به گزارش ایران؛رسیدگی به این ماجرا به درخواست مددکار ندامتگاه فردیس در دفتر دادستان کرج آغاز شد. وی در ملاقات حضوری با «حاجی رضا شاهکرمی» در تشریح وضعیت زندگی سخت و غمانگیز یکی از مددجویان پرداخت و گفت: از 6 سال پیش که برای انجام خدمت بهاین ندامتگاه منتقل شدم، تلاش زیادی برای آزادی زندانیان زن و جلب رضایت شاکیهای پرونده کردهام چرا که زندانی شدن یک زن، نه تنها باعث فروپاشی زندگی خانوادگی بلکه سرگردانی فرزندانش و سایر اعضای خانواده نیز میشود.
همیشه نیز از این زنان قول گرفتهام خطاهای گذشته را جبران کنند و در این روزها، مهارتی یاد بگیرند تا پس از آزادی، درآمد و پشتوانهای داشته باشند. حتی بارها با دعوت از خانوادههایشان، از آنها خواستهایم پس از آزادی، این زنان بیپناه را طرد نکنند و پناهشان دهند. اما در میان این زندانیان، تنها یک زن است که هرچه برای جلب رضایت شاکیاش تلاش کردهایم، فایدهای نداشته است. او 10 سال قبل به 6 ماه زندان و پرداخت کمتر از 2 میلیون تومان طلا محکوم شده بود. اما بهدلیل افزایش نرخ طلا حالا باید 20 میلیون تومان به شاکی برگرداند. در این سالها، هیچکس به ملاقات این زندانی نیامده است و او همیشه با چشمانی اشکبار و یک دنیا حسرت و درد، سراغ تنها فرزندش را میگیرد. اما با تمام ناملایمات و فضای سرد و تلخ زندان، هنوز براحساس گرم مادرانهاش چیره نشده و او همچنان بیتاب در آغوش کشیدن دخترش است.
«فریده» در این سالها هیچ تخلف و شرارتی در زندان نداشته و در حالی که به 6 ماه زندان محکوم شده بود، 10 سال حبس را تحمل کرده است. اگر زندان قرار است در رفتار او تأثیر بگذارد، تا امروز او تنبیه شده و توانسته مهارتهای زیادی از جمله قالیبافی را یاد بگیرد. بنابراین ادامه این وضع باعث آسیبهای شدیدتر روحی او خواهد شد. از سویی دیگر بهدلیل اینکه این زندانی مرتکب جرم عمدی شده و مبلغ زیادی بدهکار است، کمکهای ستادی دیه شامل حالش نمیشود و معلوم نیست سرنوشت این زن چه خواهد شد.
گزارش مددکار زندان و برگ اعلام وضعیت «فریده» حکایت از آن داشت که وی به جرم سرقت و تهدید از سوی دادگاه عمومی کرج بازداشت و روانه زندان زنان شده است و محکومیت وی با جریمه دولتی در سال 86 پایان یافته است، شاکی پرونده نیز خواهرش بوده و با وجود اینکه بارها به صلح و سازش دعوت شده بود، همچنان بر شکایت خود و بازداشت خواهرش اصرار داشت و حاضر به آشتی نبود. بدینترتیب با هماهنگی دفتر دادستان کرج، «ر.ف» نیکوکار کرجی که هر سال با نیت خداپسندانه اقدام به آزادی دهها زندانی بدهکار کرده و در چند مورد نیز با پرداخت دیه به اولیای دم، مقدمات آزادی اعدامیهای پشیمان را فراهم کرده، این بار نیز برای پایان دادن به کابوسهای تنهایی یک زن درمانده اعلام آمادگی کرد.
سپس نماینده مرد نیکوکار به همراه خبرنگار «ایران» در حوزه ریاست دادستانی حضور یافت تا با پرداخت بدهی این مددجو، نور سخاوت و دوستی را به سلول تاریک و سرد وی بتاباند.زندانی بدهکار در حالی که بشدت بیقرار و سردرگم بود، به همراه مأموران بدرقه به اتاق ملاقات منتقل شد. او آشکارا میلرزید. زیر لب زمزمهای کرد و برترسش که غلبه کرد، بلندتر گفت: فکر کنم اگر خدا بخواهد امروز با روزهای دیگر فرق دارد. این را میدانم اما نمیدانم چرا؟! و بیامان به گریه افتاد.
بعد از سالها تنهایی، امروز کسی به ملاقاتش آمده بود و انگار این زن زندانی عطر آزادی را از حضور ملاقات کنندهاش حس میکرد.
زن دعا میخواند و بیتوجه به اطراف کلمات را تکرار میکرد. او برای آزادی هزار در بسته را پیشرو داشت. زندگیاش قربانی ندانمکاریهایش شده بود. این را به تلخی بارها در ذهنش مرور کرده بود و در پی فرصتی برای جبران گذشته بود....
پدرم با من مانند پسرها رفتار میکرد و من از کودکی با پسرداییهایم همبازی بودم و در نوجوانی معتاد به هروئین شدم. تمایل به تهیه مواد داشتم و هر روز در خانه داییام پای بساط مینشستم. کسی متوجه اعتیادم نشد و پس از اینکه دیپلم گرفتم، به عقد یک مهندس عمران درآمدم. زندگی راحت و بی دردسری داشتم و فامیل همسرم مدام از کشورهای خارجی برایم هدیه میفرستادند. تولد دخترم زندگیمان را شیرینتر از قبل کرد، اما هیچچیز نمیتوانست مانع آمد و رفت من به خانه داییام و آن بساط خانمانسوز شود و پنهانی آتش به خوشبختیام زدم.
زن با افسوس ادامه داد: در حالی از همسرم طلاق گرفتم که او از اعتیادم بیاطلاع بود. به همراه دخترم به خانه مادرم برگشتم و همانجا بود که این راز قدیمی فاش شد. خانوادهام شوکه شدند و با من لجبازی میکردند. مادرم از من شکایت کرد و مرا از خانه بیرون انداخت. وقتی شنیدم قرار است خواهر کوچکترم ازدواج کند، با خوشحالی اعتیادم را ترک کردم و به خانه مادرم برگشتم. اما آنها اجازه ندادند در جشن عروسی شرکت کنم و حتی تلفنهایم را جواب نمیدادند. زخمی بودم دنبال راهی برای انتقامجویی و جلب توجه! بنابراین یک شب که آنها به مراسم پاگشا دعوت بودند، پنجره را شکستم و وارد خانه شدم. مقداری از طلاها را برداشتم و سراسیمه به خانه دوستم رفتم. طلاها را به برادرش امانت سپردم تا وقتی آتش کینهام خاموش شد، فکری برای آن بکنم. اما روز بعد با شکایت خواهرم دستگیر شدم و برادر دوستم نیز منکر طلاها شد. خواهرم را در برابر پلیس تهدید کردم و به اتهام سرقت و تهدید، زندانی شدم.
«فریده» احساس شرم و گناه میکرد. او بارها توبه کرده بود اما هنوز از یادآوری آن روزها احساس بدی داشت: «وقتی زندانی شدم، کسی از اطرافیانم متوجه این موضوع نشد. همسر سابقم از من بیخبر بود و در همین شرایط، از دنیا رفت. خانواده او که از یافتن من ناامید بودند، سرپرستی دخترم را پذیرفتند. تنها امید زندگیام، به یک پانسیون در خارج از کشور سپرده شد و فرسنگها از من فاصله گرفت. من از درد بهخودم میپیچیدم.
دوره محکومیتم تمام شده بود اما قادر به جبران خسارت خواهرم نبودم. برای اینکه درخواست اعصار به دادگاه بدهم، شاهدی نداشتم. حتی اگر بدهیام را قسطی میکردند، قادر نبودم پولی بهعنوان پیشقسط بدهم. کسی به ملاقاتم نمیآمد و همه فراموشم کرده بودند. دلتنگ مادر پیرم بودم. چندبار با خواهرم تماس گرفتم و درخواست بخشش کردم. اما انگار اصلاً مرا نمیشناخت. تهدیدش کردم شاید بترسد و رضایت دهد. اما فایدهای نداشت.
به گزارش خبرجنوب ؛ تحقیقات پلیس در این باره از سال 94 به دنبال اعلام گزارشی به پلیس زرقان آغاز شد. آن روز زنی به دادگاه رفت و گفت شب گذشته مردی ناشناس او را مورد آزار و اذیت قرار داده است.
زن جوان در توضیح این ماجرا اظهار داشت: نیمه شب، تک و تنها با خواهرم در خانه بودیم. در حالی که خواب بودیم با سروصدایی که ایجاد شد از خواب بیدار شده و ناگهان متوجه پسری شدیم که بالای سرمان ایستاده بود.زن جوان ادامه داد: مرد جوان تهدید کرد که اگر کوچکترین سر و صدایی بکنیم ما را می کشد. سپس دست ها و پاهایمان را بست. وحشت کرده بودیم و با گریه التماس می کردیم که رهایمان کند اما او مرا مورد آزار و اذیت قرار داد و پس از سرقت طلا و مقادیری وجه نقد از منزل فرار کرد.
او مرا تهدید کرد که اگر شکایت کنم و موضوع را به خانواده ام بگویم، فیلم هایی که از من گرفته را پخش می کند و آبرویم را می برد. فیلم را که دیدم وحشتم بیشتر شد. او گفت کسی جرأت ندارد از وی شکایت کند.
با اظهارات این زن جوان، بازپرس تیمی از کارآگاهان پلیس آگاهی را مأمور شناسایی و دستگیری مرد شیطان صفت کرد. شاکی، مشخصات متهم را چهره نگاری کرد. از سوی دیگر مأموران با کمک وی توانستند به چهره فرضی متهم دست یابند که مطابقت تصویر چهره نگاری شده با عکس های مجرمان سابقه دار، نخستین سرنخ را در اختیار کارآگاهان گذاشت.
به این ترتیب وی چندی قبل دستگیر شد اما با وجود اینکه شاکی او را شناسایی کرد، جرمش را انکار و مدعی شد بی گناه است.
در چنین شرایطی بازپرس جنایی برای وی قرار صادر و پرونده به دادگاه کیفری فارس ارسال شد. در جلسه دادگاه متهم اقرار کرد که از طریق کانال کولر وارد منزل زن جوان شده و او را مورد آزار و اذیت قرار داده است.
متهم در ادامه جلسه دادگاه بیان کرد: شب حادثه از طریق کانال کولر که در پنجره منزل جانمایی شده بود وارد آنجا شده و با اطمینان از اینکه فقط دو زن در منزل هستند قصد داشتم نقشه خود را عملی کنم.
آنها خواب بودند اما از سروصدای من بیدار شدند. پس از ورود به منزل، دست و پای هردو و دهانشان را بستم سپس یکی از آنها را مورد آزار و اذیت قرار داده و با سرقت طلا و پول از محل متواری شدم.
بدین ترتیب ختم جلسه رسیدگی اعلام و هیات قضایی دادگاه کیفری، متهم را به اعدام محکوم کرد. با اعتراض به حکم صادره، پرونده به دیوان عالی کشور ارسال شد و این حکم به تایید رسید.
سید مصطفی مرتضوی سخنگوی سازمان امداد و نجات جمعیت هلال احمر در گفتوگو با ایسنا، ضمن اشاره به اعزام تیم امدادی جهت امدادرسانی به حادثه دیدگان این حادثه، گفت: ساعت 18:56 روز گذشته برخورد پراید با یک شتر در کرمان-ریگان(کیلومتر۶۵ محور ریگان – ایرانشهر) متاسفانه منجر به جان باختن سه تن از هموطنانمان شد.
به گزارش ایران ؛رئیس بیمارستان رازی قائمشهر ضمن تأیید این خبر گفت: زن بیمار حدود 80 ساله، جمعه شب به خاطر درد شکم به بیمارستان منتقل شد و پزشکان با توجه به مشکوک شدن به بیماری سرطان روده، او را در بخش بستری کردند.
دکتر سیدخسرو قاسم پوری تصریح کرد: صبح شنبه، بیمار از بخش طبقه اول برای انجام سونوگرافی با برانکارد توسط خدمه بیمارستان به طبقه همکف منتقل شد اما زمانی که خدمه در حال انتقال بیمار به خارج از آسانسور بودند، ناگهان آسانسور به طرف بالا حرکت کرد. قسمت جلویی برانکارد به طور کامل از آسانسور خارج شده بود و قسمت عقب در حال خروج بود که با حرکت آسانسور به سمت بالا، برانکارد بسرعت سرازیر شده و بیمار با سر به روی زمین سقوط کرد.پس از این حادثه بلافاصله بیمار به اتاق احیا منتقل و عملیات نجات حدود یک ساعت انجام شد ولی تلاشها نتیجه بخش نبود و بیمار فوت کرد.
گفتنی است بیمارستان رازی قائمشهر تنها بیمارستان دولتی این شهرستان و مرکز تخصصی بیماریهای عفونی مازندران است.این بیمارستان با 220 تختخواب، علاوه بر قائمشهر به بیماران شهرستانهای دیگر استان مازندران هم خدمات میدهد.بر اساس گزارشهای رسمی، ضریب اشغال تخت در این بیمارستان حدود صددرصد است.
به گزارش ایران، جمشید که دریکی ازخیابانهای شمال شهر منتظرفرصت طلایی بود با دیدن پورشه به دوستش حجت که آن طرف خیابان ایستاده بود اشاره کرد. اما انگار زانوهای مرد میانسال به زمین قفل شده وتوان حرکت نداشتند. به همین خاطر بدون هیچ حرکتی فقط نظارهگر خودرو گرانقیمت شد. چند باری این اتفاق افتاد و حجت همانطور از سر جایش تکان نخورد. جمشید که از رفتارهای دوستش بشدت عصبانی شده بود، با خشم به طرفش رفت و گفت: «مرد حسابی مگر پول نمیخواهی؟ فردا که دخترت برای خرید عروسی میرود، پول حلقه نامزدی و سایرمخارج را چه کسی باید بدهد؟و...»
حجت که ازشنیدن حرفهای مسعود به خودش آمده بود قول داد که با دیدن نخستین خودرو مدل بالا نقشه را اجرا کند. چند لحظه بعد خودرو پورشهای به آنها نزدیک شد و حجت با حرکت دست مسعود خودش را به جلو ماشین انداخت. چند باری این کار را به صورت تمرینی انجام داده بودند، برای همین میدانست چطور خودش را جلو ماشین بیندازد که آسیب جدی نبیند.
لحظاتی بعد حجت که مقابل خودرو پورشه افتاده بود آه و ناله راه انداخت. راننده جوان بلافاصله از ماشین پیاده شد و خودش را به حجت رساند. نگرانی و اضطراب در چهرهاش موج میزد. همان موقع مسعود با سروصدا وشیون وارد معرکه شد ودرحالی که فریاد میزد: «دوستم را کشتی»، «بدبخت شدیم» و... از راننده خواست خیلی سریع کمک کند تا مرد مجروح را به بیمارستان برسانند.
همه چیزطبق نقشه پیش میرفت تااینکه نوبت به اجرای بخش پایانی سناریو رسید. همان موقع مسعود روبه راننده جوان پورشه گفت: این رفیق ما که وضعش وخیمه. اگر بخواهی من خودم میبرمش به بیمارستان. تو هم بیخود درگیر ماجرا نشو و...
راننده جوان که با شنیدن حرفهای مسعود خوشحال شده بود باعجله به طرف داشبورد رفت و700 هزارتومان پول نقد برداشت وبرگشت.
همان موقع حجت که تا آن لحظه ناله میکرد با شنیدن اسم آمبولانس و اورژانس ترسید و از روی زمین بلند شد. راننده پورشه که تازه متوجه ماجرا شده بود، دست حجت را گرفت تا از فرارش جلوگیری کند. بعد هم از چند نفری که اطرافشان ایستاده بودند خواست تا دیگرهمدست مصدوم ساختگی را بگیرند اما او قبل از اینکه حقیقت تصادف ساختگی برملا شود گریخت. بدین ترتیب باحضور مأموران درمحل حادثه، حجت دستگیر شد و برای تحقیقات به شعبه 4 دادیاری دادسرای جنایی تهران منتقل شد.
مرد نگون بخت زمانی که مقابل دادیار «سیدامین میروکیلی» ایستاد، گفت: دخترم به تازگی نامزد کرده و قراراست با نامزدش برای خرید حلقه بروند. اما من توانایی پرداخت این پول را نداشتم و از چند نفر نیز درخواست پول کردم ولی بیفایده بود. من نقاش ساختمان هستم. یکی از روزها که مشغول کار بودم موضوع را به مسعود که در همان ساختمان کار میکرد، گفتم. اوهم موضوع تصادف ساختگی را پیشنهاد کرد.بعد هم به من یاد داد که چطور خودم را جلو ماشین بیندازم و وانمود کنم که صدمه دیدهام و اینطوری از راننده پول بگیرم. من نقشه را اجرا کردم ولی او پول را برداشت و فرار کرد.
باتوجه به اظهارات مرد نقاش، دادیار شعبه 4 دادسرای ویژه جرایم سرقت، دستور بازداشت همدست وی و تحقیقات بیشتردراین باره را صادر کرد.