌ است‌ که‌ پارسها چون‌ یونانیان‌ از برای‌ خدایان‌ صفات‌ و خصوصیات‌ بشری‌ قایل‌ نیستند. رسم‌ آنان‌ چنین‌ است‌ که‌ بر بلندترین‌ نقاط‌ کوهستان‌ رفته‌ و از برای‌ زِئوس‌ Zeus (اَهورامَزْدا) هدایا و قربانیهایی‌ تقدیم‌ می‌کنند. هرودوت‌ در اینجا دچار اشتباهی‌ شده‌ است‌، چون‌ می‌گوید این‌ خدای‌ بزرگ‌ را با کاینات‌ و آسمانها یکی‌ می‌دانند، در حالی‌ که‌ در قسمتهای‌ گذشته‌ متوجّه‌ شدیم‌ که‌ آریاییها آسمان‌ را دیااوس‌ Dayaus می‌نامیدند و شاید هرودوت‌ بنابر تجانس‌ لفظی‌ با زَئوس‌، خدای‌ بزرگ‌ پارسها را همانند با آسمان‌ و کاینات‌ دانسته‌، در حالی‌ که‌ اهورامزدا به‌ موجب‌ گاثاها و الواح‌ و سنگ‌ نوشته‌های‌ داریوش‌ خدای‌ بزرگ‌ و آفریننده‌ی‌ زمین‌ و آسمان‌ و جمله‌ی‌ کاینات‌ است‌. آن‌ گاه‌ اشاره‌ می‌کند که‌ در آن‌ بلندیها از برای‌ خورشید «مهر» ماه‌، زمین‌ «زَم‌»، آب‌ «اَپَمْ نَپات‌»، آتش‌ «آتَر» و باد «وَیو» هدایا و قربانیهایی‌ تقدیم‌ می‌کنند. در آغاز اینها خدایانی‌ بودند که‌ پارسها برایشان‌ عبادت‌ و قربانی‌ می‌کردند، امّا بعدها در اثر برخورد با آشوریها، برای‌ آفْرودیت‌ اورانیا Aphrodite ourania نیز قربانی‌ کردند و این‌ همان‌ الاهه‌ای‌ بود که‌ آشوریها آن‌ را میلیتا Myllitta و اعراب‌ آلی‌تات‌ Alitat می‌نامیدند و پارسها آن‌ را میترا Mithra می‌خواندند. امّا در واقع‌ هرودت‌ میترا را با آناهیتا اشتباه‌ کرده‌ است‌، چون‌ اَناهیتا است‌ که‌ یک‌ بَغْبانو می‌باشد، نه‌ میترا.

پس‌ وی‌ درباره‌ی‌ مراسم‌ مذهبی‌ و اهدای‌ قربانی پارسها سخن‌ می‌گوید که‌ در مواقع‌ تشریفاتی‌ درباره‌ی‌ اهدای قربانی‌ نه‌ معبدی‌ برپا می‌دارند و نه‌ مذبحی‌، نه‌ قربانی‌ را با نوارها و آذینها می‌پیرایند و نه‌ ترنّم‌ موسیقی‌ برپا می‌کنند و نه‌ بسیاری‌ از تشریفات‌ دیگر را مراعات‌ می‌کنند، بلکه‌ به‌ سادگی‌ هنگامی‌ که‌ یک‌ پارسی‌ درصدد قربانی‌ برای‌ خدایان‌ برمی‌آید، چارپای قربانی‌ را به‌ جایگاهی‌ پاک‌ برده‌ و بر کلاه‌ خود شاخه‌یی‌ چند از گل‌ خرزهره‌ قرار می‌دهد. به‌ هنگام‌ قربانی‌ وی‌ به‌ هیچ‌وجه‌ تنها برای‌ خود برکت‌ و خیرات‌ طلب‌ نمی‌کند، بلکه‌ برای‌ تمام‌ پارسها دعا می‌کند و خود او نیز که‌ جزو پارسهاست‌، از دعای‌ خیر به‌ سهمی‌ برخوردار می‌شود، پس‌ از آن‌ قربانی‌ را به‌ قطعات‌ کوچکی‌ تقسیم‌ کرده‌ و پس‌ از پخته‌شدن‌ بر بستری‌ از علفهای‌ سبز و تازه‌، به‌ ویژه‌ شبدر قرار می‌دهد. در این‌ مراسم‌ حتماً لازم‌ است‌ تا یکی‌ از مغان‌ حاضر باشند و هرگاه‌ مغی‌ نباشد انجام‌ مراسم‌ قربانی‌ مقدور نمی‌شود. مغ‌ در این‌ هنگام‌ سرودی‌ می‌خواند که‌ نَسَب‌ نامه‌ی‌ خدایان‌ «تَئوگونی‌ Theogonie» است‌ و پس‌ از انجام‌ سرود، شخصی‌ که‌ قربانی‌ کرده‌ است‌، گوشت‌ را به‌ خانه‌ برده‌ و به‌ هر شکلی‌ که‌ مایل‌ باشد به‌ مصرف‌ می‌رساند.
مسئله‌ی‌ مهم‌ دیگری‌ که‌ حتی‌ هرودوت‌ درباره‌ی‌ آن‌ با احتیاط‌ سخن‌ می‌گوید، مربوط‌ است‌ به‌ مردگان‌ و به‌ آدابی‌ درباره‌ی‌ آنها. هرودوت‌ می‌گوید آنچه‌ که‌ در این‌ باره‌ شرح‌ می‌دهیم‌ از زمره‌ی‌ مسائلی‌ مرموز است‌ که‌ بالشخصه‌ درباره‌ی‌ آن‌ آگاهی‌ درستی‌ ندارم‌. امّا آنچه‌ مشهور است‌ اینکه‌ بایستی‌ مردگان‌ خود را پیش‌ از دفن‌ (در دخمه‌ نهادن‌ ) نزد سگان‌ و پرندگان‌ درنده‌ و گوشت‌خوار بیفکنند تا آنها را پاره‌پاره‌ کنند. در مورد مغان‌ من‌ به‌ این‌ چنین‌ کاری‌ اطمینان‌ دارم‌، چون‌ آنان‌ در نظرگاه‌ عام‌ به‌ این‌ امر اقدام‌ می‌کنند. امّا پارسها پیش‌ از آنکه‌ جسد را دفن‌ کنند، آن‌ را مومیایی‌ کرده‌ و بعد دفن‌ می‌کنند. مغان‌ از لحاظ‌ عقاید با کاهنان‌ مصری‌ تفاوت‌ بسیاری‌ دارند، چون‌ کاهنان‌ مصری‌ از کشتن‌ حیوانات‌ اجتناب‌ می‌کنند، مگر به‌ هنگام‌ قربانی‌. امّا به‌ عکس‌ مغان‌ به‌ جز سگان‌، بسیاری‌ از حیوانات‌ را با ولع‌ بسیاری‌ می‌کشند و در این‌ کار علاقه‌ و شوق‌ بسیاری‌ دارند و حتی‌ مورچگان‌ را در زمره‌ی‌ خطرناک‌ترین‌ حیوانات‌ زمینی‌ و پرندگان‌ آسمانی‌ انگاشته‌ و بی‌دریغ‌ آنها را می‌کشند.



دیگر آداب‌ و رسوم‌ پارسیان‌
پس‌ از این‌ هرودوت‌ در زمینه‌ی‌ رسوم‌ و آداب‌ و قوانین‌ پارسیها شرحی‌ نقل‌ کرده‌ است‌. به‌ موجب‌ نوشته‌های‌ وی‌ پارسها نیز چون‌ امروز که‌ برپاکردن‌ جشن‌ تولّد معمول‌ و مرسوم‌ است‌، در انجام‌ آن‌ اهتمامی‌ داشته‌ و هر سال‌ روز تولّد خود را جشن‌ می‌گرفته‌اند در این‌ جشنها که‌ اشراف‌ و طبقه‌ی‌ کارگر و کشاورز جملگی‌ به‌ حفظ‌ آن‌ می‌کوشیدند، فقرا و اغنیا هر کدام‌ مطابق‌ با فراخور حالشان‌ به‌ مدعوین‌ خوراک‌ و غذاهایی‌ می‌داده‌اند. آنچه‌ که‌ موردنظر می‌تواند بود، رواج‌ ذبح‌ شتر، خر، اسب‌ و گاو است‌ و مصرف‌ گوشت‌ آنها - در مراسم‌ قربانی‌ و مراسم‌ معمولی‌، خوراک‌ گوشت‌ این‌ حیوانات‌ به‌ مصرف‌ می‌رسیده‌ است‌ و در جشنها پس‌ از ذبح‌، حیوان‌ را یکپارچه‌ کباب‌ می‌کرده‌اند. پیش‌ خوراک‌ یا صرف‌ خوراکهایی‌ اشتهاانگیز در ضمن‌ غذای‌ اصلی‌ و پس‌ از آن‌ نیز مرسوم‌ بوده‌ است‌. به‌ شراب‌ علاقه‌ی‌ زیادی‌ داشتند و از رسومی‌ که‌ رعایت‌اش‌ بسیار شایسته‌ بود، اینکه‌ حق‌ نداشتند در منظر عام‌ و یا نزد کسی‌ آروغ‌ یا باد گلو کنند و هنگامی‌ که‌ بخواهند درباره‌ی‌ مسئله‌ی‌ مهمّی‌ تصمیم‌ بگیرند، در حالی‌ مستی‌ در انجمنی‌ مسئله‌ را طرح‌ و درباره‌ی‌ آن‌ تصمیمی‌ اتّخاذ می‌کنند، آن‌ گاه‌ فردای‌ آن‌ روز در حال‌ هشیاری‌ دگرباره‌ همان‌ مسئله‌ را مطرح‌ و درباره‌اش‌ رأی‌ می‌گیرند. هرگاه‌ رأی‌شان‌ در حال‌ مستی‌ و هشیاری‌ مطابقت‌ داشت‌، بدان‌ عمل‌ می‌کنند، ورنه‌ از آن‌ منصرف‌ می‌شوند. همچنین‌ است‌ مصداق‌ این‌ نحوه‌ عمل‌ در مورد حالت‌ عکس‌ آن‌؛ یعنی‌ گاه‌ نیز نخست‌ در حال‌ هوشیاری‌ در مورد مسئله‌ای‌ تصمیم‌ می‌گیرند، و هرگاه‌ در حال‌ مستی‌ نیز به‌ همان‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ به‌ مورد عمل‌ می‌گذارندش‌ و در غیر این‌ صورت‌ مسکوت‌ می‌ماند.

در مورد علایق‌ خانوادگی‌ و حقوق‌ همسایگان‌ داخلی‌ و خارجی‌ بسیار دقّت‌ دارند. به‌ جای‌ سلام‌ کردن‌، هنگامی‌ که‌ در راه‌گذر و یا مجلس‌ و محفلی‌ با هم‌ روبه‌رو می‌شوند لبهای‌ هم‌ را می‌بوسند، و این‌ در صورتی‌ است‌ که‌ از طبقات‌ بالا و مهتران‌ باشند. هرگاه‌ به‌ هنگام‌ برخورد یکی‌ از طبقه‌ای‌ پایین‌تر و دیگری‌ بالاتر باشد، گونه‌های‌ هم‌ را می‌بوسند و اگر یکی‌ از کهتر مردان‌ با مهتری‌ برخورد کند، در برابر او زانو بر زمین‌ می‌زند و این‌ رسمی‌ است‌ که‌ هنوز در میان‌ جوامع‌ اشرافی‌ بسیاری‌ از کشورها باقی‌ است‌.
در روش‌ خانوادگی‌ نخست‌ برای‌ کسانی‌ احترام‌ بیشتری‌ قایل‌اند که‌ از لحاظ‌ مناسبات‌ خویشی‌ نزدیک‌تر باشند، و هر چه‌ علایق‌ و روابط‌ خانوادگی‌ دورتر شود، آن‌ روابط‌ عمیق‌ مودت‌ که‌ خاستگاهی‌ از علایق‌ خانوادگی‌ آن‌ را به‌ وجود می‌آورد، سست‌تر می‌شود. همچنین‌ است‌ چنین‌ روشی‌ در سیاست‌ دوستی‌ خارجی‌، چون‌ پارسیان‌ به‌ ملل‌ و اقوامی‌ که‌ نسبت‌ همسایگی‌ با آنان‌ دارند، دوستی‌ و روابطی‌ مودت‌آمیز بیشتر دارند و هر چه‌ نسبت‌ مکانی‌ میان‌ آنان‌ و اقوامی‌ دیگر بیشتر شود، مودت‌ و دوستیشان‌ سست‌تر و کمتر می‌شود. بر همین‌ پایه‌ و مبنا است‌ که‌ تمدّن‌ و فرهنگ‌ را می‌سنجند، چه‌ پارسها خود را از شایسته‌ترین‌ و متمدّن‌ترین‌ اقوام‌ بشری‌ می‌شمارند و معتقدند که‌ به‌ نسبت‌ مکانی‌ ملل‌ و اقوام‌ هر چه‌ از آنان‌ دورتر شوند، در مرحله‌ی‌ ابتدایی‌تر و بدوی‌تری‌ از لحاظ‌ فرهنگ‌ و تمدّن‌ به‌ سر می‌برند.
آنچه‌ که‌ این‌ زمان‌ برای‌ ایرانیان‌ مسئله‌ای‌ مهم‌ شده‌ است‌ و درباره‌ی‌ آن‌ بسیار صحبت‌ و بحث‌ و تدقیق‌ می‌گردد و مخالفان‌ و موافقان‌ دارد، مسئله‌ی‌ اخذ تمدّن‌ خارجی‌ است‌، و در صورتی‌ روشن‌تر تقلید از روشهای‌ غربی‌ در شئون‌ مختلف‌ زندگی‌! هرودوت‌ در حدود بیست‌ و پنج‌ قرن‌ پیش‌ این‌ مسئله‌ را تذکّر داده‌ است‌ که‌ ایرانیان‌ استعداد بسیار بیشتری‌ دارند از ملل‌ دیگر در اخذ رسوم‌ و عادات‌ خارجیان‌. چون‌ با مادها درآمیختند و لباس‌ مادی‌ را زیباتر و برازنده‌تر یافتند، روش‌ مادی‌ را در لباس‌ اخذ نمودند. به‌ هنگام‌ برخورد با مصریان‌ استعمال‌ زره‌ مصری‌ را که‌ سپری‌ مطمئن‌ در کارزار به‌ شمار می‌رفت‌ گرفتند. با هر ملّت‌ و قومی‌ که‌ برمی‌خوردند، روشهای‌ آنان‌ را در لذّت‌طلبی‌ و کام‌جویی‌ اقتباس‌ کردند. مثلاً روابط‌ جنسی‌ با پسران‌ نوخاسته‌ و زیبا را از یونانیان‌ آموختند و رسم‌ تعدّد زوجات‌ و داشتن‌ زنان‌ به‌ اصطلاح‌ عقدی‌ و رسمی‌ و کنیزکانی‌ به‌ عنوان‌ صیغه‌ و بردگانی‌ از برای‌ تمتّع‌ و کامجویی‌ نزدشان‌ رایج‌ و مرسوم‌ بود.

آنچه‌ که‌ نزد پارسها وجه‌ اهمیت‌ و مقام‌ و احترام‌ به‌ شمار می‌رفت‌، شجاعت‌، تهوّر و دلاوری‌ بود، و پس‌ از آن‌ داشتن‌ فرزندانی‌ بسیار. شاه‌ در هر سالی‌ ضمن‌ تشریفاتی‌ هدایایی‌ به‌ آن‌ کسی‌ عطا می‌کرد که‌ دارای‌ فرزندانی‌ بیشتر بود، چون‌ پارسها بر آن‌ عقیده‌ بودند که‌ هر چه‌ نفوسشان‌ زیادتی‌ گیرد، به‌ همان‌ نسبت‌ به‌ قدرت‌ و تسلّطشان‌ افزوده‌ می‌شود. آنان‌ تحت‌ شرایطی‌ تربیتی‌ تا سن‌ بیست‌ سالگی‌ تنها سه‌ چیز به‌ فرزندان‌ خود می‌آموزند و آن‌ سه‌ چیز عبارت‌ است‌ از: اسب‌سواری‌، تیراندازی‌، راست‌گویی‌. پدران‌ تا سن‌ پنج‌سالگی‌ فرزندان‌ خود را ملاقات‌ نمی‌کنند و نزد زنان‌ بزرگ‌ می‌شوند و در این‌ روش‌ فلسفه‌ای‌ دارند و آن‌ این‌ است‌ که‌ هرگاه‌ کودک‌ در چنین‌ سالهایی‌ فوت‌ کند، دل‌ پدران‌ به‌ تأثیر و اندوه‌ نگراید.

هرودوت‌ می‌گوید که‌ اینها رسومی‌ هستند بسیار شایسته‌ نزد پارسیان‌ که‌ من‌ آنها را ستایش‌ و تمجید می‌کنم‌، همچنین‌ رسوم‌ و عاداتی‌ دیگر دارند که‌ در زمره‌ی‌ قوانین‌ محسوب‌ می‌شوند. مرعی‌ داشتن‌ قوانینی‌ که‌ به‌ مرگ‌ کسی‌ منجر شود، سخت‌ مورد تحریم‌ و احتیاط‌ می‌باشد. شاه‌ بالشخصه‌ هیچگاه‌ جهت‌ ارتکاب‌ یک‌ گناه‌ و بزه‌ کسی‌ را به‌ مرگ‌ محکوم‌ نمی‌نماید. همچنین‌ هیچ‌ فردی‌ از پارسها حق‌ ندارد تنها به‌ موجب‌ یک‌ جرم‌ کسی‌ را به‌ گونه‌ای‌ مجازات‌ نماید که‌ جبران‌ناپذیر باشد. به‌ هنگام‌ کیفر و مجازات‌ لازم‌ است‌ تا با دقّت‌ سنجشی‌ میان‌ اعمال‌ نیک‌ و بد مقصّر به‌ عمل‌ آید، و هرگاه‌ اعمال‌ زشت‌ و ناپسند مجرم‌ زیاده‌ از کارهای‌ نیک‌ و پسندیده‌اش‌ بود، می‌تواند که‌ به‌ مجازاتِ بزهکار اقدام‌ نماید، و در غیر این‌ صورت‌ مجرم‌ از امکانات‌ بسیاری‌ برخوردار شده‌ و بخشوده‌ می‌شود.
پارسها برآنند که‌ هیچگاه‌ از آنان‌ کسی‌ مبادرت‌ به‌ قتل‌ پدر و مادرش‌ نکرده‌ است‌ و هرگاه‌ در صورت‌ ظاهر چنین‌ اتّفاقی‌ میان‌ پارسها رخ‌ داده‌ باشد، حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ یا از جانب‌ فرزند خوانده‌ چنین‌ اتّفاق‌ و عملی‌ انجام‌ شده‌ و یا از جانب‌ اولاد حرامزاده‌، چون‌ هیچگاه‌ کسی‌ پدر و مادر راستین‌ خود را به‌ قتل‌ نمی‌رساند.
معمولاً رسم‌ است‌ میان‌ پارسها از آنچه‌ که‌ نهی‌ و منع‌ شده‌ است‌، حتی‌ سخن‌ نیز نمی‌گویند. در نظر آنان‌ زشت‌ترین‌ کارها دروغگویی‌ است‌، و پس‌ از آن‌ وام‌گرفتن‌؛ و در این‌ باره‌ استدلال‌ می‌کنند که‌ آدم‌ وامدار و قرضمند معمولاً مجبور به‌ دروغگویی‌ می‌شود. برای‌ آب‌ احترام‌ بسیاری‌ قائل‌اند، در آبهای‌ روانی‌ که‌ در شهر جریان‌ دارد و در هرگونه‌ مجاری‌ و در آب‌ ادرار نمی‌کنند، و حتی‌ دست‌ و صورت‌ خود را در مجاری‌ آب‌ نمی‌شویند و در آنها آب‌ دهان‌ نمی‌افکنند و به‌ کسی‌ نیز اجازه‌ی‌ چنین‌ کاری‌ را نمی‌دهند. در اینجا هرودوت‌ اضافه‌ می‌کند برخلاف‌ ما، پارسها در پاکیزه‌ نگاه‌داشتن‌ مجاری‌ و گذرگاههای‌ آب‌ اهتمای‌ بلیغ‌ مرعی‌ می‌دارند.



علل‌ تجدید حیات‌ مهرپرستی‌ در زمان‌ هخامنشیان‌
درباره‌ی‌ آیین‌ هخامنشیان‌ و دیانت‌ در عصر هخامنشی‌، چه‌ در آغاز و چه‌ در مرحله‌ی‌ میانگین‌ آن‌، دگرباره‌ تأکید می‌شود که‌ موردی‌ است‌ بسیار دشوار و مستلزم‌ مطالعاتی‌ بسیار. در آغاز پرستش‌ و احترام‌ شدید اورمزد، البته‌ نه‌ به‌ عنوان‌ خدایی‌ یکتا، بلکه‌ سرور مطلق‌ خدایان‌ رواج‌ داشت‌ و پس‌ از آن‌ کم‌ کم‌ خدایان‌ آریایی‌ که‌ زرتشت‌ آنها را و مراسم‌ پرستششان‌ را منع‌ کرده‌ بود، شروع‌ به‌ تظاهر بیشتری‌ کردند. هخامنشیان‌ در آغاز بی‌شک‌ به‌ اصول‌ زرتشی‌ پایبندی‌ بیشتری‌ داشتند، امّا هر چه‌ زمان‌ می‌گذشت‌ و ملل‌ و اقوام‌ بیشتری‌ تحت‌ لوای‌ پرچم‌ شاهنشاهی‌ در می‌آمدند، ترکیب‌ و اختلاط‌ عقاید بیشتر می‌شد و در این‌ میان‌ نقش‌ طبقه‌ی‌ مغان‌ در دیگرگونی‌ دین‌ زرتشت‌ از عناصر دیگر بیشتر بود.
هر چند که‌ هرودوت‌ پارسیان‌ را دارای‌ معابدی‌ نمی‌دانست‌، امّا آنچه‌ از کاوشهای‌ باستانی‌ تاکنون‌ برمی‌آید، سه‌ معبد از زمان‌ هخامنشیان‌ کشف‌ شده‌ است‌: یکی‌ در پاسارگاد که‌ تاکنون‌ آثار بهتر و روشن‌تری‌ از آن‌ بر جای‌ مانده‌ است‌. این‌ به‌ امر کوروش‌ ساخته‌ شده‌، امّا برای‌ ادّعای‌ هرودوت‌ نیز نشانهایی‌ در دست‌ است‌، چون‌ نقش‌ برجسته‌ی‌ آرامگاهی‌ در نقش‌ رستم‌، شاه‌ را نشان‌ می‌دهد که‌ در برابر یک‌ آدُریان‌ مراسم‌ ستایش‌ انجام‌ می‌دهد، در حالی‌ که‌ اَهورامَزْدا با همان‌ نقش‌ معروف‌اش‌ در جهت‌ بالاتری‌ نموده‌ شده‌ است‌ و از این‌ نقش‌ برمی‌آید که‌ مراسم‌ مذهبی‌ در هوای‌ آزاد انجام‌ می‌گرفته‌ است‌. دیگری‌ در نزدیک‌ مقبره‌ی‌ داریوش‌ که‌ آتشگاهی‌ است‌ و شاید به‌ دستور خود داریوش‌ بنا شده‌ باشد. همچنین‌ جایگاهی‌ دیگر که‌ شایع‌ است‌ «مگوش‌/ مغ‌ = گَئومات‌» آن‌ را ویران‌ کرد و داریوش‌ دوباره‌ ساخت‌. یکی‌ نیز در شوش‌ یافت‌ شده‌ که‌ از قرائن‌ برمی‌آید که‌ متعلّق‌ به‌ زمان‌ اردشیر دوم‌ بوده‌ است‌. این‌ آتشگاهها اغلب‌ بسیار ساده‌ و از اطاقی‌ تشکیل‌ شده‌ است‌ به‌ شکل‌ برجی‌ مکعب‌ که‌ به‌ وسیله‌ی‌ پلکان‌ به‌ آن‌ وارد می‌شدند و در آن‌ جا مغُ، آتش‌ مقدّس‌ را در حال‌ فروزش‌ نگاه‌ می‌داشت‌. امّا بایستی‌ توجّه‌ داشت‌ که‌ اینها تنها آتشگاههایی‌ بوده‌اند محدود و ساده‌ و بدون‌ تشریفات‌، چون‌ مطابق‌ با گفته‌ی‌ هرودوت‌ مراسم‌ مذهبی‌ در هوای‌ آزاد انجام‌ می‌گرفته‌ است‌. این‌ احتمال‌ هست‌ که‌ در بنای‌ این‌ چهارتاقیها مقصودی‌ دیگر در نظر بوده‌ باشد و آتشگاه‌ عبادت‌ نبوده‌ است‌. تمامی‌ قربانگاههایی‌ که‌ تاکنون‌ یافت‌ شده‌ در مسافتی‌ دور از این‌ معابد بوده‌ است‌. بنابر گفته‌ی‌ کِسِنُوفون‌ Xenophon اینها جاهایی‌ بوده‌اند که‌ حیوانات‌ قربانی‌ و گردونه‌ هایی‌ را که‌ به‌ اسبان‌ مقدّس‌ ایزد خورشید بسته‌ بودند، از آنجا حرکت‌ می‌دادند و سپس‌ مراسم‌ قربانی‌ در برابر شاه‌ انجام‌ می‌گرفت‌.
زمان‌ هخامنشیان‌ انحراف‌ از آن‌ دینی‌ که‌ زرتشت‌ شارع‌ آن‌ بود کم‌ کم‌ محسوس‌ می‌شد، امّا با تمام‌ این‌ احوال‌ پارسها و هخامنشیها در این‌ عصر به‌ دین‌ زرتشت‌ نزدیک‌تر از دیگران‌ بودند. میان‌ این‌ شاهان‌ داریوش‌ از همه‌ مؤمن‌تر به‌ طریق‌ به‌ نظر می‌رسد، و در نوشته‌های‌ آرامگاهش‌، چنان‌ است‌ که‌ تکّه‌‌هایی‌ از گاتاها را می‌خوانیم‌، امّا نه‌ داریوش‌ و نه‌ جانشینانش‌ هیچ‌ کدام‌ آموزه‌ها و هسته‌ی‌ اساسی‌ تعالیم‌ پیغمبر را درنیافته‌ بودند. در حالی‌ که‌ به‌ نظر می‌رسد که‌ به‌ نوعی‌ نزدیک‌ به‌ یکتاپرستی‌ باور دارند و از بَغان‌ دیگر نیز نام‌ می‌برند. ممکن‌ است‌ این‌ به‌ گمان‌ برخی‌ کسان‌ سیاستی‌ تلقّی‌ شود در داخل‌ کشور، از برای‌ آرام‌ ساختنِ کسانی‌ زیادی‌ که‌ سخت‌ به‌ بَغان‌ گذشته‌ وفادار بودند و اسکاتشان‌، امّا در کتیبه‌هایی‌ دیگر نیز که‌ برای‌ سراسر شاهنشاهی‌ ارسال‌ می‌شد، اَهورْمَزْدا تنها و یکتا خدا نبود، بلکه‌ بزرگ‌ترین‌ بَغان‌ به‌ شمار می‌رفت‌.

با آنکه‌ زرتشت‌ پرستش خدایانِ «دیوان‌» دیگر را نهی‌ کرده‌ بود، با این‌ همه‌ مهر بعضیشان‌ در دل‌ مردم‌ سخت‌ بازمانده‌ بود، و از آن‌ جمله‌ بود Mi و اَناهیتا Anahita. مهر، ایزد روشنایی‌ و راستی‌ و داد، میثْرَه‌ ra جنبه‌یی‌ کاملاً اخلاقی‌ داشت‌ و چنان‌ که‌ به‌ اختصار توضیح‌ داده‌ شد قبل‌ از زرتشت‌ دارای‌ اهمیت‌ و مقامی‌ بود. امّا یکی‌ از اصول‌ اصلاحی‌ زرتشت‌ پالودن‌ پیکرِ بَغان‌پرستی‌ بود و چون‌ مهر از جمع‌ بغان‌ دارای‌ اهمیتی‌ بسیار بود، او را از مقام‌اش‌ فروافکند و به‌ طور صریح‌ گفت‌ اهورامزدا خداوند یکتا می‌باشد. در این‌ اصلاح‌ حیت‌ مهر در زُمره‌ امشاسپندان‌ نیز قرار نگرفت‌ و چنین‌ به‌ نظر می‌رسد که‌ زرتشت‌ بر آن‌ بوده‌ تا توجّه‌ خلق‌ را کاملاً از جنبه‌ی‌ خدایگان‌ بخشی‌ آسمان‌ و نگاره‌های‌ آسمانی‌ بازدارد. برای‌ نزدیکی‌ به‌ وحدت‌، برافکندنِ مظاهر کثرت‌ لازم‌ می‌نمود و به‌ همین‌ جهت‌ در این‌ دین‌، مجمع‌ خدایان‌ در هم‌ ریخته‌ شد و اهورامزدا خالق‌ مهر و ماه‌ و ستارگان‌ و زمین‌ و آسمان‌ و... معرفی‌ شد.
هرگاه‌ توجّهی‌ به‌ اجتماع‌ و اخلاق‌ عصر هخامنشی‌ بیفکنیم‌ متوجّه‌ خواهیم‌ شد که‌ برای‌ چه‌ مهر دگرباره‌ تجدید حیات‌ نمود. مهر مظهر پیمان‌، دوستی‌ و مودّت‌، شجاعت‌ و قهرمانی‌، راستی‌ و راست‌واری‌، توانایی‌ و پهلوانی‌ بود و شاهنشاهی‌ هخامنشی‌ و مردم‌ آن‌ زمان‌ به‌ چنین‌ خدایی‌ نیاز داشتند، ایزدی‌ که‌ اقوام‌ به‌ هم‌ آمده‌ و انبوه‌ سپاهیان‌ را که‌ در اکثریتی‌ قابل‌ توجّه‌ بودند حفظ‌ کند، چنان‌ که‌ در اروپا نیز مهرپرستی‌ به‌ وسیله‌ی‌ سپاهیان‌ رومی‌ که‌ در آسیای‌ کوچک‌ بودند رواج‌ یافت‌. به‌ هر انجام‌ این‌ آغازی‌ بود از برای‌ کارهای‌ بعدی‌ و دیگرگونیهایی‌ که‌ در دین‌ زرتشتی‌ حاصل‌ می‌بایستی‌ شد. مبدئی‌ بود از برای‌ سروده‌شدن‌ و تألیف‌ یشتها و بازگشت‌ به‌ دوران‌ بَغان‌پرستی‌ پس‌ از اصلاح‌ و یکتاپرستی‌. گروه‌ نظامی‌ در زمان‌ هخامنشی‌ به‌ این‌ ایزد رغبتی‌ نشان‌ داد و دین‌ زرتشت‌ کم‌ کم‌ از مسیر اصلی‌اش‌ منحرف‌ می‌شد. البته‌ اَهورامَزْدا مهتر خدایی‌ بود، امّا با صفاتی‌ که‌ از برای‌ مهر برمی‌شمردند، دیگر جایی‌ از برایش‌ جز یک‌ یاد کرد باقی‌ نمی‌ماند. مهرایزد روشنایی‌، بخشایشگر نعمت‌ و فراوانی‌، نماد توانایی‌ و پهلوانی‌ و قهرمانی‌، ایزد پیمان‌دوستی‌ و راستی‌ و صفا و پاکی‌ بود، - مهرایزد و خداوند دشتها و بوستانهای‌ پهن‌، خدایگان‌ و برآرنده‌ی‌ سبزه‌ها، گیاهان‌، شکوفندگی‌ و بالش‌دهنده‌ی‌ درختها و برآرنده‌ آبها از سنگها، پرورش‌گر چارپایان‌، ایزد تندرستی‌ و نگاه‌دار آفریدگان‌ اهورمزدا بود، مهر ایزدی‌ رزمنده‌ و توفنده‌ بود، رزم‌جویی‌ که‌ حریف‌ سرسختی‌ از برای‌ دیوان‌ محسوب‌ می‌شد، مبارز سرسختِ دیو تاریکی‌ بود که‌ همواره‌ دروغ‌، غفلت‌، جهل‌ و سرما در جهان‌ می‌پراکند، مهر تباه‌ کننده‌ی‌ دیوانی‌ بود که‌ دشمن‌ ایرانیان‌ بودند و دیوانی‌ را که‌ خشکسالی‌، ویرانی‌، ناپاکی‌ و دروغ‌ را سرپرستی‌ داشتند نابود می‌کرد.
در روایات‌ و ادبیات‌ آن‌ قدر پاکیها و امور خوب‌ و نیکو را تحت‌ سرپرستی‌ مهر قرار داده‌اند که‌ علّت‌ گرایش‌ تمام‌ طبقات‌ مردم‌ را بدان‌ توضیح‌ می‌دهد و باز می‌گوید که‌ چگونه‌ مذهبی‌ جهانگیر شد و به‌ هنگامی‌ که‌ مُرد، چگونه‌ تمامی‌ باورها و آداب‌ و رسوم‌ ویژه‌ی‌ خود را به‌ ادیان‌ و مذاهب‌ دیگر به‌ وام‌ داد. از دین‌ زرتشتی‌ تا تصوّف‌ و عرفان‌ اسلامی‌ ایرانی‌ و هر چه‌ که‌ از مذاهب‌ و ادیان‌ در میان‌ این‌ دو قطب‌ گذشته‌ و پدید آمده‌اند، از مهرپرستی‌ عناصری‌ به‌ وام‌ گرفته‌اند که‌ تنها در صورت‌ تحقیق‌ روشن‌ می‌شوند.
از زمان‌ اردشیر اوّل‌ به‌ روشنی‌ از مهر یاد می‌شود. داریوش‌ می‌گفت‌ اهورمزدا و دیگر بَغان‌، و ارشیر از این‌ دیگر بغان‌، پس‌ از اهورامزدا بلافاصله‌ مهر را یاد می‌کند.

در اینجا بایستی‌ تذکّر دهیم‌ که‌ ممکن‌ است‌ روش‌ خورشیدپرستی‌ بابلی‌ و مصری‌ نیز در تجدید حیات‌ مهر در زمان‌ هخامنشیان‌ بی‌تأثیر نبوده‌ باشد. امّا مهرایزد خورشید نیست‌، بلکه‌ در ادبیات‌ اوستایی‌ جدا از مهر که‌ صفاتش‌ ذکر شد، ایزد خورشیدی‌ نیز داریم‌ و قوانینی‌ روشن‌ هست‌ که‌ به‌ هیچ‌وجه‌ منظور از مهر خورشید نمی‌باشد.
در ضمن‌ مباحث‌ آینده‌ از این‌ ایزد و گاه‌ بَغْ دگرباره‌ یاد می‌کنیم‌، امّا اندکی‌ از زمان‌ اردشیر اوّل‌ نگذشت‌ که‌ توجّهی‌ به‌ یک‌ بغ‌بانو، یعنی‌ذجلب‌ شد. آناهیتا Anahita را اغلب‌ با آرته‌میس‌ Artemis ایزدبانوی‌ یونانی‌ یکی‌ می‌دانستند امّا بعدها در فهم‌ این‌ بغ‌بانو انحطاطی‌ رخ‌ داد و او را با ایشتار Ishtar زن‌ خدای‌ بابلی‌، الاهه‌ی‌ عشق‌ و شهوت‌ و آفرودیته‌ Aphrodite یونانی‌ یا وِنوس‌ Venus مقایسه‌ کردند. باری‌ اردشیر دوم‌ به‌ این‌ بَغ‌ بانو علاقه‌یی‌ بسیار داشت‌.

کْلِمِنْس‌ آلِکْساندریوس‌ klemens Alexandrius که‌ از مورّخان‌ عیسوی‌ بوده‌ و در حدود سال‌ دو سد و بیست‌ میلادی‌ وفات‌ یافته‌، از بروسوس‌ Brossus مورّخ‌ معروف‌ کلدانی‌ که‌ در سده‌ی‌ سوم‌ پیش‌ از میلاد می‌زیسته‌ است‌ روایت‌ کرده‌ که‌ اردشیر دوم‌ نخستین‌ پادشاه‌ هخامنشی‌ بود که‌ برای‌ آفرودیته‌ معبد بنا کرد (آنائی‌ تیس‌ Anaitis - آناهیتاAnahita) و تندیسه‌ی‌ آن‌ الاهه‌ را در نقاط‌ مختلف‌ چون‌ شوش‌، همدان‌ و بابل‌ برای‌ پرستش‌ در معبدها نهاد و هم‌ او بود که‌ پرستش‌ این‌ الاهه‌ را به‌ مردمان‌ پارس‌ و باختر آموخت‌. این‌ معنا را کتیبه‌هایی‌ که‌ یافت‌ شده‌ تصدیق‌ می‌کنند و مشاهده‌ می‌کنیم‌ که‌ برای‌ نخستین‌ بار اردشیر دوم‌ از این‌ الاهه‌ یاد کرده‌ و وی‌ را هم‌ مقام‌ اَهورامَزْدا ذکر می‌کند. در کتیبه‌ی‌ شوش‌ این‌ شاه‌ از اَهورامَزْدا و ناهید و مهر کمک‌ می‌طلبد:
«این‌ آپادانا Apadana یعنی‌ ایوان‌ که‌ داریوش‌ نیای‌ بزرگ‌ من‌ بنا نهاد، و در زمان‌ نیای‌ دیگرم‌ اردشیر آتش‌ گرفت‌، من‌ به‌ تأیید اورمزدا و آناهیتا و میثْرَه‌ دوباره‌ ساختم‌، و اورمزدا و اَناهیتا و میثْرَه‌ مرا از همه‌ی‌ دشمنان‌ نگهداری‌ کنند.
همچنین‌ کتیبه‌ی‌ دیگری‌ برپایه‌ی‌ ستونی‌ که‌ از همدان‌ یافته‌ شده‌ و در موزه‌ی‌ انگلستان‌ است‌، این‌ شاه‌ می‌گوید که‌: «این‌ ایوان‌ را من‌ به‌ خواست‌ اهورمزدا، آناهیتا و میترا بنا کردم‌، امیدوارم‌ که‌ اهورمزدا و اَناهیتا و میثره‌ مرا از هر بلایی‌ حفظ‌ کرده‌ و آنچه‌ را که‌ من‌ بنا کرده‌ام‌ از گزند ایام‌ مصون‌ دارند.
اَناهیتا نیز چون‌ مهر از خدایان‌ قدیم‌ و باستانی‌ آریایی‌ است‌ و بی‌شک‌ وی‌ نیز از جمله‌ الاهه‌گانی‌ بوده‌ است‌ که‌ در اصلاحات‌ زرتشت‌ از مسند خدایگانی‌ به‌ پایین‌ کشیده‌ شده‌ بودند. به‌ نظر می‌رسد در زمان‌ هند - و ایرانیان‌ پرستش‌ عام‌ داشته‌، چون‌ در ریگ‌وِدا Rig Veda از دو زن‌ خدا به‌ نامهای‌ سی‌ نی‌ والی‌ Sinivali و سَرَسْ واتی‌ Sarasvati یاد شده‌ که‌ شباهت‌ بسیاری‌ به‌ آناهیتا دارند.
به‌ نظر می‌رسد که‌ پس‌ از آنکه‌ این‌ بغ‌ بانو نیز چون‌ میثْرَه‌ / میترا در زمان‌ هخامنشیان‌ به‌ تجدید حیات‌ پرداخت‌، از زمان‌ اردشیر دوم‌ پرستش‌ و ستایش‌اش‌ به‌ سایر قلمروهای‌ شاهنشاهی‌ نفوذ کرده‌ باشد. و حتی‌ در خارج‌ از قلمروهای‌ ایرانی‌ نیز دارای‌ اهمیت‌ و موقعیت‌ و مقامی‌ گشته‌ است‌، چون‌ این‌ بغ‌ بانو نیز چون‌ میثْرَه‌ آن‌ قدر دارای‌ مناصب‌ و صفات‌ بسیار نیکو بوده‌ که‌ در هر منطقه‌یی‌ که‌ داخل‌ می‌شده‌، صفات‌ و مناصب‌ ایزدبانوی آن‌ منطقه‌ را نیز گرفته‌ و مورد پرستش‌ واقع‌ می‌شده‌ است‌.
امّا درباره‌ی‌ آناهیتا Anahita که‌ لفظاً با پاک‌ و بی‌آلایش‌ معنی‌ شود و هنگامی‌ که‌ با اَرَدْویسور Aredvi Sura که‌ «اَرِدْوی‌» نام‌ رودی‌ می‌باشد ترکیب‌ شده‌ و به‌ شکل‌ «اَرَدْوی‌ سورَه‌ اَناهی‌ ته‌» به‌ کار می‌رود به‌ مفهوم‌ «رود نیرومند پاک‌» یا «چشمه‌ زاینده‌ی‌ پاک‌» به‌ تعبیری‌ درمی‌آید. امّا آنچه‌ که‌ اساسی‌ و موردنظر است‌ آنکه‌ آناهیتا بغبانوی‌ بزرگ‌ آبها است‌. نزد آریاییهای‌ قدیم‌ و همچنین‌ ایرانیان‌ تا دورانهای‌ واپسینِ امپراتوریشان‌ عناصر چهارگانه‌ تقدیس‌ شده‌ و مورد احترام‌ بوده‌اند. در سراسر اوستا این‌ معنا به‌ وضوح‌ به‌ چشم‌ می‌خورد. ایزدآذرمظهر و نمایانگاه‌ آتش‌ است‌ و در سراسر اوستا از این‌ عناصر با احترام‌ و بزرگداشت‌ یاد شده‌ است‌. ایزد هوا، وَیو Vayu نام‌ دارد و «رام‌ یشْت‌» هر چند به‌ نام‌ ایزدرام‌ نامگذاری‌ شده‌، امّا همه‌اش‌ سخن‌ از ایزدهوا است‌. از نگهبان‌ و سرپرست‌ زمین‌ یا سپندارمذ نیز که‌ یکی‌ از شش‌ اَمْشاسْپَند است‌ آگاهی‌ داریم‌، و سرانجام‌ اَرِدْوی‌ سورَه‌ اَناهیتا، بَغ‌ بانوی‌ بزرگ‌ و سرپرست‌ و ایزدآب‌، یعنی‌ عنصری‌ که‌ پس‌ از آتش‌ از عناصر دیگر قابل‌ احترام‌تر بوده‌ می‌باشد. از بیست‌ و یک‌ یشْت‌ موجود، پنجمین‌ آنها، یعنی‌ آبان‌ یشْت‌، ستایشی‌ است‌ خاص‌ بانو اَناهیتا. البتّه‌ در سایر بخشهای‌ اوستا، چون‌ خرده‌ اوستا و یسْنا نیز از این‌ ایزدبانو یاد شده‌ است‌، امّا آنچه‌ که‌ مقام‌ این‌ بغبانو را بیان‌ می‌کند، یشت‌ پنجم‌ می‌باشد.
امّا در اوستا از یک‌ ایزد دیگر نیز یاد شده‌ است‌ به‌ نام‌ اَپَمْ نَپات‌ Apam Napat که‌ در یک‌ ریگ‌وِدا نیز از وی‌ یاد شده‌ امّا به‌ عنوان‌ یک‌ خدای‌ مذکّر، و در یسْناها و یشْتها نیز از او یاد شده‌ است‌، لیکن‌ به‌ عنوان‌ یک‌ ایزد موکّلِ بر آب‌ در برابر اَناهیتا اهمیتی‌ چندان‌ ندارد. در صفحات‌ گذشته‌، تحت‌ عنوان‌ آداب‌ و رسوم‌ پارسی‌ یاد شد که‌ آب‌ تا چه‌ اندازه‌ نزد ایرانیان‌ مقدّس‌ بوده‌ است‌ و هرودوت‌، مورّخی‌ که‌ این‌ چنین‌ گزارشی‌ را درباره‌ی‌ تقدیس‌ و احترام‌ و بزرگداشت‌ آب‌ نزد ایرانیان‌ می‌دهد، به‌ نظر ناباور می‌رسد که‌ گزارشش‌ درباره‌ی‌ خشایارشا و تنبیه‌ آب‌ به‌ وسیله‌ی‌ او درست‌ باشد. استرابو Strabo نیز درباره‌ی‌ روش‌ ایرانیان‌ در پاکیزه‌ نگاه‌ داشتن‌ آب‌ همان‌گونه‌ سخن‌ می‌دارد، و چیزی‌ که‌ اضافه‌ می‌کند روش‌ قربانی‌ کردن‌ پارسها برای‌ آب‌ است‌. وی‌ می‌گوید هنگامی‌ که‌ ایرانیان‌ می‌خواهند برای‌ ایزدآب‌ قربانی‌ کنند، در کنار چشمه‌، رود و یا جویبار و ره‌گذر آب‌؛ گودالی‌ می‌کنند و با احتیاط‌ تمام‌ به‌ گونه‌یی‌ که‌ آب‌ به‌ خون‌آلوده‌ نشود، مراسم‌ قربانی‌ برای‌ آب‌ را انجام‌ می‌دهند، و مراسمی‌ را که‌ استرابو در قربانی‌ شرح‌ می‌دهد، همان‌ مراسمی‌ است‌ که‌ از هرودوت‌ در صفحات‌ گذشته‌ نقل‌ کردیم‌ و این‌ موردی‌ از فرایض‌ مؤکّده‌ است‌ که‌ در شرایعِ مغان‌ و کتاب‌ وندیداد و سایر رساله‌های‌ زمان‌ ساسانیان‌ و پس‌ از آن‌ نقل‌ شده‌ است‌.
معابدی‌ که‌ از برای‌ ایزدبانو اَناهیتا ساخته‌ می‌شد بسیار مجلّل‌، باشکوه‌ و ثروتمند بوده‌ است‌. آنچه‌ که‌ از روایات‌ و گزارشهای‌ باستان‌ برمی‌آید، این‌ آتشکده‌ها که‌ به‌ نام‌ اَناهیتا بوده‌اند بسیار باشکوه‌ و شوکت‌ بوده‌ و حتی‌ به‌ گفته‌ی‌ برخی‌ از دانشمندان‌، بعضی‌ از این‌ معابد، چون‌ معبد ناهید در همدان‌ پیش‌ از عهد هخامنشی‌، یعنی‌ در زمان‌ دومین‌ شاه‌ مادی‌، یعنی‌ هُووَخْشَتَر 625-575 پ‌ - م‌» بنا شده‌ است‌.

در ضمن‌ شرح‌ وقایع‌ دوران‌ اردشیر دوم‌ یاد شد که‌ کوروش‌ برادر اردشیر دوم‌ بر او شورید و سرانجام‌ در نزدیکی‌ بابل‌ در حالی‌ که‌ پیروزی‌ فرارویش‌ بود کشته‌ شد. جزو اسیرانی‌ که‌ از سپاه‌ کوروش‌ گرفته‌ شد، معشوقه‌ی‌ یونانی‌ او به‌ نام‌ آسپاسیا Aspasia جلب‌ نظر می‌کرد. به‌ نظر می‌رسد که‌ اردشیر سخت‌ به‌ این‌ بانوی‌ یونانی‌ دلبسته‌ بود امّا از بیم‌ مادرش‌ که‌ کوروش‌ را بسیار عزیز می‌داشت‌، به‌ جانب‌ وی‌ نمی‌رفت‌. سرانجام‌ اردشیر هنگامی‌ که‌ داریوش‌ پسرش‌ را به‌ جانشینی‌ برگزید، مطابق‌ با رسم‌ معهود می‌بایست‌ اوّلین‌ خواهش‌ ولیعهد را برآورد سازد، و داریوش‌ نیز که‌ دوستدار آسپاسیا بود، معشوقه‌ی‌ عمویش‌ را از پدر درخواست‌ کرد. مطابق‌ با این‌ جریان‌ که‌ پلوتارک‌ Plotarchos از کته‌سیاس‌ Ktesias نقل‌ می‌کند، اردشیر در ظاهر خواهش‌ فرزند و ولیعهد را قبول‌ می‌کند لیکن‌ در واقع‌ از این‌ جریان‌ ناراضی‌ به‌ نظر می‌رسد و اندکی‌ نمی‌گذارد که‌ آسپاسیا را به‌ همدان‌ می‌فرستد تا در معبد اَناهیتا راهبه‌ گشته‌ و به‌ پارسایی‌ تا پایان‌ عمر زندگی‌ نماید. در اینجا نشانه‌هایی‌ از آنچه‌ که‌ بعد میان‌ مسیحیان‌ رایج‌ شد را ملاحظه‌ می‌نماییم‌، و چون‌ آسپاسیا که‌ معشوقش‌ کشته‌ شده‌ بود و به‌ این‌ جهت‌ دچار شکست‌ و ناکامی‌ گشته‌ بود و درخواست‌ خودش‌ ترک‌ دنیا کرده‌ و به‌ معبد ناهید رفته‌ بود. به‌ احتمال‌ قوی‌ می‌توان‌ منشأ این‌ چنین‌ روشی‌ را از یونان‌ دانست‌. به‌ هر انجام‌ ولیعهد که‌ از این‌ عمل‌ پدر به‌ خشم‌ آمده‌ بود، قصد جان‌ پدر را می‌کند، امّا نقشه‌اش‌ بی‌انجام‌ مانده‌ و به‌ فرمان‌ پدر به‌ قتل‌ می‌رسد.

پلی‌ نیوس‌ Plynius مورّخ‌ نامی‌ سده‌ی‌ دوم‌ پیش‌ از میلاد از عظمت‌ و شوکت‌ این‌ معبد، ضمن‌ وصف‌ همدان‌ سخن‌ بسیار می‌گوید. درهایی‌ که‌ تمام‌ از چوبهای‌ سدر و سرو بوده‌ و جملگی‌ با رویه‌هایی‌ از طلا پوشیده‌ شده‌ بوده‌، بامی‌ که‌ از نقره‌ پوشش‌ داشته‌ و چون‌ خورشید درخشان‌ بوده‌ است‌ و بسیاری‌ دیگر از توصیفات‌، عظمت‌ ثروتی‌ را که‌ در این‌ معبد گرد آمده‌ بوده‌ و در زمان‌ حمله‌ی‌ اسکندر به‌ تاراج‌ رفته‌ است‌ بیان‌ می‌کند. پس‌ از معبد همدان‌، بایستی‌ از معبدی‌ دیگر در شوش‌ یاد کرد. به‌ گفته‌ی‌ پلی‌ نیوس‌ Plinius در این‌ معبد تندیسه‌ای‌ بسیار سنگین‌ از ایزدبانو آناهیتا قرار داشته‌ که‌ از طلای‌ خالص‌ ساخته‌ شده‌ بوده‌ است‌ و به‌ هنگامی‌ که‌ جنگی‌ میان‌ آنتونیوس‌ Antonius سردار رومی‌ و اشک‌ پانزدهم‌ یا فرهاد چهارم‌ «37 - 2 - ب‌ - م‌» درگیر می‌شود. تندیسه‌ی‌ پربهای ناهید به‌ تاراج‌ می‌رود. هرگاه‌ بر آن‌ باشیم‌ که‌ ادامه‌ی‌ این‌ ماجرا را بیان‌ کنیم‌، تا آخر عهد ساسانی‌ گسترش‌ پیدا می‌کند، یعنی‌ پرستش‌ و احترام‌ یا بزرگداشت‌ این‌ ایزدبانوی‌ اوستایی‌ بسیار دیرپایی‌ داشته‌ است‌ و برای‌ شناخت‌ این‌ بغ‌ بانوی‌ ایرانی‌ بایستی‌ از روی‌ آبان‌ یشْت‌ که‌ از جمله‌ی‌ قدیم‌ترین‌ یشتها است‌ به‌ شناسایی‌ پرداخت‌.
منبع: iptra.ir



بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید

انتخاب گل برای هدیه به قدمت ماقبل تاریخ! روش‌های جالب آرایش در عهد باستان!! مراسم چولی قزک در فردوس واژه «دری وری» حرف زدن از کی باب شد؟! دوست دارید تاریخچه جهازعروس را بدانید؟ چگونگی پیدایش لباس