فان ساز

مجله تفریحی فرهنگی هنری

فان ساز

مجله تفریحی فرهنگی هنری

زندگی و چهره واقعی خرم سلطان !+عکس



خرم سلطان,عکس واقعی خرم سلطان,امپراطوری عثمانی

زندگی و چهره واقعی خرم سلطان ! +عکس
خرم سلطان (۱۵۰۶ – ۱۵ آوریل ۱۵۵۸) با نام اصلی روکسلانا یا الکساندرا لیسوفسکا همسر محبوب سلطان سلیمان قانونی بود.
خرم احتمالاً دختر کشیشی ارتودکس از اوکراین بود. او در روهاتین، در ۶۸ کیلومتری جنوب شرقی لووف زاده شد.
در دههٔ ۱۵۲۰ در یکی از یورش‌های مکرر تاتارهای کریمه به آن منطقه، اسیر و برده شد. احتمالاً ابتدا به بازار برده‌فروشان کافا و سپس به قسطنطنیه منتقل شد و از آنجا برای حرم‌سرای سلطان انتخاب شد.او به‌سرعت مورد توجه سلطان قرار گرفت و حسادت رقبایش را برانگیخت. یک روز سوگلی سلطان، ماه‌دوران سلطان (همچنین معروف به گلبهار)، به‌شدت با او درگیر شد و به‌سختی او را کتک زد.
سلطان سلیمان که از این قضیه دل‌آزرده شده بود، ماه‌دوران سلطان را به همراه شاهزاده مصطفی به مانیسا تبعید کرد. تبعید او در ظاهر به دلیل رسم سنتی تربیت ولیعهد در شهری دیگر، انجام گرفت ولی واقعیت چیز دیگری بود.

خرم سلطان,عکس واقعی خرم سلطان,امپراطوری عثمانی

با رفتن ماه‌دوران سلطان، خرم سلطان به سوگلی بی‌رقیب سلطان یا خاصگی سلطان تبدیل شد. سال‌ها بعد، به دلیل ترس از شورش (ترسی که احتمالاً خرم سلطان به آن دامن زده بود)، سلطان سلیمان دستور داد تا پسرش مصطفی را خفه کنند و به قتل برسانند. پس از مرگ مصطفی، گلبهار موقعیتش در کاخ به عنوان مادر ولیعهد را از دست داد و به بورسا رفت.

نفوذ خرم سلطان بر سلطان سلیمان به‌سرعت افسانه‌ای شد. او برای سلطان پنج فرزند به دنیا آورد: محمد، مهرماه، سلیم، بایزید و جهانگیر. با زیر پا گذاشتن عادات و رسوم پیشین، خرم سلطان در نهایت از بردگی خارج شد و به بنده‌ای آزاد و همسر نکاحی سلطان بدل شد.
بدین ترتیب سلیمان قانونی، اولین سلطان امپراتوری عثمانی پس از اورخان غازی شد که همسری رسمی اختیار می‌کرد. با این ازدواج، موقعیت خرم سلطان در کاخ افزایش یافت و در نهایت با اعمال نفوذ، پسرش سلیم را بر تخت حکومت نشاند.
همچنین خرم سلطان به عنوان مشاور سلطان در امور کشوری عمل می‌نمود و احتمالاً بر امور خارجی و سیاست‌های بین‌المللی امپراتوری عثمانی نیز اعمال نفوذ می‌کرد.

خرم سلطان,عکس واقعی خرم سلطان,امپراطوری عثمانی

نامه‌ای که خرم‌ سلطان به سیگیسموند دوم اوگوستوس، پادشاه لهستان نوشت و بر تخت سلطنت نشستن را به او تبریک گفت
دو نامه‌ای که خرم به سیگیسموند دوم اوگوستوس، پادشاه لهستان نوشته بود، هم‌اکنون نیز موجودند و در طول حیات او، روابط امپراتوری عثمانی با دولت لهستان صلح‌آمیز بود. برخی از مورخین اعتقاد دارند که خرم سلطان با استفاده از قدرت سلطان سلیمان، حمله‌های مکرر تاتارهای کریمه به زادگاهش که برای گرفتن برده انجام می‌گرفت را کنترل کرده بود.
خرم سلطان در ۱۵ آوریل ۱۵۵۸ درگذشت و در توربه‌ای (آرامگاه گنبدی‌شکل) زینت‌شده با نفیس‌ترین کاشی‌های ایزنیک که طرحی از باغ‌های بهشت بر روی آن‌ها نقش بسته‌است دفن شد.

منبع:asriran.com

 



بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید

وقتی پسر خرم و سلطان سلیمان به قزوین آمد

شاه ایرانی که عکاس بود + تصویر



مظفرالدین‌شاه قاجار,تاریخچه عکاسی,دوران سلطنت مظفرالدین‌شاه

شاه ایرانی که عکاس بود + تصویر
مظفرالدین‌شاه قاجار (زاده 3 فروردین 1232 - درگذشته 12 دی 1285) پنجمین پادشاه ایران از دودمان قاجار بود. وی پس از کشته‌شدن پدرش ناصرالدین‌ شاه و پس از نزدیک به 40 سال ولیعهدی، شاه شد و از تبریز به تهران آمد. مظفرالدین‌شاه نیز همانند پدرش چندبار با وام‌گرفتن از کشورهای خارجی به سفرهای اروپایی رفت.

 

در جریان جنبش مشروطه برخلاف کوشش‌های صدراعظم‌هایش علی‌اصغرخان اتابک (اتابک اعظم) و عین‌الدوله با مشروطیت موافقت کرد و فرمان مشروطیت را امضا کرد. وی چهار روز پس از امضای قانون اساسی درگذشت.


از اوایل سلطنت مظفرالدین‌شاه در 1314 قمری عبداله میرزا در بالاخانه‌های دارالفنون عکاسخانه‌ای دایر کرد و فن عکاسی را متداول کرد. بسیاری از عکاس‌های بعدی از شاگردان وی بوده‌اند. این عکاسخانه تا اوایل مشروطیت دایر بود و عکاس دیگری کارهای عکاسی درباری را انجام می‌داد، بنام میرزا ابراهیم‌خان عکاس‌باشی که از خدمتگزاران دربار مظفرالدین‌شاه بوده‌است. معروف است که مظفرالدین‌شاه سخت شیفتهٔ عکاسی بود و خود عکاس آماتور بوده‌است.

 

مظفرالدین‌شاه قاجار,تاریخچه عکاسی,دوران سلطنت مظفرالدین‌شاه

مظفرالدین شاه قاجار در اروپا به هنگام بازدید از یک عکاسی

 

از شاگردان عبداله میرزا دو نفر دیگر بنام «ماشااله خان» و «خادم» در اوایل سال 1300 شمسی، عکاسخانه‌های دیگری برپا کردند که هر دو در خیابان ناصریه بود، که عکس‌های ارزان‌تری می‌انداختند.

با آغاز جنبش مشروطیت مردم تمایل داشتند چهرهٔ رهبران خود را مشاهده نمایند و رواج این‌گونه عکس‌ها مصداق این تمایل است. به‌تدریج ثبت چهره‌های معروف گسترش یافت. و با ایجاد تحولات مختلف، عکس از انحصار دربار خارج شد و موضوعات اجتماعی و واقعی موضوع عکاسی قرار گرفت.با تحولات جنبش مشروطیت زمینه برای عکاسی مطبوعاتی فراهم شد.

منبع :farsnews.com



بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید

اولین متخصص دندانپزشک در زمان قاجار که بود؟(+عکس)

نژاد و دین ساکنان ایران قبل از ورود آریایی ها



ساکنان ایران قبل از ورود آریایی ها,ایران باستان,دین ساکنان ایران قبل از ورود آریایی ها

ساکنان اولیه بین النهرین معتقد بودند که حیات، آفریده یک رب النوع است

 

 نژاد و دین ساکنان ایران قبل از ورود آریایی ها
مطالعاتی که بر روی استخوان های ساکنان قدیمی ایران انجام شده، نژادهای کاملاً همانند و یکسانی را نشان نمی دهد. از یک سو ظاهراً پیش از ورود آریایی ها دو نژاد از انسان صورت مستطیلی (انسانی که طول جمجمه اش تقریباً یک چهارم از عرضش بیشتر است) در ایران زندگی می کرده اند. آنها دو شاخه از نژادی به نام مدیترانه ای (بحرالرومی) بوده اند. از سوی دیگر نیز می توان به عیلامی ها اشاره کرد که پوست سیاهی داشتند و احتمال دارد که از دره سند به ایران آمده باشند.

 

نژاد مدیترانه ای در عهد ماقبل تاریخ در سراسر آسیای غربی و از دریای مدیترانه تا ترکستان روسیه و دره سند پراکنده بودند. این دو شاخه مدیترانه ای به نام آسیانی مشهورند. آسیانی به معنی نژادی از بشر است که نه به دسته سامی ها تعلق داشته و نه به دسته هندواروپایی ها (درنتیجه این اصطلاح در واقع جنبه منفی دارد). برخی از دانشمندان این نژاد را قفقازی یا خزری و یا یافثی هم نامیده اند. این دو شاخه به زبانی مشترک سخن می گفتند.


اقوام آسیای غربی از نظر داشتن منشأ آسیانی با هم مشترکند. این نژاد در آسیای غربی فرهنگ و هنری را به وجود آورد که متعلق به این منطقه دانسته می شود و در ایران تمدن آنها با ظروف سفالین منقوش شناخته می شود. تا همین اواخر نژاد عیلامی ها یعنی مهم ترین سکنه ایران پیش از ورود آریایی ها هم جزو نژاد آسیانی در نظر گرفته می شد ولی در حال حاضر این نظریه مطرح است که نژاد عیلامی نزدیک به نژاد سومری و یا دراویدیان (در پاکستان کنونی) بوده است. به این ترتیب براساس یک نظر عیلامی ها در حدود 3500 سال پیش از میلاد از ناحیه جنوبی دره سند و از راه دریا به سرزمین عیلام آمده اند.


عیلامی ها پوست سیاهی داشتند که شبیه به دراویدیان بوده است. سبک کوزه های آنها هم شبیه آنهایی است که در دوره ای در شمال هندوستان وجود داشت. برخی از دانشمندان عقیده دارند زبان آنها که انزانی نام دارد با زبان دراویدیان هم ریشه بوده است. ولی برخی دیگر عقیده دارند زبان آنها با سومریان و دراویدیان فرق داشته. براساس یک نظر زبان انزانی با زبان های اورال و آلتایی نزدیک بوده است. این زبان شاخه ای از زبان های شاخه نژاد زرد مانند مغول ها و تاتارها است.

 

تاریخ ایران باستان,ایران باستان,دین ساکنان ایران قبل از ورود آریایی ها

پیکره ای از یک رب النوع، مربوط به 3300 تا 2900 قبل از میلاد مربوط به ایران یا بین النهرین

 

دین قدیمی ترین ساکنان ایران
اطلاعات زیادی درباره دین قدیمی ترین ساکنان ایران وجود ندارد. اما از آن جا که ریشه نژادی ساکنان اولیه بین النهرین با ساکنان فلات ایران یکی بوده براساس دین ساکنان اولیه بین النهرین درباره دین ساکنان قدیمی ایران نیز قضاوت می شود. ساکنان اولیه بین النهرین معتقد بودند که حیات، آفریده یک رب النوع است و جهان در نظر آنان حامله بود نه زاییده و منبع حیات. همچنین مؤنث بود نه مذکر.


پیکره های کوچک زیادی از رب النوعی برهنه در مکان های ماقبل تاریخی ایران پیدا شده که محققان را به این نتیجه می رساند انسان ماقبل تاریخ فلات ایران نیز دارای این گونه اعتقادات بوده اند. این رب النوع احتمالاً همسری نیز داشته که او هم رب النوع بوده و در آن واحد هم شوهر و هم فرزند او محسوب می شده است. بدون شک مبدأ ازدواج بین برادران و خواهران را می توان در همین مذهب ابتدایی جست وجو کرد. همچنین اساس ازدواج بین مادر و پسر را که کمتر سابقه دارد باید در همین آیین یافت. در میان بعضی از این ملل زن فرمانده سپاه بود. از جمله در میان طایفه گوتی که کوه نشینان ساکن دره کردستان بودند.


از نظر مذهبی دنیای عیلامی ها پر از ارواح بوده است. آنها خدای بزرگی هم داشتند که آن را «سوشیناک» می نامیدند. ولی این خدا به پادشاهان و کاهنان اختصاص داشته است. عیلامی ها بعد از این خدا به شش الهه معتقد بودند و سپس به گروهی از ارواح عقیده داشتند. آنها مجسمه خدایان را می ساختند. بنابراین مذهبشان شرک و بت پرستی بوده است. وضع سیاسی آنها نیز بی شک مبتنی بر دسته بندی خانواده و شورای ریش سفیدان بود. اندیشه اعطای قدرت به یک رییس که بعدها تبدیل به شاه شد تا مدت ها در فلات ایران تحقق نیافت.

 

منابع:
ایران از آغاز تا اسلام، تألیف پرفسور رمان گریشمن
تاریخ ایران نوشته حسن پیرنیا
www.020.ir



بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید

خط و زبان در ایران باستان معنای واژه ها در ایران باستان یادگارهای اسطوره‌ای گاو در فرهنگ ایران آشنایی با تاریخچه شب یلدا آتش جشن سده، آتش مهر وطن است آهو نور زن هنرمند ایرانی

نخستین پادشاه زن مسلمان در دنیاى اسلام



تاریخ ایران و جهان, اولین پادشاه زن

رضیه خاتون اولین سلطان زن مسلمان

 

مسلمانان نخستین بار در سال (۹۲ هجرى قمرى / ۷۱۲ میلادى) به سرکردگى محمدبن قاسم ثقفى بخشى از دره سند را تا مولتان اشغال کردند ولى این پیشروى جزیى و محلى بود. در واقع تسخیر هند در دوره غزنویان از سال ۳۷۰ هجرى قمرى (۹۹۱ میلادى) به بعد آغاز مى شود و مخصوصاً در زمان سلطنت سلطان محمود غزنوى (۴۲۱- ۳۶۱ هجرى قمرى) طى ۱۶ بار لشکرکشى قسمت هایى از خاک هند به تصرف او و سپس جانشینانش درآمد.


دو قرن بعد از سلطان محمود سلطان شهاب الدین محمد غورى به شمال هندوستان حمله مى کند و آخرین پادشاهان و راجه هاى هندو را مغلوب مى سازد. امیران ترک که در معیت او به هند تاختند درصدد برآمدند که در سرزمین هند حکومت باثباتى برقرار کنند. قطب الدین محمد آیبک که از سرداران ترک بود و همراه شاه غور بود موفق شد بعد از مرگ شهاب الدین محمد غورى بر تخت سلطنت بنشیند و سلسله سلاطین ممالک هند را تشکیل دهد که از سال ۱۲۰۶ تا ۱۲۹۰ میلادى در شمال هندوستان فرمانروایى کردند و بدین ترتیب حاکمیت اسلامى سیطره خود را در نواحى مختلف هندوستان گسترش داد. (نائینى ،۱۳۷۵ ص ۵۲)

 

• رضیه خاتون اولین سلطان زن مسلمان
در میان پادشاهان مسلمان رضیه خاتون اولین پادشاه زن دولت مسلمان ترک در دهلى بود که سال ۶۳۴ هجرى قمرى با اقتدار به حکومت رسید.
دهلى از مهم ترین شهرهاى هندوستان شمالى است، که در سال ۵۸۴ هجرى قمرى به دست امیر قطب الدین آیبک که لقب «سپه سالار» داشت و یکى از غلامان شهاب الدین محمدبن سام غورى پادشاه غزنه و خراسان بود فتح شد. (ابن بطوطه، ج ،۲ص ۴۳۴)

 

در سال ۶۰۷ هجرى قمرى (۱۲۱۰ میلادى) آیبک در هنگام بازى چوگان از اسب به زیر افتاد و فوت شد و فرزندش آرام شاه به سلطنت نشست اما همان سال از سلطنت خلع و اعدام گردید. پس از او ایلتمش «شمس الدنیا والدین» غلام و داماد قطب الدین آیبک با تصاحب عنوان فرمانروا به تخت سلطنت جلوس کرد.

 

ایلتمش در ابتداى حکومت رقباى خود را از بین برد و حکومت خویش را ثبات بخشید و پس از آن با عنوان «شمسیه» بر مردم حکومت مى کرد.
شمس الدین ایلتمش حاکمى عادل بود و به واسطه عدالتش مشهور بود. وى هر چند وزیرى هم نام خواجه نظام الملک وزیر مشهور دربار سلجوقیان را مامور رسیدگى به امور کرده بود، خود نیز بدون تشریفات شبانه روز براى احقاق حق مردم شخصاً به کارها رسیدگى مى کرد. (ابن بطوطه، ج،۲ ص ۴۳۶)

 

ایلتمش دستور داد که مجسمه دو شیر از سنگ مرمر را در مقابل کاخش نصب کردند و رنگ هایى نیز که به گردن مجسمه ها آویختند تا مردم در هر لحظه اى از شبانه روز بتوانند با به صدا درآوردن آنها با حاکم تماس بگیرند و دادخواهى نمایند.

 

• ولیعهدى رضیه خاتون
از میان فرزندان شمس الدین ایلتمش ناصرالدین محمود تنها فرزند مقتدر و بالیاقت او بود که به هنگام حکومتش در بنگال وفات کرد. فرزندان دیگرش (رکن الدین و معزالدین) عقل و درایت دخترش رضیه را نداشتند. (ابن بطوطه، ج،۲ ص ۴۳۵)

 

رضیه خاتون زنى عادل و دوستدار مردم بود و تربیت پدر بسیار روى او تاثیر داشت و ایلتمش با درک این موضوع که او بر تمام رموز اداره امور مملکت واقف است به سال ۱۲۳۲ م پس از فتح گوالیور و به هنگام بازگشت به دهلى وزیر و عده اى از امرا را احضار کرد و ولیعهدى رضیه خاتون را به اطلاع آنها رسانید و به وزیرش تاج الدین محمود نیز دستور داد که منشور ولایتعهدى را تهیه کند. (طبقات ناصرى، ج،۱ ص ۴۵۷)به هنگام آماده شدن این منشور امراى بانفوذى که با پادشاه در تماس بودند علت تعیین رضیه خاتون را به پادشاهى مسلمانان هند به رغم وجود پسران پادشاه که در سن بلوغ نیز بودند، جویا شدند و نامناسب بودن تصمیم پادشاه را در این خصوص به او تذکر دادند.

 

سلطان ایلتمش معایب پسرانش از جمله مى خوارگى و غرق شدن در رویاهاى جوانى و اینکه هیچ کدام از آنها توانایى اداره مملکت را ندارند، برشمرد و نیز توانایى رضیه خاتون و مناسب بودن انتخاب او به ولیعهدى و روشن شدن محاسن این انتخاب را در آینده به حاضرین گوشزد کرد.

 

رضیه خاتون براى حکومت تمام اوصاف پادشاهى را بهتر از فرزندان ذکور ایلتمش دارا بود، در عین جنگجویى و جسارت زنى بسیار خوش خوى و دوستدار و پشتیبان علما و دانشمندان بود، مادرش ترکان خاتون نیز از مقتدرترین زنان حرم محسوب مى شد.ایلتمش در سال ۱۲۳۶- ۱۲۳۵ فوت کرد. پس از مرگ او یک گروه از امرا خواستار به سلطنت رسیدن رضیه خاتون بودند. ولى گروه دیگر میل داشتند یکى از پسران ایلتمش به نام رکن الدین فیروزشاه را به سلطنت برسانند. بالاخره این گروه با کمک و وساطت شاه ترکان مادر رکن الدین موفق شدند.

 

مى خوارگى و لاابالى گرى بیش از حد رکن الدین باعث گردید که اداره امور تمام کارها به دست شاه ترکان بیفتد. بعد از مدت کمى اکثر حکام ولایات و همچنین غیاث الدین محمد یکى دیگر از پسران ایلتمش سرکشى آغاز کردند و از پرداخت بعضى مالیات ها سر باز زدند. آشفتگى اوضاع بر تیرگى روابط رضیه خاتون با شاه ترکان مادر رکن الدین افزود تا آنجا که شاه ترکان او را تهدید به مرگ کرد.

 

این شایعه در شهر پیچیده و طرفداران رضیه خاتون خود را آماده حمایت از او کردند در این زمان شاه ترکان مادر رکن الدین به طرفداران رضیه حمله کرد، اما طرفداران رضیه در شهر دهلى شاه ترکان را مجبور به پناه گرفتن در کاخ خود کردند. به محض رسیدن رکن الدین به شهر گیلوگهرى مادرش شاه ترکان اسیر گردید و امراى لشکر به پایتخت آمدند پس از بیعت کردن با رضیه خاتون او را به تخت سلطنت نشاندند.

 

رضیه خاتون به محض جلوس به تخت سلطنت بعضى از امرا و طرفداران ترک خود را براى دستگیرى رکن الدین به شهر گیلوگهرى فرستاد. امرا پس از اسیر کردن رکن الدین او را به دهلى آوردند و به دستور حاکم جدید او را به زندان انداختند تا آنکه در سال ۶۳۴ ه ق / ۱۲۳۶ م فوت شد.ابن بطوطه در مورد به سلطنت رسیدن سلطان رضیه خاتون مى نویسد: «رکن الدین تحت تاثیر مادرش شاه ترکان در حق برادرش بناى ظلم گذاشت و به این علت خواهرش رضیه خاتون تصمیم به نابودى او گرفت و در یکى از روزهایى که رکن الدین در مسجد بود، رضیه خاتون لباس تظلم خواهى پوشید و به پشت بام قصر قدیمى (دولت خانه) رفت و با نشان دادن خود به مردم شهر شروع به صحبت کرد که برادرم رکن الدین برادرمان معزالدین (یا قطب الدین محمد) را نابود کرد و حال قصد نابودى مرا دارد و نیز جوانمردى، عدالت و بخشش پدرش را به مردم یادآورى کرد.


مردم رکن الدین را در مسجد دستگیر کردند به حضور سلطان رضیه خاتون آوردند، رضیه خاتون گفت: «قاتل باید به قتل برسد.» لذا رکن الدین به جرم قتل برادرش اعدام گردید. به علت کوچک بودن سایر فرزندان ایلتمش امرا به اتفاق رضیه خاتون را به سلطنت نشانیدند.» (۶۳۴ ه . ق / ۱۲۳۶ م)رضیه خاتون که تنها زنى بود که سلطنت اش را از راه عهد به دست آورده بود با خیانت ترکان شاه مجبور به قهر و غلبه گردید تا به حق خود رسید.

 

• اقدامات سلطان رضیه خاتون
رضیه خاتون در سال ۱۲۳۶م به تخت سلطنت جلوس کرد. او ابتدا به اوضاع نابسامان خاندان شمسیه (سلاله ایلتمش) سروسامان داد. عدالت را بر جامعه حاکم کرد و رفتار عادلانه با مردم پیش گرفت. (طبقات ناصرى، ج،۲ ص ۶۳۹)

 

براى سکه هایى که در اوایل سلطنتش ضرب گردید، عبارات «عمده النسوان ملکه زمان سلطان رضیه بنت شمس الدین ایلتمش» و در جاى دیگر «رضیه الدنیا والدین» و عناوین دیگرى نظیر «بلقیس جهان» به چشم مى خورد.این زن برجسته در ابتداى سلطنت مواجه با شورش هاى فرصت طلبانى شد که از جمله به نورالدین که علیه مذاهب حنفى و شافعى مردم را تحریک مى کرد، مى توان اشاره کرد که پس از کشته شدن عده زیادى از قرامطه، حمله شورشیان دفع شد.

 

در دربار نیز وزیر او نظام الملک جنیدى با همدستى امرایى که از سلطان رضیه دل خوشى نداشتند در دروازه شهر دهلى اجتماع کردند و بدین ترتیب توانستند شهر دهلى را محاصره کرده ولى سلطان  رضیه از شهر خارج شد و در کنار رودخانه جمنه اردو زده و از آن محل جنگى را که میان طرفداران و دشمنانش در جریان بود، اداره مى کرد، تا آنکه ملک  عزالدین محمد سالارى و ملک  عزالدین کبیر خان ایاز به طرف اردوى سلطان رضیه آمد و با او ملاقات و مصالحه کردند پس از آن سایر امراى شورشى قرارگاه هاى خود را ترک کردند و متوارى شدند.

 

بدین ترتیب دولتى که سلطان رضیه تشکیل داد با تعیین خواجه مهذب قائم نظام الملک به سمت وزارت و تعیین ملک سیف الدین آیبک به سمت فرماندهى سپاه رو به گسترش و انتظام رفت و تمام امرا و ملک ها حاکمیت او را قبول کردند. (طبقات ناصرى، ج ،۱ ص ۴۶۱)

 

اما پس از مدتى که ملک سیف الدین آیبک فوت کرده جلال الدین یاقوت حبشى را به شغل امیرالامرایى منصوب کرد و همین مسئله حسادت سایر امراى ترک را برانگیخت و این امرا درصدد ایجاد دسیسه علیه سلطان رضیه برآمدند، زیرا تمام مقام هاى مهم دولتى و اداره ایالات در دست غلامان ترک خریدارى شده توسط ایلتمش بود.سلطان رضیه از این زمان به بعد بود که براى مقابله با امراى ترک، لباس مردانه به تن کرد و بدین ترتیب در انظار مردم ظاهر شد. (میرخواند، ج ،۴ ص ۶۵۲)او در حالى که همیشه مسلح به تیر و کمان بود سوار بر فیل در میان مردم ظاهر مى شد، همچنین ذکر شده است که نقاب پیچه به صورت خود مى زده است. (طبقات ناصرى، ج ،۱ ص ۴۶۰)

 

• سرانجام یکتا سلطان زن مسلمان شرق
پس از انتصاب جلال الدین یاقوت حبشى به سمت امیرالامرایى، حسادت امراى ترک و دسیسه هاى آنان علیه سلطان رضیه گسترش  یافت. به دنبال شورش هاى والیان، سلطان رضیه لشکریان زیادى جمع آورى نمود و پایتخت خود دهلى را به سوى شورشیان ترک گفت. (۶۳۷ ه.ق)به محض نزدیک شدن سلطان رضیه به برهند (منطقه شورشى) امراى ترک به سپاه او هجوم بردند و امیرالامرا یاقوت حبشى را به قتل رسانیدند. (میرخواند، ج،۴ ص ۶۵۲)

 

سلطان رضیه پس از مرگ یاقوت حبشى و امتناع سایر امرا از حمایت او توسط امراى شورشى دستگیر و به قلعه «برهند» فرستاده شد و زندانى گردید و پس از مدتى حاکم برهند، ملک اختیارالدین آلتونیه، با او ازدواج کرد و پس از آن دعوى سلطان رضیه را به منزله حق خود دنبال کرد و سپاهى جمع آورى کرد و این سپاه را به سوى دهلى فرستاد. در دهلى بهرامشاه برادر ناتنى سلطان رضیه به مقابله با خواهرش برخاست و در نتیجه آلتونیه دستگیر گردید و سلطان رضیه اسیر شد. (۶۳۸ ه.ق/۱۲۴۰ م)

 

درباره سرنوشت سلطان رضیه روایت هاى گوناگونى نوشته شده که از جمله ابن بطوطه به شهید شدن او به دست هندوها اشاره مى کند و مى نویسد: «سلطان رضیه پس از شکست خوردن در جنگ براى اینکه اسیر نشود، از مقابل سپاهیانى که برادرش بهرامشاه از شهر دهلى به مقابله با او فرستاده بود، فرار کرد، او در حین فرار گرسنگى و مشقت زیاد کشید و در راه به کشاورزى که مشغول شخم زدن مزرعه خود بود، برخورد. از او خوراکى خواست. کشاورز تکه نان خشکى در اختیار او گذاشت. رضیه پس از خوردن نان به علت خستگى زیاد به خواب رفت. پس از خوابیدن رضیه کشاورز که بر زن بودن او آگاهى یافته بود به طمع تصاحب لباس هاى گرانبهاى سلطان رضیه او را کشت و جسدش را در مزرعه دفن کرد و اسب او را نیز به طرف دیگرى روانه کرد.

 

چندى بعد مرد کشاورز براى فروش قسمتى از البسه سلطان رضیه عازم بازار گردید و اهالى بازار با مشاهده لباس سنگ دوزى شده وگرانبها در دست یک کشاورز فقیر به شک افتاده و او را به حضور قاضى شهر بردند و کشاورز به قتل سلطان رضیه اعتراف کرد. جنازه سلطان رضیه طى مراسمى مذهبى به خاک سپرده شد و قبه اى بر مزارش ساختند. اینک قبر رضیه زیارتگاه است و از مزارات متبرکه به شمار مى رود. (ابن بطوطه، ج ،۲ ص ۴۳۷)

 

• دستاوردهاى سلطان رضیه
تا شروع قرن سیزدهم با توجه به نمونه نادر حاکمیت زنان در دنیاى مسیحیت اروپاى غربى سلطان رضیه اولین و باقدرت ترین پادشاه زن مسلمان در دنیاى اسلام بود.سلطان رضیه نزدیک به چهار سال رسماً اداره امور مملکت وسیعى نظیر یک امپراتورى را اداره کرد. او براى مملکت خود نمونه اى از عدالت و قدرت بود. سلطان رضیه گذشته از قابلیت ادارى و نظامى در صنعت و هنر نیز استعداد غیرقابل انکارى داشت. اشعار دلنشین او با تخلص شیرین دهلوى یا شیرغورى وجود دارد. بعد از سلطان رضیه امراى جاه طلب ترک در زمان جانشینان او راحت ننشستند و زمینه تضعیف حکومت شمسیه را فراهم کردند. خاندان شمسیه جاى خود را به خاندان بالابان داد.

منبع:sharghdaily.ir

اسکندر مقدونی، ایرانی بود؟!



اسکندر مقدونی,حمله اسکندر مقدونی به ایران,نبرد اسکندر مقدونی و داریوش سوم

اسکندر مقدونی،ایرانی بود؟!
اسکندر شاگرد ارسطو بود. این را امروز خیلی ها می دانند اما چیزی که خیلی ها نمی دانند، این است که پدر ارسطو هم پزشک پدربزرگ اسکندر بود و پسر برادر ارسطو، مورخ همراه اسکندر در جنگ ها. یعنی خاندان پادشاهی مقدونیه با خاندان پزشک - فیلسوف - مورخ یونان پیوند عجیب و غریبی داشت. مثل خیلی از اسم های بزرگ دیگر دوران باستان که با اینکه دور از ذهن به نظر می رسد، اما با هم پیوند عجیب و غریبی دارند.


«گزنفون» مورخ معروف یونانی که خیلی از اطلاعات ما از دوران هخامنشی، از نوشته های او آمده، شاگرد سقراط بود و «پلوتارک»، تاریخ دان معروف سده اول بعد از میلاد که نوشته های او درباره اسکندر راه و روش و رفتار او را بیشتر به همه شناساند. دوست صمیمی تراژان و هادریان (دو امپراتور معروف روم).
از این ترکیب های جالب البته چیزی دست ما را نمی گیرد ولی ریشه فکری مردان آن روز را مشخص می کند. در این مطلب قرار است به بهانه سالروز مرگ اسکندر مقدونی، جزییات کمتر شنیده ای درباره زندگی او بخوانیم.


درباره فاتح نیمه عاقل - نیمه دیوانه ایران هخامنشی که آمده بود بساط هخامنشی ها را برای همیشه جمع کند و فرهنگ یونانی - مقدونی را بر این سرزمین بگستراند اما دست آخر وقتی از دنیا رفت که همه چیزش ایرانی شده بود؛ زنانش ایرانی بودند، سبک پادشاهی اش ایرانی بود، مدل رفتارش با زیردستان ایرانی بود و حتی لباسش هم دیگر با پادشاهان مقدونی فاصله داشت و آن هم ایرانی شده بود.

 

اسکندر مقدونی,حمله اسکندر مقدونی به ایران,نبرد اسکندر مقدونی و داریوش سوم

 

اسکندر با علم و خرافات چه نسبتی داشت؟
* جفرافی اش بد بود. می گویند بعد از فتح ایران، هدفش از رفتن به شرق (هند) این بود که این وسط اقیانوسی دریایی چیزی پیدا کند تا مرز شرقی طبیعی امپراتوری اش باشد. یعنی نمی دانست آن طرف سرزمین هخامنشیان کجاست.


* احتمالا تحت تاثیر نشست و برخاستش با ارسطو، به پزشکی علاقه داشت. او نه تنها پزشکی را یاد گرفت، بلکه آن را به کار هم برد. نوشته اند که در سفرها وقتی یکی از همراهانش بیمار می شد برایش دستور خوراک و پرهیز می داد.


* به شدت خرافاتی بود و به پیشگویان و طالع بینان دربار اطمینان داشت. آنقدر که ممکن بود به خاطر یک فال بد، نقشه های مهم و بزرگ را تغییر دهد. یا شب جنگ بنشیند کنار دست یک جادوگر و وردهای او را بخواند تا جنگ به نفعش تمام شود.


* به قول پلوتارک «تشنه دانش بود و هر چه سنش بالاتر رفت، آتش اشتیاقش بیشتر می شد.» یک بار به ارسطو نوشته بود: «شخصا ترجیح می دهم که در دانستنی ها و تعالی برتر از دیگران باشم تا در بسط قدرت و تسلط بر کشورها» موقع فتح مصر، هیاتی را مامور کرده بود که سرچشمه رود نیل را پیدا کنند و برای این کار هزینه زیادی صرف کرده بود. لذتش در این بود که بعد از یک روز راهپیمایی یا جنگ، تا نیمه شب بیدار بماند و با دانشمندان گفتگو کند.


اسکندر در نبردها چه چیزهایی/ کسانی را حتما با خود می برد؟
* کتاب ایلیاد هومر همیشه همراهش بود. می گفت که این کتاب «گنجینه همراهی است که همه دانش ها را درباره جنگ دربر دارد.» در نسخه ای از ایلیاد که همراه او بود، ارسطو حاشیه نویسی و متن را تصحیح کرده بود. این کتاب را همیشه کنار خنجرش زیر بالشش می گذاشت. می گویند در میان غنیمت هایی که از داریوش سوم گرفته بودند، صندوق زیبا و گرانی بود که اسکندر را به فکر انداخته بود چه چیز باارزشی را در آن بگذارد. او از اطرافیانش پرسید این صندوق شایسته گذاشتن چه چیزی است؟ هر کسی چیزی گفت تا اینکه خودش گفت: این شایسته ایلیاد هومر است.


* عزیزترین دوستش، هفایستیون همیشه همراهش بود. آنها اغلب در یک چادر می خوابیدند، با هم گشت و گذار می رفتند و در میدان جنگ در کنار هم می جنگیدند. اسکندر آنقدر او را دوست داشت که وقتی یک بار کسی هفایستیون را با اسکندر اشتباه گرفته و به او تعظیم کرده بود، گفت «هفایستیون نیز اسکندر است». وقتی هفایستیون مرد، اسکندر ساعت ها بر جسدش گریه کرد. بعد هم موهای سرش را به علامت عزاداری کوتاه کرد و دستور داد تا پزشکی را که بالین مریض را برای تماشای مسابقات ترک گفته بود اعدام کنند. دست آخر هم در لشکرکشی بعدی دستور داد قبیله ای را به عنوان قربانی برای روح او قتل عام کنند. بعد از مرگ او بود که اسکندر از سر ناراحتی به نوشیدن مدام روی آورد و سبب مرگش را فراهم کرد.


* بوکفالوس، اسب محبوب اسکندر هم تا پیش از مرگ همیشه همراه او بود. این اسب ابتدا بسیار چموش بود و هیچ کس از پس رام کردنش برنمی آمد. به این خاطر وقتی اسکندر توانست آن را رام کند به نوشته پلوتارک پدرش فیلیپ که ناظر ماجرا بود، از او اینطور تعریف کرد: «پسرم، مقدونیه برای تو کوچک است، در جستجوی امپراتوری بزرگتری باش که در خور شأن و لیاقتت باشد.»


چطور شد که اسکندر جرأت کرد به فتح ایران فکر کند؟
می گویند یک بار زمانی که اسکندر 16 ساله بود، چند فرستاده از طرف اردشیر سوم هخامنشی به دربار فیلیپ مقدونی رفته بودند تا درباره پاره ای موضوعات صحبت کنند. در این زمان فیلیپ به سفر رفته بود و اسکندر وظیفه داشت از میهمانان میزبانی کند.


میزبانی او اما سراسر پرسش و پاسخ بود. یکی از چیزهایی که او از ایرانیان پرسیده بود، این بود که اگر بخواهید از شرق کشورتان به غرب آن بروید، چند روز باید صرف کنید؟ فرستادگان به درستی نمی دانستند اما تخمین زده بودند 100 روز و او گفته بود از ابتدای مقدونیه تا اینجا چند روز در راه بودید؟ گفته بودند سه روز. و همین اختلاف وسعت دو امپراتوری او را به فکر برده بود. با این اوصاف اسکندر چطور به فکر فتح ایران افتاد؟
ماجرا به خیلی پیش تر برمی گردد. پیش از اسکندر، فیلیپ مقدونی به خاطر جلوگیری از دخالت های ایران در دولت - شهرهای یونان، به دنبال فتح ایران بود. او سپاهش را هم آماده کرده بود و می خواست به شرق بتازد که از دنیا رفت.

 

اسکندر مقدونی,حمله اسکندر مقدونی به ایران,نبرد اسکندر مقدونی و داریوش سوم

 نبرد اسکندر و داریوش سوم در موزاییک کاری به جا مانده از شهر سوخته

 

یونانی ها از سال ها قبل (480 پیش از میلاد)، که خشایارشا هخامنشی یونان را فتح کرده و به قولی شهر آتن را به آتش کشیده بود، کینه ایرانیان را به دل داشتند و از طرفی هخامنشیان را آنقدر قدرتمند می دانستند که فکر حمله به سرزمین آنان را در سر نمی پروراندند.


اما در سال 401 پیش از میلاد اتفاقی افتاد که دید آنها را نسبت به ایران عوض کرد و بعدا فیلیپ را به فکر فتح شرق انداخت. در این سال کوروش کوچک و اردشیر دوم، پسران داریوش دوم سر جانشینی پدر به جنگ پرداختند. کوروش کوچک سپاه بزرگی ترتیب دیده بود که فقط 13 هزار نفر از آنها یونانی بودند. با تمام شدن جنگ و کشته شدن کوروش، این سپاه بدون سرکرده ماند و بلاتکلیف به حال خود رها شد. مردان این سپاه به فکر بازگشت به کشورشان بودند اما فکر نمی کردند هخامنشیان بگذارند آنها زنده از ایران بیرون بروند.


در این بین، گزنفون معروف، که آن موقع سربازی از همین سپاه بود، سرکردگی سپاها را به عهده گرفت و مردان را با ترس و سختی زیاد از میان کوه ها و دشت ها، بدون آنکه کشته زیادی بدهند، به آتن رساند.
گزنفون بعدا ماجرای این راهپیمایی و فرار طولانی را در کتاب آناباسیس نوشت و به آیندگان سپرد. خبر این پیروزی بزرگ در یونان باستان بسیار غرورآمیز بود و فیلیپ را در دو نسل بعد به این عقیده رساند که سپاهی قوی از یونانیان می تواند یک ارتش ایرانی را که چندین برابر بزرگتر باشد، شکست دهد. به این ترتیب، گزنفون، بدون آنکه خودش بداند، راه را برای اسکندر باز کرد و انتقام آتنیان را گرفت. در واقع اسکندر از روی نوشته های یک کتاب، برای گرفتن انتقام آتن و به دنبال آمال پدرش روانه شرق شد و ناکارآمدی داریوش سوم هم به کمکش آمدتا بزرگترین امپراتوری آن دوران فتح شود.
منبع:همشهری جوان



بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید

آهو نور زن هنرمند ایرانی ارتش هخامنشی چگونه بود؟ با تمدن ایلام در هفت‌تپه و مهرهای استوانه‌ای آشنا شوید + عکس خط و زبان در ایران باستان سیاست اقتصادی هخامنشیان عدالت و قانون در زمان هخامنشیان