فان ساز

مجله تفریحی فرهنگی هنری

فان ساز

مجله تفریحی فرهنگی هنری

سرنوشت منفورترین ملکۀ تاریخ



ماری آنتوانت, تاریخ فرانسه,سرگذشت ماری آنتوانت

ماری آنتوانت، ملکه فرانسه

 

سرنوشت منفورترین ملکۀ تاریخ
دو اسب سفید بزرگ، کالسکه‌ای را خیابانهای پاریس به دنبال خود می‌کشند. جمعیت کنار خیابان با حرص و ولع همدیگر را کنار می‌زنند تا بتوانند برای لحظه‌ای زنی را که در کالسکه نشسته ببینند. دستهای زن بسته است، اما با پشتی راست نشسته و حالت چهره‌اش سرسخت و مغرور است. موهای طلایی مشهورش کمی جوگندمی شده، و بدنی که زمانی باریک و خواستنی بود، به خاطر غذاهای دلچسب قصر، قطور شده است. در حالی که جمعیت خشمگین به سویش آب دهان پرت می‌کنند و با فریاد به او فحش می‌دهند، او بی حرکت در جایش نشسته است. نامش ماری آنتوانت است. ملکۀ سابق فرانسه که مردم تشنۀ خونش هستند.


 کالسکه به قصرِ انقلاب می‌رسد. ماری لحظه‌ای چشمش به خانۀ سابقش، قصر تویلیر، می‌افتد و چهره‌اش منقلب می‌شود. ناگهان اشکهای گرم از چشمانش جاری می‌شود و بدنش به لرزه می‌افتد. اما لحظه‌ای بعد خودش را جمع و جور می‌کند. اشکهایش را فرومی‌خورد، و احساسات خود را پنهان می‌کند و با جرئت از کالسکه پیاده می‌شود.

 

او با لباسی از کتان سفید، و کلاهی سفید آمده است. لباسهای پر زرق و برقی که روزگاری به داشتنشان شهرت داشت را از او گرفته‌اند. اما ماری می‌داند که حتی بدون تاج، هنوز هم ملکه است؛ این تنها چیزی است که او همیشه بوده است. او با سری بالا و با شکوه به سوی گیوتین حرکت می‌کند. ساعت 12:15 بعد از ظهر است که سرش را روی بلوک زیرین گیوتین قرار می‌دهد. تیغ آزاد می‌شود و در یک دم، زندگی سخت و هولناک منفوررین زن فرانسه به پایان می‌رسد.


ماری آنتوانت را از زمان تولدش برای ملکه شدن پرورش دادند و تربیت کردند. ماریا ترسا، امپراطور مستحکم رم مقدس و البته تنها زنی که به این مقام رسیده بود، مادر ماری آنتوانت بود. ماری آنتوانت پانزدهمین بچۀ ماریا ترسا بود. مادر بسیار سخت گیر بود و میان او و کوچکترین دخترش شکاف بزرگی وجود داشت. او مصمم بود تا با استفاده از ماری، پلی میان خاندانهای هابزبورگ و بوربون که در حال جنگ بودند بسازد. ماریا زنی زیرک بود و کاری کرد تا نام دخترش در پایتخت فرانسه بر سر زبانهای بیافتد. لویی پانزدهم فرانسه متقاعد شد و قرار ازدواج دوشس جوان را نوه و وارثش، لویی شانزدهم، را ترتیب داد.

 

دو رهبر بزرگی در پی مستحکم کردن پایه‌های قدرت خودشان بودند، توجهی به تناسب و خوشبختی بچه‌هایی که قرار بود با هم ازدواج کنند نداشتند. دوشس جوان، بی‌تردید زیبا بود. بدن ترکه‌ای و موهای طلاییش به او زیبایی خاصی بخشیده بودند. اما در عین حال به طرز حیرت آوری پر جنب و جوش هم بود. او که علاقۀ چندانی به کتاب و درس نداشت، عاشق هیجان بود و اگرچه از زبانهای دیگر و ریاضی چیزی نمی‌دانست، مردم را به خوبی می‌شناخت و می‌دانست که چطور باید دیگران را به انجام کاری که دلش می‌خواست ترغیب کند.

 

ماری آنتوانت, تاریخ فرانسه, سرنوشت ماری آنتوانت ملکه فرانسوی

لویی شانزدم در 19 سالگی به سلطنت رسید

 

در مقابل، ولیعهد جوان پسری آرام و سر به زیر بود. او که شدیداً مذهبی بود، اغلب کتاب می‌خواند و فعالیتهای کم سروصدایی داشت. عشق او عمیق بود و ترسش حتی عمیق تر و از همه مهمتر اینکه مردی بود که به راحتی توسط افراد پرسر و صدا و زبان‌باز قانع می‌شد. از قضا نوعروسش چنین فردی بود.


از همان لحظۀ ورود به کاخ ورسای، ماری در محاصرۀ درباریانی قرار گرفت که بسیار از او مسن‌تر و باتجربه‌تر بودند و از با آنچه که ماری نمادش بود، یعنی اتحاد میان فرانسه و اتریش، ضدیت داشتند. از آنجایی که لویی تا هفت سال امکان برآورده کردن نیازهای زناشویی را نداشت، ماری آنتوانت نمی‌توانست از راهکاری که هر ملکۀ جوانی برای تقویت جایگاه خود از آن بهره می‌جوید، یعنی به دنیا آوردن یک وارث برای پادشاه، استفاده کند. شوهر سرخورده و سرافکنده‌اش، با علم به تمسخر و پوزخندهای درباریان، روز به روز بیشتر آّب می‌رفت. اما تسلیم شدن، آخرین راهی بود که ماری حاضر بود به آن تن دهد.


 ماری برای موفقیت لباس می‌پوشید. او لباسهای تجملاتی ابریشمی به تن می‌کرد، دستکشهای عطری به دست می‌کرد، کفش‌های پاشنه بلند به پا می‌کرد و حتی با مدل موی پفیش، قد خود را هم بلندتر کرده بود. او رسومات دربار را شکسته بود. او از آرایش غلیظ امتناع می‌کرد و با لباسهایی که به تن می‌کرد، بدن زنانه‌اش را به رخ می‌کشید. طرز لباس پوشیدنش، استراتژی‌ای برای بقا بود. این کار پیامی واضح و روشن داشت: "من کاری را که دلم می‌خواهد می‌کنم."

 

در حالیکه همسرش در خواب به سر می‌برد، او تا ساعات اولیۀ صبح به مهمانی مشغول بود، با دوستانش گپ می‌زد و به رقص‌های بالماسکه می‌رفت. او دستور داد که از او نقاشی‌ای در حال سوارکاری به سبک مردان بکشند و حتی جرئت این را داشت که اموالی مستقل از شوهرش داشته باشد. اتریشی جوان در حال ایجاد موجهای جدیدی بود. اگر سنت او را نمی‌پذیرفت، او سنت را زیر پایش خرد می‌کرد.


نسل مسن در دربار، هیچ علاقه‌ای به کارهای ملکۀ جوان نداشت. آنها می‌توانستند دختری سبک مغز و سر به هوا را به راحتی تحت اختیار بگیرند، اما با این زن خارجی بلندپرواز و کله‌شقی که جایگاه خود را نمی‌دانست چه باید می‌کردند؟ این حالت بسیار برایشان خطرناکتر بود. ماری حتی پیش از آنکه سالهای نوجوانیش به پایان برسد، دشمنان زیادی برای خود تراشیده بود. شایعاتی که در دربار درست می‌شد به خارج از دربار می‌رسید و صفحات شب‌نامه‌ها را پر می‌کرد. در نگاه نویسندگان و خوانندگان این شب‌نامه‌ها، فقدان یک وارث به این معنی بود که ملکه معشوق‌هایی برای خودش دارد و کمدهای پر از لباسهای گرانقیمت در زمانه‌ای که مردم گرسنگی می‌کشند، برایشان سنگین بود.

 

تبلیغات انقلابی که روز به روز قوت می‌گرفت، این تصویر ملکه‌ای بی‌حیا و کودن را دستمایه قرار داد و حاضر به رها کردنش نبود. ماری خبر نداشت که در حالیکه مشغول مستحکم کردن جایگاهش به عنوان ملکه است، نابودی استبداد سلطنتی آغاز شده و او نیز بناست در این میان یکی از نقشهای اصلی را ایفا کند.

 

وقتی که زوج سلطنتی بالاخره موفق به فرزنددار شدن شدند، ملکه از دختر مهمانی‌باز به زنی جدی و خوددار بدل شد. اما برای این تغییر دیر شده بود. بیرون از دیوارهای قصر، انقلابیونی که به سرعت قدرت می‌گرفتند، تصمیمشان را راجع به اینکه او چگونه شخصیتی است گرفته بودند. کشور بدهی بزرگی داشت و این مردم بودند که تاوان بدهی را می‌دادند. ماری که به خاطر ولخرجی‌هایش مقصر قلمداد می‌شد، از سوی مردم لقب "مادام کسری بودجه" گرفته بود. این موضوع خالی از حقیقت نبود. ماری بیش از هر کس دیگری در فرانسه پول خرج می‌کرد. با اشخاص مورد علاقه‌اش هدیه می‌داد و از مالیات دوستان آریستوکراتش چشم می‌پوشید. مخارج دربار بسیار سنگین بود و بیرون از قصر مردم گرسنگی می‌کشیدند.


اما ماری نیز در جبهه‌های دیگری مشغول نبردهای خودش بود. شوهرش، به خاطر افسردگی شدید، از قدرتش در دولت دست کشیده بود و ماری تنها کسی بود که می‌توانست به جای او سلطۀ شاهنشاه را حفظ کند. با وجود توصیۀ مادرش که او را از دخالت در سیاست بر حذر داشته بود، ملکه به یک نیروی سیاسی قوی بدل شد و بدون حمایت شوهرش مجبور بود تا از قدرت سلطنتی در برابر شورایی که روز به روز از وفاداریش کاسته می‌شد، دفاع کند.

 

لویی شانزدهم, تاریخ فرانسه, سرنوشت ماری آنتوانت ملکه فرانسوی

ماری آنتوانت و فرزندانش

 

ماری ظاهری فولادین داشت، اما از درون از قیامی که خارج از دیوارهای قصر قوت می‌گرفت در هراس بود. او شتاب‌زده سعی در کاهش خرج کردنهایش کرد و اتاقش را تجملات خالی کرد. اما این تلاشها به چشم کسی نمی‌آمد. وقتی که به محل مخصوصش در سالن تئاتر پا می‌گذاشت، جمعیت حاضر چنان وحشتناک او را هو می‌کردند که او خیلی زود شروع به عوض شدن کرد و دیگر آن زنی نبود که قبلاً می‌شناختند. او از مهمانی‌ها، رقص‌ها و حتی جلسات شورای مشورتی شاه، دوری می‌جست و تمام توجهش را صرف بچه‌هایش می‌کرد و از این می‌ترسید که اگر بیشتر خودش را درگیر کند، به دوپاره کردن فرانسه متهم خواهد شد.


در 4 ژوئن 1789، تراژدی به وقوع پیوست. پسر بزرگ ماری و وارث تاج درگذشت. زوج سلطنتی به خاطر از دست دادن فرزندی که مدتها انتظارش را کشیده بودند، غرق در اندوه و عزا شدند. چنین مرگی که در گذشته عزای ملی تلقی می‌شد، در شرایطی که مردم قحطی زده به دنبال زنده نگه داشتن فرزندان خود بودند، واکنشی را برنیانگیخت. ماری عصبانی بود و وقتی که پشت سر هم از پادشاه درخواست صورت دادن اصلاحات می‌‎شد، او پادشاه را متقاعد می‌کرد که ضعف نشان ندهد.

 

برای زنی که به قدرت مطلقۀ شاهنشاهی معتقد بود، و کودکی و بزرگسالیش را در قصر گذرانده بود، انقلاب به مثابه چیزی بود که بر ضد هر آن چیزی است که او بدان باور دارد و برایش زحمت می‌کشد. حالا آماده بود که برای فهماندن این موضوع به توده‌های شورشی مردم، از زور استفاده کند.  ملکه حتی برای لحظه‌ای نمی‌توانست توجیه‌ها و آرزوهای پشت انقلاب را درک کند. تنها چیزی که می‌دید، خشونت و تاکتیکهای خونبار رهبران انقلابی بود، و می‌خواست تا آخرین ذره آن را از بین ببرد. آنچه که او می‌دید، آزادی نبود، بلکه شورش و هرج‌ومرج بود.


ملکه تصمیم گرفت که انقلاب باید با استفاده از نیروهای مزدور ژرمان سرکوب شود. او باور داشت که مردم فطرت خوبی دارند و وقتی با زور مواجه شوند، به سلطۀ شاهنشاهی احترام خواهند کرد. اما او اشتباه می‌کرد. وقتی که خبر یک حملۀ مسلحانه در پاریس پخش شد، انقلابیون یک گام پیشتر گذاشتند و به باستیل یورش بردند و خیابانها را با خون قرمز کردند.

 

در حالی که سلطنت طلبان از ترس جانشان از پاریس فرار می‌کردند، زنی که بیش از همه در خطر بود با شوهرش ماند و مجبور بود امضای تفویض اختیارات به شورای ملی را توسط شوهرش نظاره کند. اما اینها برای جمعیت خشمگین کافی نبود. شاه امیدوار بود که با تن دادن به تقاضاها بتواند تا افتادن آبها از آسیاب در قصرش در ورسای بماند. اما در پنجم اکتبر، جماعتی از زنان خشمگین از پاریس به سمت ورسای به راه افتادند. آنها یک هدف در ذهن داشتند. آنها خود را به قصر رساندند و در آنجا به سوییت شخصی ماری رفتند. آنها که مملو از حرارت انقلابی بودند، کسانی را که سد راهشان می‌شدند را می‌کشتند و جانشان را کف دستشان گرفته بودند تا مستقیماً با خانم کسری بودجه رو به رو شوند.


ماری پابرهنه و نیم برهنه به اتاق پادشاه فرار کرده بود و جانش را به در برد. جماعت خشمگین زیر یک بالکن جمع شدند و یکصدا خواستار دیدن ملکه شدند. ماری که تا به حال به کسانی که در جایگاهی پایینتر از خود می‌انگاشت، وقعی نمی‌نهاد، ضایع شده بود و چاره‌ای نداشت. او به همراه پسر کوچک و دخترش با قامتی راست و ظاهر قوی بیرون آمد. او فروتن و معذور نبود، و برای ترحم هم خواهش نمی‌کرد، و ارادۀ آهنین سربازی را داشت که در مقابل جوخۀ آتش قرار گرفته است. جمعیت که با زنی تسلیم ناپذیر و سرشار از غرور مواجه شدند، ناگهان شعاری سر دادند که ماری سالها بود نشنیده بود: "زنده‌باد ملکه."


اما فریاد حمایت ادامه نیافت و خانوادۀ سلطنتی از ورسای به قصر تولیری در پاریس منتقل شدند و در آنجا تحت حصر خانگی قرار گرفتند. ماری پس از نشستن در کالسکه تا جایی که جا داشت خود را پنهان کرد به این امید که از نگاهها و ناسزاهای جمعیت غیرقابل کنترل در امان بماند. او از آن کاخ متنفر بود. اگرچه کاخ سلطنتی بود، اما او را به اجبار در آنجا سکونت داده بودند و مایۀ تحقیرش بود.

 

سرگذشت ماری آنتوانت, تاریخ فرانسه, سرنوشت ماری آنتوانت ملکه فرانسوی

ماری آنتوانت منفورترین ملکۀ تاریخ

 
حقیقت برای ماری آشکار بود؛ توده‌ها پیروز شده بودند و او حاضر نبود که زندانی نیروهای هرج و مرج باشد. بعد از دو سال دردآور زندگی بدون قدرت، ماری دیگر تحمل نداشت و عزمش را برای فرار از پاریس جزم کرد. در سال 1791، خانوادۀ سلطنتی تحت پوشش مسافران عادی، مخفیانه در کالسکه‌ای رهسپار شدند. با وجود اینکه شاید نتوان نام این فرار را واقعاً مخفیانه گذاشت. کالکسکه‌ران حدود دویست مایل رانده بود.


ملکه حاضر نبود که بدون وجود تمام اسباب راحتی سفر کند، و کالسکۀ سنگین با اسبهای اضافی که به آرامی حرکت می‌کرد، جلب توجه می‌نمود. چهره‌های آنها بسیار شناس بود و فراری‌ها همان طور که قابل پیش بینی بود، شناسایی شدند. آنها بی آبرو و تحقیر شده، مجبور شدند که دوباره به پاریس بازگردند. ماری کثیف و خسته و با سن بیش از 35 سال، در حالی که از میان جمعیت به زندان انتقال داده می‌شد، هدف آب دهان، کتک و هل دادن جمعیت قرار گرفت. خانوادۀ سلطنتی رها کردن ملتشان را انتخاب کرده بودند، و در نتیجه مردم نیز انتخابی متقابل کردند: سلطنت باید می‌رفت.


ملکه می‌دانست که تلاش برای یافتن همدلی در فرانسه عبث خواهد بود. در حالی که انقلاب از کنترل خارج شده بود و نفرت نسبت به ماری آنتوانت به اوج رسیده بود، او دست به دامن خویشاوندان و رابطه‌های قدرتمندش شد. او از بردارش، لئوپولد دوم و امپراطور رم مقدس، و پسرش فرانسیس دوم، خواست تا از جانب او فرانسه را تهدید کنند. اما این کار باعث شد که فرانسه در 20 آوریل 1792 علیه اتریش اعلان جنگ کند. "زن اتریشی" نه تنها منفور بود، اکنون دشمن هم محسوب می‌شد. ارتشهای خارجی به فرانسه سرازیر شدند و مردم را تهدید کردند که اگر آسیبی به خانوادۀ سلطنتی برسد، آنها با خون خود تقاصش را خواهند داد. اما اتریشی‌ها با مردمی رو به رو بودند که به اندازۀ ملکۀشان یکدنده و سرسخت بودند.


اقدامات ماری، جنگ را به فرانسه کشانده بود و مردم هم جنگی علیه او ترتیب دادند. در دهم آگوست، جمعیتی مسلح به کاخ یورش بودند و با سلاخی کردن 900 گارد سوییسی‌ای که مسئول حفاظت از خانوادۀ سلطنتی بودند، شاه و ملکه را اسیر و به جعبه‌ای تنگ انداختند. وسایل قیمتی آنها جمع آوری و روی میزها انباشته شد، و همزمان مجبور بودند که به بحثی که به اعلام جمهوری و ختم شاهنشاهی منتهی شد، گوش کنند.


ماری از حصر خانگی در کاخ تولیر متنفر بود، اما قلعۀ تمپل که او و خانواده‌اش را به آن منتقل کردند، یک جهنم واقعی محسوب می‌شد. زندانبانان با ماری که همۀ تجملاتی را که شخصیتش را شکل داده بودند، از دست داده بود، رفتاری وحشتناک داشتند. جدای از بدرفتاری و ناسزاگویی همیشگی، آنها به صورتش دود فوت می‌کردند و حریم شخصی‌ای هم برایش قائل نبودند. در چنین شرایط وخیمی، سلامتی او از دست رفت و به سل مبتلا شد. اما بدتر از بیماری، بدتر از لباسهای مندرس، و بدتر از پوزخندها برای او این بود که نام خانوادگی سلطنتی را از او گرفته بودند. غرور و هویتش را از او گرفته بودند. با تغییر نام خانوادگی خانوادۀ سلطنتی به "کاپه"، به خاندانی که بیش از هزار سال بر فرانسه حکومت کرده بودند، پایان داده شد.


در ماه دسامبر، لویی، همسر بی‌عرضه و محافظه کار ماری، به اشد خیانت محکوم شد و حکم مرگش صادر شد. او یک ماه بعد اعدام شد. اگرچه زوج سلطنتی همواره نامتناسب بودند، و شایعات مبنی بر اینکه ماری معشوقانی غیر از شوهرش داشت خالی از حقیقت نبودند، اما او پدر فرزندانش بود و بیش از بیست سال مونسش بود. لویی تنها پناه او در زمانۀ وحشت و تاریکی بود. شکی نیست که اعدام لویی، ماری را شدیداً غافلگیر و اندوهگین کرد.

 

او همواره از بودن در کنار فرزندانش آرام می‌گرفت، اما در ماه جولای با وجود خواهشهایش، پسرش را از او جدا کردند و در ماه سپتامبر تنها عضو خانواده‌ای که برایش باقی مانده بود، یعنی دختر و خواهر شوهرش را هم از او گرفتند. او یک ماه را در حبس انفرادی هولناک در سلولی نمناک زیرزمینی گذراند. او که پیوسته تحت نظر بود، شانسی برای فرار نداشت، اما چیزی هم به مشخص شدن سرنوشتش باقی نمانده بود.


در چهاردهم اکتبر، ماری را بردند تا در برابر دشمنانش در دادگاه انقلابیون حاضر شود. اتهامات علیه او، بیشتر هجمه علیه شخصیتش بود تا سیاستهایش؛ اتهاماتی که علیه او قرائت شد، به عنوان حقیقت نمایانده می‌شد. او را به ترتیب دادن مهمانی‌های جنسی در ورسای، ترتیب دادن قتل عام گارد سوییسی، ارسال پول فرانسه به اتریش، و زننده تر از همۀ اینها، سواستفادۀ جنسی از پسرش، متهم کردند.

 

او حاضر به پاسخ دادن به اتهاماتش نشد و تنها گفت: "اگر جوابی نمی‌دهم، به این خاطر است که نمی‌توانم. من دست به دامن همۀ مادران حاضر می‌شوم." بی‌اعتنایی و صلابت غیرقابل باور او در مقابل وقایع هولناکی که از سرش گذشته بود، قابل ملاحظه بود، اما حکم پیش از آنکه وی وارد دادگاه شود صادر شده بود: گناهکار.

 

ماری در هنگام اعدامش، شجاعت و صلابت یک ملکۀ حقیقی را از خود بروز داد. اما مشکل دقیقاً همین جا بود: او ملکه‌ای به معنای حقیقی کلمه بود. او به دنیا آمده بود تا ملکه باشد، تربیت شده بود تا ملکه باشد، و وظایف خود را به عنوان ملکه انجام می‌داد؛ اما فرانسه ملکه نمی‌خواست بدن بی‌جان او از کنار گیوتین کشانده شد و به یک گاری انداخته شد و سرش را هم بین پاهایش انداختند. بقایای او را در قبری بی نام و نشان دفن کردند، اما خاطرۀ ماری آنتوانت به عنوان ملکۀ منفور اما ابدی فرانسه در اذهان باقی مانده است.
 منبع : faradeed.ir

اولین بانک در عصر هخامنشی



اولین بانک در ایران,تاریخچه تاسیس بانک در ایران,اولین بانک در عصر هخامنشی

اولین بانک در عصر هخامنشی
پیداست که با فرمانروایی کورش اقتصاد ایران وارد مرحله ی نوین و جهانی خود شد، که تا فروپاشی حکومت ساسانیان، روند عمومی آن کم و بیش دست نخورده ماند. گشودن لیدی، کشور ثروتمندی که مردمش به مبتکران ضرب سکه شهرت دارند و گشودن بابل، یکی از معدود باراندازها و بازارهای کهن بین المللی، ایران را، از سند تا مدیترانه، به بزرگترین مرکز اقتصادی جهان باستان تبدیل کرده بود.


یک لوح باستانی بابلی که یک سال پس از فتح بابل توسط کوروش‌، در همدان مورد بازدید و بازیابی قرار گرفت نشان می‌دهد که 537 سال قبل از میلاد مسیح(ع) شخصی به نام «تادانو» که گویا از مسئولان مالی شهر هگمتانه (پایتخت همدان در دوره مادها) بوده است مبلغ یک پوند و نیم نقره به ارزش سکه‌های نیم سیکلی به شخصی به نام «ایتی مردوک بالاتو» پسر شخصی به نام «بنواهه» وام داده است که او موظف بوده است چند ماه بعد- به نرخی که آن زمان در بابل رواج داشت- به همراه 39 قنطار شاخه‌های خشک خرما و یک سیکل سیم دوازده (قا) خرما- این وام و بهره محاسبه شده‌اش را پس بدهد.


البته شواهد و اسناد و مدارک دیگری که شبیه همین لوح‌های گلی است نیز حکایت از اوضاع مرتب اقتصادی و مالی و نوعی نظم بانکی در این شهر دارد.
سندی که نشانگر اهدای یک وام بانکی به شخصی است در شهر «آگاماتو» یا همان اکباتان نوشته شده و بنابر شواهد تاریخی، «آیتی مردوک بالاتو» خود رئیس بزرگترین بانک بابل بوده که شرکت مالی و اقتصادی هم به نام شرکت «اگیبی و پسران» را داشته است. این اسناد مربوط به زمان کوروش کبیر و کمبوجیه است.

 

بانک‌های پیش از میلاد مسیح(ع)
با استناد به این شواهد می‌توان یادآور شد، بانکداری قرن‌ها پیش از میلاد حضرت مسیح(ع) در بسیاری از نقاط جهان رونق داشته است، گرچه بسیاری بر این عقیده‌اند که آغازگر حرفه بانکداری در جهان، صرافان بوده‌اند که با تعیین عیار فلزات قیمتی، موجب سهولت مبادله آنها با کالاها شده یا با جلب اعتماد مردم و صدور اسناد تعهد توانستند امانت‌دار اموال تجاری مردم شوند.

 

تداوم این نوع تجارت مردمی به یاری و حمایت همان صرافان امکانپذیر شد، اما مبادله کالا و رواج دادوستد نیاز به ابزارهایی برای پرداختن داشت که در تعیین ارزش و امکان سنجش انواع کالاها و خدمات، مورد قبول همه باشد و مردم مطمئن باشند که در صورت وقوع خطرات ناشی از جابه‌جایی فلزات قیمتی، سرمایه آنها امن باشد و کم‌کم روش‌هایی متداول شد که براساس آن، سهولت در عملیات صرافی‌ها ایجاد کرد و نیز زمینه کسب وام و حمایت‌های اعتباری را توسط صنف صرافان ایجاد کرد و این موضوع در واقع سرآغاز بانکداری و ایجاد موسسات بانکداری در جهان است.

 

البته برخی منابع تاریخی نوشته‌اند، مردم یونان باستان، روم، بابل و چین نیز اموال خود را در معابد و اماکن مقدس خودشان به  افرادی که مورد اطمینان و اعتماد آنها بود، می‌سپردند و گاه حفظ و نگهداری از اموال آنها به عهده روحانیون معابد بود و به همین دلیل، عده‌ای در جوامع باستانی آن روزگار به این صرافت افتادند، جایگاهی امن و مورد اعتماد برای حفظ و نگهداری اموال آنها فراهم کنند؛ جایی که بتوان در قبال سپرده‌ها به آنان سود نیز بپردازند.

 

این عده در واقع می‌خواستند با معابد رقابت کنند و به این دلیل است که نوشته‌اند قدمت بانکداری در چین به شش قرن پیش از میلاد برمی‌گردد و بعدها با اختراع کاغذ در 105 سال پس از میلاد مسیح، وارد مرحله جدیدی از بانکداری شد.

 

در ایران نیز پیش از آغاز سلسله هخامنشی، بانکداری به طرز ابتدایی مرسوم شد، البته در انحصار شاهزادگان و معابد بود، اما همزمان با اوج سلسله هخامنشیان، اقتصاد ایران وارد مرحله جدیدی شد که عواملی نظیر فتح «لیدی»- کشوری ثروتمند که مردمانش در آن روزگار به ضرب سکه شهرت داشتند- و نیز فتح بابل به‌عنوان یکی از بازارهای بین‌المللی آن روزگار که در «قوانین حمورابی» مقرراتی ویژه برای پرداخت وام و قبول سپرده‌های تجاری داشت، در آن بی‌تاثیر نبود. در این روزگار، بازرگانی ایران رونق و پول مسکوک رواج یافت و ایران را- از سند تا مدیترانه- به بزرگترین مرکز اقتصادی جهان باستان تبدیل کرد.

 

اولین بانک در ایران,تاریخچه تاسیس بانک در ایران,اولین بانک در عصر هخامنشی

 

نخستین بانک‌های ایران باستان
 در روزگار هخامنشیان، بانک‌هایی خصوصی نظیر بانک‌های «اگیپی و پسران» و «مورشو و پسران» برای نخستین‌بار هویت رسمی یافتند. بنیانگذار بانک اگیپی، شخصی به نام «یعقوب» بوده و دامنه فعالیت این بانک بسیار وسیع بود و به عملیات بانکی امروزی شباهت داشت.

بانک‌های خصوصی دوره هخامنشیان به عملیات رهنی و کارگشایی مشغول بودند، قبول سپرده کرده و وام می‌دادند. مشتریان آن بانک‌ها حساب جاری داشته و از «چک» نیز استفاده می‌کرده‌اند و بانک‌های هخامنشی سرمایه‌های خود را در توسعه مستغلات، مزارع، بردگان، رمه و گله‌داری، آبیاری، ماهیگیری و ساخت کشتی‌های تجاری به کار می‌انداختند و بانک «اگیپی» علاوه بر این، برای دولت مرکزی هخامنشیان مالیات و خراج سالانه جمع‌آوری می‌کرد.


قدیمی‌ترین بانک (= بنگاه مالی) شناخته شده  در زمان کورش بزرگ، به بانک «اِگیبی و پسران» مشهور بود. درباره‌ی این سازمان مالی نیز آگاهی‌های ما، به سبب نبود ِخط از درون خاک ایران نیست. با بنیانگذاری شاهنشاهی هخامنشی و جهان گشایی کورش و برقراری آرامش و امنیت در آبادی‌ها و راه‌ها و همچنین آغاز رونق نقش سکه، شبه بانکداری نیز، که از هزاره ی دوم پیش از میلاد در بین‌النهرین تا حدودی شناخته شده بود، وارد مرحله‌ی نوینی شد.

 

معمولا کارهای مالی را معبدها به عهده داشتند، اما از اواخر سدی هفت پیش از میلاد که با فروپاشی یا ضعف حکومت‌های بین‌النهرین، معبدها توانایی پرداختن به امور مالی را از دست دادند، این شبه بانک‌ها شکل جدی‌تری پیدا کردند. این بانک‌ها نخست فقط وام می‌دادند و برای وام ، گرویی قابل توجهی، مانند زمین کشاورزی یا برده برای بهره برداری و بهره کشی، در اختیار بانک قرار می‌گرفت.
منابع :

1-تاریخ ایران (ایلامی‌ها و آریایی‌ها تا پایاین دوره‌ی هخامنشی) نوشته‌ی دکتر «پرویز رجبی» 

2- گسترش آنلاین

3-tebyan.net



بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید

زندگینامه داریوش اول عدالت و قانون در زمان هخامنشیان

ماجرای جالب انیس الدوله، سوگلی ناصرالدین شاه!



ناصرالدین شاه,انیس الدوله,همسران ناصرالدین شاه

انیس الدوله، یکی از همسران ناصرالدین شاه

 

ماجرای جالب انیس الدوله،سوگلی ناصرالدین شاه!
سوگلی ناصر الدین شاه در بین 84 همسرش
قاعدتا آدم فکر می کند ناصرالدین شاه نمی توانسته نسبت به 84 زنش همان عشقی را داشته باشد که عشاق معروف تاریخ دارند. با این حال، بین این 84 زن، یک نفر بود که واقعا عاشق شاه قاجار بود و داستان مرگش را اینطور نوشته اند که وقتی بعد از ترور ناصرالدین شاه، مقرری ماهانه اش را  پیش او بردند، او با دیدن عکس ناصرالدین شاه بر روی اسکناس آنقدر گریه کرد تا حالش بد شد و از همین بیماری درگذشت.

 

انیس الدوله، با اسم اصلی فاطمه، دختر رعیت یتیمی بود که توانست تا مرحله سوگلی بودن اندرونی پرجمعیت شاه قاجار برسد. انیس الدوله اهل روستای امامه لواسان بود و در جریان یکی از شکارهای ناصرالدین شاه، شاه او را که داشت چوپانی گله عمویش را می کرد دید و کمی با او گپ زد. فاطمه نوجوان در همان چند لحظه دل شاه را برد، طوری که او بلافاصله بعد از برگشت از شکارگاه، این دختر را به قصر آورد و به دست جیران یکی از زنان محبوب خود سپرد تا آداب و رفتار زندگی درباری را به او یاد بدهد.

 

ناصرالدین شاه,انیس الدوله همسر ناصرالدین شاه,همسران ناصرالدین شاه

انیس الدوله، سوگلی ناصرالدین شاه

 

بعد از مرگ جیران، شاه با انیس الدوله ازدواج کرد. او بعد از ازدواجش مدام در دربار ترقی کرد و به نوعی ملکه غیررسمی ایران بود. به رغم اینکه انیس الدوله با معیارهای زیبایی شناسانه امروز، حتی نمره قبول را هم نمی آورد، اما شاه آنقدر به او علاقه داشت که انیس الدوله می توانست هر مقامی را عزل یا نصب کند.


مادام کارلا سرنا ( karla serna )، همسر سفیر ایتالیا در کتاب خاطراتش با عنوان «مردم و دیدنی های ایران» می نویسد که «در ایام نوروز خانم های سرشناس از رفتن به دیدن ملکه انیس الدوله غفلت نمی کنند و این روزها را برای مطرح کردن درخواست هایی که از سوگلی شاه دارند مغتنم می شمارند. ضمنا اهدای تحفه های سنتی از قبیل شیرینی، مربا، نقل و نبات که لای آنها با مهارت خاصی جواهرات گرانبها و کیسه های کوچک محتوی سکه های یک تومانی جا داده می شود، نیز فراموش نمی گردد.

 

خانم ها بعد از مبادله تعارفات معمولی، آزادانه با هم سخن می گویند. مثلا خانمی برای یکی از اعضای خانواده خود از ملکه مقام بهتری را درخواست دارد و در عین حال هدیه ای را که برای گرفتن چنین مقامی به همراه آورده است به او عرضه می کند.»

انیس الدوله تنها کسی بود که می توانست در مقابل شاه بایستد و با او مخالفت کند؛ طوری که بعد از اعلام فتوای حرمت تنباکو از آوردن قلیان برای شاه خودداری کرد و برخلاف نظر شاه دستور داد همه قلیان ها را از حرم شاهی جمع آوری کنند.

 

ناصرالدین شاه,انیس الدوله سوگلی ناصرالدین شاه,همسران ناصرالدین شاه

انیس الدوله تنها کسی بود که می توانست در مقابل شاه بایستد و با او مخالفت کند

 

در عین حال انیس الدوله عاشقانه شاه را دوست داشت. او در زمان سفر ناصرالدین شاه به فرنگ، در نامه ای خطاب به شاه نوشته: «... شنیدم آخرهای ماه ذیحجه وارد انزلی می شوید، یک دنیا ذوق کردم، ای خدا روزی باشد من زنده باشم و شاه را ببینم. تا توی نعمت هستیم هیچ قدر نمی دانیم، الحال حال سگ و گربه و شغال بهتر از حال ما هست.» جالب است بدانید که شاه هم در سفر سومش به فرنگ، وقتی دید روز ولنتاین شده و شنید که عشاق در این روز به همدیگر نامه می نویسند، کارت پستالی خرید و آن را برای انیس الدوله پست کرد.

 

منبع :

هفته نامه تماشاگران امروز

seemorgh.com



بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید

ناصرالدین شاه و 84 همسرش! اولین باغ وحش در تهران تصاویری از آیین‌های عزاداری محرم در عصر قاجار تصاویری از جواهرات ناصرالدین شاه تصاویری از نقاشی هایی که ناصرالدین شاه کشیده است! داستان های عجیب آخوند مظفرالدین شاه (+عکس)

اوضاع و شیوه ازدواج و طلاق در عصر قاجار چگونه بود؟



عصر قاجار,شیوه طلاق در عصر قاجار,شیوه ازدواج در عصر قاجار

در عصر قاجار دختران اغلب از هفت تا سیزده سالگی ازدواج می کردند

 

اوضاع و شیوه ازدواج و طلاق در عصر قاجار چگونه بود؟
در نظام خانوادگی دوران قاجار، حق طلاق با مرد بود و در این بین درخواست طلاق از سوی مرد با بهانه و یا بدون بهانه برای اجرای آن کافی بود.
درجامعه عهد قاجار،‌ فاصله چندانی بین کودک و ازدواج دختران وجود نداشت. دختران اغلب از هفت تا سیزده سالگی ازدواج می کردند و عملاً به عنوان رکن مستقلی وارد زندگی خانوادگی می شدند. درواقع  عواملی چون دست یابی به استقلال  اقتصادی ،‌ رشد نسبتاً سریع دختران  درآن روزگار و پایین بودن  میانگین عمر ـ به دلیل شیوع بیماریهای گوناگون و عدم رعایت  اصول بهداشتی ـ‌در افزایش این ازدواجهای زودرس موثربود.

 

از طرفی باورهای اجتماعی رایج نیز در تحقق ازدواجهای بی تاثیر نبود. براین اساس،‌ سعادتمندترین  دختران  آنهایی بودن که  در خانه شوهر به بلوغ می رسیدند. زیرا تصور می شدکه بدین گونه ، آنان از وسوسه  های نفسانی  بیشتر در امان خواهند ماند. به خاطر همین باورها بود که در عصر قاجار بسیاری از ازدواجها در سنین قبل از بلوغ دختران انجام می شد. دختران و پسران  تقریباً  هیچ گونه اختیاری در برگزیدن همسر آینده خود نداشتند و حتی اغلب هنگامی که هنوز درگهواره بودند،‌  آنان را برای هم  نامزد می کردند و بار رسیدن به  سن بلوغ و یا اندکی  پیش از آن ،‌ به عقد یکدیگر در می آمدند.

 

از طرفی بی تجربگی، حرمت نهادن به والدین ، و گاه فقدان احساس جنسی در دختران و پسرانی که هنگام ازدواج به بلوغ نرسیده بودند ،‌از جمله دلایل عدم اختیار  کامل زوجین درامر ازدواج بود. رایج ترین شکل ازدواج ، عقد دائم بود. مطابق شرع ،‌مرد می توانست تا چهار زن عقدی  داشته باشد و در صورت مرگ یا طلاق یکی از آنها،  باز قادر بود که زن دیگری را جایگزین وی کند.

 

در آن زمان ها مردان معمولاً  در مسافرتها و یا جنگها که از روی ناچاری  به ولایات دور دست می رفتند زن دائمی خود را به همراه نمی بردند زن صیغه ای می گرفتند. در مشهد،‌ به دلیل فراوانی  زائران ،‌بازار صیغه کردن پر رونق بود. درتهران ،‌دلالان این ازدواجها ،‌به سراغ خارجیان نیز می رفتند.

 

ازجمله مواردی که مردان اقدام به صیغه گرفتن می کردند،‌ هنگامی بود که نامزدشان به سن بلوغ و ازدواج نرسیده بود. درخانواده های اشرافی،‌ با بالغ شدن پسران در سن 17 –16 سالگی و گاه در سن ده سالگی،‌ بزرگترها برای آنان زن صیغه ای می گرفتند؛ و هنگامی که کسب و کاری پیدا می کردند،‌ دختری از خانواده های محترم و یا دختر عمو را به عقد دائمی و ی در می آوردند و بلافاصله زن قبلی پی کار خود می رفت و یا در خانه جداگانه ای  زندگی می کرد.

 

صیغه کردن زنان در عرف جامعه کاملاً  قابل قبول بود و زنهای صیغه ای،‌ پس از به پایان  رسیدن دوره قرارداد، به آسانی  به عقد دائمی اشخاص دیگر در می آمدند. لازم به ذکر است که مردان در گرفتن زنان صیغه ای، از نظر تعداد هیچ محدودیتی نداشتند  و این امر به توانایی مالی آنان بستگی داشت.

 

شیوه طلاق در عصر قاجار,عصر قاجار,شیوه ازدواج در عصر قاجار

در عصر قاجار معمولا نازایی و خروج از جاده عفاف از عمده ترین دلایل طلاق زنان بوده است

 

وظایف زن در خانه
مراقبت از کودکان از جمله وظایف مهم زنان بود، هر زن ایرانی غالباً فرزندان بسیاری به دنیا می آورد. به دلیل ازدواجهای زودرس اغلب زنان در سن سی سالگی مادربزرگ می شدند. وظایف مادری برای مادران در عهد قاجار با توجه به ازدواج زودرس فرزندان محدود به چند سالی بود، به قولی، کودکان فقط تا سن 11 تا 12 سالگی زیر دست مادر، بزرگ می شدند. در خانواده های معمولی زنان علاوه بر پرورش کودکان به وظایف دیگری چون آشپزی، نظافت منزل، دوخت و دوز لباس های افراد خانواده و خرید خارج از منزل را نیز به عهده داشتند. آنان در کنار این مسئولیتها به کارهای دیگری چون قالی بافی، پشم ریسی و دیگر هنرهای دستی نیز می پرداختند.

 

طلاق در عصر قاجار
در عصر قاجار به طور معمول نازایی و خروج از جاده عفاف از عمده ترین دلایل طلاق زنان بوده است. گاه نیز بد قدم بودن زن به هنگام ورود به خانه همسرش می توانست دلیل طلاق باشد.

در این باره نویسنده تاریخ عضدی گزارش می دهد:

«رسم طلاق در ایلات هم مثل رسم شهری ها است با این تفاوت که در میان ایلات طلاق کمتر اتفاق می افتد. علت های آن هم این است که زنان برای زحمتی که می کشند بیشتر از زنان شهری در چشم مردان عزیزند و افزون بر این مردم فقیر ایلات نمی توانند کابین زن را بپردازند. علت دیگر آنکه طلاق زن باعث آزردگی خاطر کسان و خویشان زن می شود.»

علاوه بر این درباره اوضاع زنان مطلقه در دوره قاجار آمده است که «زنان مطلقه حقی نسبت به فرزندان خود اعم از ذکور و اناث ندارند. در مشرق زمین فرزندان به پدران می رسند و پدران سلطه و اختیارات بی حد و حصر نسبت به آنان دارند.


مردان حق دارند بی چون و چرا زنان خود را طلاق دهند اما زن ها نیز در سه مورد حق درخواست طلاق دارند:
- اولاً هنگامی که شوهران از دادن نفقه عاجز باشند.
- ثانیاً در صورتی که به قید قسم ثابت کند که مرد تمایلات انحرافی دارد.
- ثالثاً موقعی که به قید قسم شوهر خود را به ناتوانی جنسی متهم سازد.


زنان مطلقه جهیزیه و زر و زیور و هر آنچه را که شوهر برای آن ها خریده است به همراه می برند. اگر خلافی در میان نباشد حق گرفتن مهریه نیز دارند.
زن شوهر مرده حق دارد در حرم باقی مانده یا به میل خود هر جا که بخواهد برود. ولی اگر دارای فرزند نباشد ارث بسیار ناچیزی از ماترک شوهر می برد. اما اگر شوهر جز او دارای زنان صاحب اولاد و کنیزکان دیگر نباشد تا موقعی که در منزل شوهر فقید خود بماند حق استفاده از اموال او را دارد. در غیر این صورت، اموال به اقارب شوهر به ارث می رسد. در این حال زن جز مهر خویش از اموال شوهر حقی نخواهد داشت.»


همچنین پولاک می نویسد: «طلاق عادتاً هنگامی صورت می گیرد که زن نتواند بچه بیاورد و این نقص از ناحیه وی شناخته شود. یا سر به هوا باشد و در مظان خیانتکاری قرار بگیرد و در مرحله آخر اینکه برای شوهرش بدقدم باشد یعنی بلافاصله پس از ورود به خانه شوهر بدبختی ای رخ نماید. در این صورت او را شوم می پندارند و می کوشند از شرش خلاص شوند.»

 

ویشارد نیز می نویسد: «طلاق امری بسیار عادی است و به هیچ وجه برای مردان کسر شأنی به حساب نمی آید اما در مورد زنان چنین نیست زیرا اگر او از طبقات مرفه و ثروتمند هم باشد هرگز نمی تواند در ازدواج مجدد شوهری از لحاظ شرایط سنی و موقعیت اجتماعی هم طراز اولی به دست آورد.»


دالمانی نیز که در دوره قاجار در ایران حضور داشته است گزارش می دهد: «دستورات مذهبی به مرد اختیار می دهد که هر وقت خواسته باشد بتواند زن خود را طلاق دهد. ولی این امر کمتر صورت می گیرد زیرا در این موقع مرد مجبور است که مهریه قراردادی زن خود را با جهیزیه اش به او رد کند و این کار به زیان او تمام خواهد شد.

باید دانست که طلاق بیشتر در طبقه بی بضاعت واقع می گردد و در طبقه اعیان و اشراف و توانگران کمتر واقع می شود زیرا که ترس از گرفتار شدن به کینه ورزی اقوام زن و یا ترس از فاش شدن اسرار محرمانه خود کمتر به چنین عملی مبادرت می نمایند. زن هم می تواند عملاً مرد را طلاق بدهد یعنی از مهریه و سایر حقوق خود صرف نظر نماید و مرد را راضی به طلاق دادن کند.»
منبع : tebyan.net



بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید

کاروان زائران مکه در عصر قاجار (+عکس)

آرزوی قدرتمند‌ترین امپراطور روم چه بود؟



امپراطورى روم,تاریخ امپراطورى روم,تاریخ و تمدن

آرزوی قدرتمند‌ترین امپراطور روم چه بود؟
امپراطورى روم در دوران طلایى خود فرماندهان بزرگى به خود دید اما شاید در بین آنها نتوان مردى به قدرت سیاسى، فرماندهى و جنگاورى سزار پیداکرد.
سزار طى سالهاى 44 تا 70 قبل ازمیلاد در عرصه سیاسى و نظامى روم ظاهرشد و توانست طى این سالها امپراطورى روم را در شمال آفریقا و جنوب غرب اروپا تثبیت کند و در شمال سنگین ترین ضربات را به گلها بزند و حتى در انگلستان نیرو پیاده کند.

 

اولین هدف سزار انتقام گیرى از مردان پارتى بود که در 53 قبل از میلاد کراسوس و لژیونهایش را درکاره قتل عام کرده بودند و براى این کار دست اندرکار تهیه سپاهى عظیم بود. نبردهاى سزار از بسیارى جهات اهمیت داشت. سزار از معدود سرداران تاریخ بود که تقریباً هیچ شکست تعیین کننده اى در عمر خود نخورد و حداقل در 7 جنگ بزرگ شکست خردکننده اى به حریفهاى داخلى و خارجى خود وارد کرد. او تنها براثر جنون ناگهانى رقباى خود به قتل رسید و اگر زنده مى ماند، مى توانست روم را به قدرتى بسیارخطرناکتر از آنچه که بود، برساند. وى در هنگام مرگ 56 سال داشت. حال آنکه در آن زمان وى دیگر نه فردى جاه طلب و مالدوست بلکه فردى سیاستمدار و نظامى به صورت توأمان بود.

 

بى شک اگر سزار زنده مى ماند دنیاى متمدن آن زمان که هنوز از دست روم خارج مانده بود مانند ارمنستان، ایران، دول شرق ترکیه امروزى و حتى هند از او و لژیونهایش در امان نبودند.
دیگر اینکه سزار عملاً با فتح شمال غرب اروپا فرهنگ رومى را به این مناطق سرایت داد و موجب شد این مناطق به مرور از وضعیت قبیله اى و جنگل نشینى به حکومتهاى کوچک تحت فرمان روم تبدیل شوند. وى با نبردهاى متعدد خود عملاً امپراتورى روم را مبدل به یک «کل یکپارچه» کرد.


اگرچه دراین جنگها دهها هزار لژیونر و جنگل نشین جان خود را ازدست دادند، سزار عملاً با 10 سال جنگ، در سرزمینى به وسعت بیش از 6 میلیون کیلومتر مربع وضعیتى را به وجود آورد که «صداى پاى لژیونها» برابر با انهدام، ویرانى و مرگ باشد.
مرگ سزار و جنگهاى داخلى روم در نهایت سبب به قدرت رسیدن مارک آنتوانت و اکتاویوس شد. اکتاویوس در اروپا قدرت را در دست گرفت و آنتوانت پس از ازدواج با کلوپاتراى معروف، مصر، شمال آفریقا و آسیاى نزدیک را در اختیار گرفت. روم در آن سالها در اوج قدرت بود و لژیونرهاى این کشور، دنیاى متمدن آن روزگار را کاملاً تحت سیطره داشتند اما در شرق آنها موفق به ورود به خاک ایران و بعد از آن دسترسى به ثروت هندوستان نشده بودند.
منبع : farsnews.com



بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید

آشنایی با تاریخچه شب یلدا وحشتناکترین آزمایش های انسانی تاریخ دنیا! (+تصاویر) 10 خانواده قدرتمند در طول تاریخ (+عکس) آهو نور زن هنرمند ایرانی با تمدن ایلام در هفت‌تپه و مهرهای استوانه‌ای آشنا شوید + عکس خط و زبان در ایران باستان