کوروش کبیر، به مدت سی سال بر نواحی گستردهای از آسیا حکومت میکرد
کوروش کبیر، بنیانگذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی
کوروش کبیر نخستین شاه و بنیانگذار دوره شاهنشاهی هخامنشی در ایران زمین میباشد. ایرانیان کوروش کبیر را پدر و یونانیان، که وی سرزمینهای ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار مینامیدند. کوروش کبیر دارای 4 فرزند بود دو تن از فرزندان کوروش کبیر پسر و دو تن دیگر دختر بودند.زندگی نامه کوروش کبیر
کوروش کبیر (۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، همچنین معروف به کوروش دوم نخستین شاه و بنیانگذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی است. کوروش کبیر، بهخاطر بخشندگی، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایهگذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن بردهها و بندیان، احترام به دینها و کیشهای گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شدهاست.
ایرانیان کوروش کبیر را پدر و یونانیان، که وی سرزمینهای ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار مینامیدند. یهودیان کوروش کبیر را به منزله مسحشده توسط پروردگار بشمار میآوردند، ضمن آنکه بابلیان کوروش بزرگ را مورد تأیید مردوک میدانستند.
همسر و فرزندان کوروش کبیر
کوروش کبیر همسری به نام کاساندان از خاندان هخامنشی برگزید که از او دارای 4 فرزند بود. دو تن از فرزندان کوروش کبیر پسر و دو تن دیگر دختر بودند. پسران کوروش کمبوجیه دوم و بردیا نام داشتند و یکی از دخترانش آتوسا نام داشت اما در منابع تاریخی نام دیگر دختر کوروش کبیر ذکر نگردیده است. کامبیز دوم پس از مرگ پدر به جای او به تخت شاهی نشست و برادر دیگر خود بردیا را کشت. او پس از فتح مصر در راه بازگشت به ایران خودکشی کرد.
آتوسا دختر کوروش کبیر نیز با داریوش اول ازدواج کرد و ملکه ایران شد. همچنین کوروش کبیر دختر دیگری به نام آرتیستون داشت که از کساندان زاده نشد و خواهر ناتنی آتوسا بود. کاساندان و کوروش بزرگ عشق زیادی به یکدیگر داشتند و کاساندان تا دم مرگ کوروش کبیر را بسیار دوست داشت. براساس سنگ نوشته نبونیداس در بابل، زمانی که کاساندان درگذشت تمام مردم امپراطوری هخامنشی به احترام کوروش کبیر به عزاداری پرداختند و این عزاداری در بابل به خصوص بسیار مشهود بود و مردم این شهر برای مدت 6 روز (از 21 تا 26 مارس 538) به عزاداری مشغول بودند.
آرامگاه کاساندان همسر کوروش کبیر، در پاسارگاد پایتخت امپراطوری پارس قرار داشت. منابع دیگر در خصوص همسر کوروش اطلاعات دیگری ارائه می کنند. براساس این منابع کوروش کبیر با دختر آژیدهاگ به نام آمیتیس ازدواج کرد. این احتمال وجود دارد که پس از مرگ کاساندان، کوروش کبیر با دختری از ماد از خاندان سلطنتی خود ازدواج کرده باشد.
دورهٔ قدرت کوروش کبیر
کوروش کبیر همسری به نام کاساندان از خاندان هخامنشی برگزید که از او دارای 4 فرزند بود
بعد از آنکه کوروش کبیر شاه آنشان شد در اندیشه حمله به ماد افتاد. دراین میان هارپاگ نقشی عمده بازی کرد. هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد ایشتوویگو (آژی دهاک) شورانید و موفق شد، کوروش کبیر را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد.
با شکست کشور ماد به وسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود، پادشاهی ۳۵ ساله ایشتوویگو پادشاه ماد به انتها رسید، اما به گفته هرودوت کوروش کبیر به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را نزد خود نگه داشت. کوروش کبیر به این شیوه در ۵۴۶ پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود.
کوروش کبیر پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود را شاه ماد و پارس نامید، در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود، خردمندانه از قارون، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش بزرگ نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید.
اما قارون (کرزوس) در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد کوروش کبیر به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی (قزلایرماق امروزی در کشور ترکیه) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش کبیر هم با دیدن این حرکت خصمانه، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد و دژسارد که آن را تسخیر ناپذیر میپنداشتند، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیوارههای آن سقوط کرد و قارون (کروزوس)، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش کبیر مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید.
نکته قابل توجه رفتار کوروش کبیر پس ازشکست قارون است. کوروش، شاه شکست خورده لیدی را نکشت و تحقیر ننمود، بلکه تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردمسارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش کبیر را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند، مشمول عفو شدند.
هدف کوروش کبیر از لشکرکشی به شرق
پس از لیدی کوروش کبیر نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت، هریو (هرات)، رخج، مرو، بلخ، زرنگیانا (سیستان) و سوگود (نواحی بین آمودریا و سیردریا) و ثتگوش (شمال غربی هند) را مطیع خود کرد.
هدف اصلی کوروش کبیر از لشکرکشی به شرق، تأمین امنیت و تحکیم موقعیت بود وگرنه در سمت شرق ایران آن روزگار، حکومتی که بتواند با کوروش کبیر به معارضه بپردازد وجود نداشت. کوروش کبیر با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران، وسعت سرزمینهای تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابِل از خیانت خود به کوروش کبیر و عهدی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعاً پشیمان شده بود.
البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس «نبونید» پادشاه بابِل، همانا شهرت کوروش کبیر به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابِل از یک سو و نیز پیشبینیهای پیامبران بنی اسرائیل درباره آزادی قوم یهود به دست کوروش از سوی دیگر بود.
کوروش کبیر و آزادسازی یهودیان دربند
رفتار کوروش کبیر پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستانشناسان و حتی حقوقدانان دارد
بابل بدون مدافعه در ۲۲ مهرماه سال ۵۳۹ ق.م سقوط کرد و فقط محله شاهی چند روز مقاومت ورزیدند، پادشاه محبوس گردید و کوروش کبیر طبق عادت، در کمال آزاد منشی با وی رفتار کرد و در سال بعد (۵۳۸ق.م) هنگامی که او در گذشت، عزای ملی اعلام شد و خود کوروش کبیر در آن شرکت کرد. با فتح بابل مستعمرات آن یعنی سوریه، فلسطین و فنیقیه نیز سر تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی کوروش کبیر اضافه شدند.
رفتار کوروش کبیر پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستانشناسان و حتی حقوقدانان دارد. کوروش کبیر یهودیان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر (نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشلیم از هیکل سلیمان به غنیمت گرفته بود، کمکهای بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنان نمود تا بتوانند به اورشلیم بازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد و به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و در تورات ثبت است.
دین کوروش کبیر
در بابل و جاهای دیگر، مدارک فراوانی در ارتباط با تسامح کوروش کبیر در امور دینی بدست آمده و هیچ نشانهای از تعصب وی به دین ملیاش دیده نشدهاست. دربارهٔ اینکه کوروش کبیر چه دینی داشت، اختلاف نظر وجود دارد و احتمالاً کوروش خود میبایست پرستندهٔ اهورامزدا بودهباشد، اگرچه تقریباً هیچ چیزی دربارهٔ باورهایش نمیدانیم.
مطابق با گزارش گزنفون، کوروش کبیر در بارگاهش پیرامون مسائل دینی از رهنمودهای مغان پیروی مینمود. اگرچه بسیاری از پژوهشگران، کوروش کبیر را زرتشتی نمیدانند، مری بویس قویاً استدلال میکند که کوروش خود یک زرتشتی بود که چنان پا جای پای نیاکان خود میگذارد، نیاکانی که از سدهٔ هفتم پیش از میلاد هنوز پادشاهان کوچکی در انشان بودند.
او خاطرنشان میسازد که آتشکدهها و نیایشگاههای پاسارگاد حاکی از عمل به آیینهای زرتشتیاست و متنهای یونانی نیز به عنوان شاهد آوردهاند که مغان زرتشتی جایگاههای ارزندهای در دربار کوروش کبیر داشتهاند.
لوییس گری عقیده دارد که کوروش کبیر دقیقاً پیرو آئین ایرانیان باستان قبل از گاتاهای زرتشت و بازماندهٔ آن در اوستای جدید بود و خدایانی که مورد تکریم کوروش بودند، با اهورامزدا، میترا، آذرو آناهیتا، قابل تطبیق هستند. وی معتقد است دین کوروش کبیر به آئین ارائه شده در اوستای جدید نزدیک بوده و دلیلی برای زرتشتی دانستن او وجود ندارد.
در برابر، پژوهشگرانی همچون جورج کامرون و والتر هینتس عقیده دارند که زمان زندگی زرتشت مابین سالهای ۶۶۰ تا ۵۸۲ پیش از میلاد بوده و کوروش کبیر در این مدت، حتی با زرتشت دیدار هم داشته و پیرو دین زرتشتی بودهاست و دلیل این استدلال را آتشدانهای ساختهشده در فضای آزاد و برج نگهداری آتش در پاسارگاد میدانند.
ماکس مالوان میگوید که تاکنون هیچ مدرکی بدست نیامده که بر پایهٔ آن بتوان گفت، کوروش کبیر زرتشتی بوده است ولی رفتار کوروش با آموزههای زرتشت و اصول دین او نقاط مشترک بسیاری دارد و شاید از دین زرتشتی تأثیر پذیرفته باشد.
ذوالقرنین
دربارهٔ اینکه کوروش کبیر چه دینی داشت، اختلاف نظر وجود دارد
درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشدهاست.
کوروش کبیر سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی گزینههایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی درباره آنها بررسیهایی انجام شده، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیههای قرآن، تورات، و انجیل تنها کوروش کبیر است که موجهترین دلایل را برای احراز این لقب دارا میباشد. شماری از فقهای معاصر شیعه نیز کوروش کبیر را ذوالقرنین میدانند. آیت الله طباطبایی، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله صانعی از معتقدان این نظر هستند.
ولیعهد و جانشین کوروش کبیر
کوروش کبیر از تنها همسر خود کاساندان، دو پسر به نامهای کمبوجیه و بردیا داشت که کمبوجیه را پیش از لشکرکشی به شرق، بهعنوان ولیعهد خود انتخاب کرد. کمبوجیه بهواسطهٔ انتصابش بهعنوان «شاه بابل»، عملاً بهعنوان جانشین کوروش کبیر تعیین شده بود و کوروش، امور مملکت را به او واگذار کرد. احتمالاً کمبوجیه پس از مرگ پدرش کوروش کبیر، به مرزهای شمال شرقی سامان داد و در پاییز سال ۵۲۸ پیش از میلاد، حمله به مصر را آغاز کرد و توانست آنجا را فتح کند.
مرگ کوروش کبیر
پس از مرگ کوروش کبیر پسرش کمبوجیه دوم (کامبیز دوم) به پادشاهی برگزیده شد
در خصوص مرگ کوروش کبیر روایت ها بسیار مغشوش و متفاوت از یکدیگر است. براساس کتاب تاریخی هرودوت که در بسیاری از زمینه ها با یافته های باستان شناسی مغایرت دارد و تناقض های بسیاری در آن دیده می شود، کوروش کبیر در جنگ با اقوام ماساژت که قبایل زرد پوستی بودند که در شمال خراسان میزیستند کشته شد.
براساس روایات هرودوت قبایل ماساژت در مناطق جنوبی خوارزم و قزیل قوم که امروزه قسمتی از استپ های قزاقستان امروزی است، پس از حمله کوروش کبیر به آن ناحیه به جنگ با او پرداختند. اقوام ماساژت اسب سوارانی قابل بودند که بر پشت اسب زندگی می کردند.
کوروش کبیر برای به دست آوردن قلمرو حاکم این قبایل که یک زن به نام تامیریس (TOMYRIS) بود، به او پیشنهاد ازدواج داد اما تامیریس این پیشنهاد را رد کرد بنابراین کوروش کبیر تصمیم گرفت این مناطق را با توسل به زور و نیروی نظامی به چنگ آورد. او با فراهم نمودن قایق ها و کشتی هائی از رودخانه جاکسارتس (سیر دریا) در ماوراءالنهر از این رودخانه عبور کرد.
سپس کوروش کبیر فرستاده ای به نزد تامیریس اعزام کرد و به او هشدار داد که در صورت عدم اجابت درخواستش باید منتظر عواقب بدی باشد. تامیریس به کوروش پاسخ داد که در میدان جنگ یکدیگر را خواهند دید.
ارتش طرفین در جائی با یکدیگر برخورد کردند که با رودخانه سیر دریا به اندازه یک روز فاصله داشت. به کوروش کبیر گفته شد که ماساژت ها با شراب بیگانه بوده و آن را نمیشناسند و از مستی ناشی از خوردن شراب بی اطلاع هستند. کوروش کبیر مقدار زیادی شراب و آذوقه را در اردوی خود باقی گذاشت و با افرادش اردوگاه را ترک نمود. فرمانده ارتش تامیریس کسی جز فرزندش اسپارگاپیس نبود.
اسپارگاپیس به همراه ارتش خود به اردوگاه کوروش کبیر حمله کرد و اردوگاه را پر از مواد غذائی و یک نوشیدنی عجیب یافت. ماساژت ها به سرعت شروع به خوردن و نوشیدن کردند و به مقدار زیاد از مواد غذائی و شراب نوشیدند. زمانی که مستی بر آنان چیره شد کوروش کبیر به همراه افرادش به این ارتش حمله کرد.
در جریان این حمله اسپارگاپیس به اسارت کوروش کبیر درآمد و زمانی که مستی از سرش بیرون رفت و به هشیاری رسید خودکشی کرد. زمانی که به تامیریس اطلاع داده شد که چه اتفاقی افتاده است این تاکتیک کوروش کبیر را تقبیح نمود و آن را ناجوانمردانه دانست.
او دستورداد تا موج دوم حمله توسط افرادش به نیروهای پارسیان انجام شود و خودش فرماندهی این حمله را برعهده گرفت. در این حمله کوروش کشته شد و ارتشش دچار تلفات زیادی شدند. تامیریس دستورداد تا به انتقام خون پسرش سر از جنازه کوروش کبیر قطع نموده و آن را در یک تشت پر از خون فرو برد و خطاب به سر کوروش گفت: تو که از خوردن خون سیر نمی شدی حالا هر چقدر دوست داری خون بخور.
این روایت هرودوت از منظر تاریخنگاران بسیار به افسانه شباهت دارد و مورخ دیگری به جز هرودوت این روایت را تعریف نکرده است. مورخین اعتقاد دارند که این روایت به عنوان یک روایت غیر معتبر توسط هرودوت شناخته می شد اما او این روایت را در کتاب خود آورده است.
امپراطوری هخامنشی در زمان مرگ کوروش کبیر بزرگترین قلمروی بود که بشر تا به آن روز مشاهده کرده بود. این امپراطوری گستره ای از آسیای میانه در شمال و قسمتی از پاکستان امروزی در شرق تا خلیج فارس در جنوب و قسمتی از یونان امروزی در غرب را شامل می شد.
میراث کوروش کبیر
پس از مرگ کوروش کبیر پسرش کمبوجیه دوم (کامبیز دوم) به پادشاهی برگزیده شد. کمبوجیه دوم قبل از عزیمت به مصر برای تصرف آن کشور، برادرش بردیا را کشت و سپس به مصر لشگر کشید. او پس از تصرف مصر بر تخت شاهی نشست و خود را فرزند خدایان معرفی کرد اما مدتی بعد گاو مقدس مصریان را کشت.
عده ای اعتقاد دارند این کار او به دلیل ابتلا به بیماری جنون و عده ای اعتقاد دارند به دلیل جلوگیری از جهالت مردم و پرستش گاو بوده است زیرا بر اساس اعتقادات کامبیز که یکتا پرست و یزدان پرست بود، گاو موجود مقدسی محسوب نمی شد.
زمانی که او در مصر بود یک مغ که برادرش بسیار به بردیا، برادر مقتول کامبیز شباهت داشت به توسط آن مغ به کاخ شاهی راه یافت. این فرد که گئوماته نام داشت خود را بردیا فرزند کوروش کبیر معرفی نمود و به تخت سلطنت نشست. زمانی که این خبر به کامبیز رسید از مصر به سوی ایران حرکت کرد اما در سوریه کنونی خودکشی نمود.
پس از مرگ کامبیز پسر کوروش کبیر و فاش شدن راز گئوماته یک گروه 7 نفره از شاهزادگان هخامنشی در کاخ شاهی اقدام به قتل گئوماته و برادرش کردند و یکی از این 7 نفر با نام داریوش کبیر بر تخت سلطنت نشست. داریوش که یکی از عمو زادگان کوروش کبیر محسوب می شد پس از رسیدن به قدرت به بسط کشور پارس اقدام نمود و در نبردی به نام ماراتن با ارتش یونان به جنگ پرداخت اما شکست خورد. اگرچه امروزه این مسئله که ارتش ایران در این جنگ شکست خورده باشد توسط تعدادی محل تردید قرار گرفته است.
ارتش پارس در زمان داریوش تا شبه جزیره بالکان پیش روی کرد و پس از مرگ داریوش پسرش خشایار شاه به قدرت رسید. خشایار شاه با لشگری انبوه که تاریخ تا به آن روز نظیرش را ندیده بود به یونان حمله کرد و اگرچه در جنگ سالامین شکست خورد اما موفق شد آتن پایتخت یونان را به تصرف خود درآورد.در جریان این لشگر کشی آتن آتش گرفت و تا به امروزه این کشمکش که ایرانیان به عمد آن را آتش زده اند و یا خیر ادامه دارد.
امپراطوری هخامنشی در سال 331 قبل از میلاد با حمله اسکندر مقدونی سرنگون شد و داریوش سوم آخرین شاه آن بود. اگرچه باز هم عده ای اعتقاد دارند یورش اسکندر به ایران فاقد هرگونه حقیقت تاریخی است.
امپراطوری هخامنشی با تصرف مصر در افریقا و تصرف مناطقی از بالکان عملا تبدیل به تنها امپراطوری دنیا شد که در سه قاره جهان آن روز دارای قلمرو بوده است و اگرچه بعدها رومیان نیز این امکان را به دست آوردند که در هر سه قاره جهان آن روز گسترش قلمرو دهند اما هخامنشیان اولین امپراطوری بودند که در هر سه قاره نفوذ کردند.
داریوش کبیر در زمان حیات خود دستور ساخت تخت جمشید یا پرسپولیس را صادر کرد و با بنای کاخ های با شکوه آن را به عنوان پایتخت هخامنشیان برگزید و خود را شاهنشاه (شاه شاهان) نامید. شکوه این شهر آنچنان بود که سفرای خارجی و بازرگانان دیگر کشورها پس از ورود به آن دچار شگفت زدگی فراوان می شدند.
همچنین داریوش در کتیبه ای برای ایران دعای بسیار جالبی دارد که حتی امروزه نیز توسط ایرانیان بسیار به آن ارجاع داده می شود. او در این کتیبه برای ایران این چنین دعا می کند: خداوند این کشور را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد. در زمان داریوش ساخت بنای پرسپولیس بنیان گذاشته شد که در آن قصرهای متعدد ساخته شد و سربازان گارد جاویدان به محافظت از آن قصرها گمارده شدند.
داریوش همچنین برای گسترش تجارت در زمان خود دستور ساخت راه های متعددی را صادر نمود که یکی از مشهورترین این را هها، راه شاهی است که از شوش به سارد کشیده شد. او برای محافظت از این راه ها قلعه هائی در طول این جاده ها بنا نمود و امنیت بازرگانی را افزایش داد.
با بنا نمودن راه ها تجارت بین شرق و غرب از طریق امپراطوری هخامنشی تسهیل گردید زیرا راه ابریشم که راهی بود که به واسطه آن کالاهائی مانند ابریشم از خاور دور و چین به اروپا (یونان و بعدها روم) صادر می شد، به دلیل ایجاد امنیت و ساخت راه بسیار افزایش یافت و ایران تبدیل به پل ارتباطی بین غرب و شرق گردید و موجب گسترش فرهنگ و تمدن بشری شد. همچنین داریوش اولین سیستم پستی دنیا را ایجاد کرد.
او دستورداد تا در طول مسیر راه ها چاپارخانه هائی احداث شود و پیک هائی که حامل نامه بودند پس از طی مسافتی در این چاپارخانه ها نامه را پیک دیگری که آماده خدمت بود می دادند. این پیک نیز پس از طی مسافتی مجددا در چاپارخانه بعدی نامه را پیک بعدی می داد و به این ترتیب همیشه پیک و اسب خسته با یک پیک و اسب تازه نفس جابجا می شدند. این امر موجب می شد تا داریوش بسیار زودتر از دیگر حاکمان جهان از اخبار مطلع شود.
استوانه کوروش کبیر
استوانه کوروش کبیر
از کوروش کبیر تنها سند نسبتاً مفصلی که برجای مانده، استوانهای به طول ۲۲٫۵ سانتیمتر و عرض ۱۱ سانتیمتر از جنس خاک رس با نوشتهای ۴۵ سطری بهزبان بابلی است که امروزه با شمارهٔ ۹۰۹۲۰ در اتاق ۵۲ بخش ایران باستان موزهٔ بریتانیا نگهداری میشود.
تکهٔ اصلی استوانه کوروش کبیر در سال ۱۸۷۹ میلادی توسط هرمزد رسام در حفاری معبد مردوک در بابل پیدا شد، این تکه استوانه کوروش حاوی ۳۵ خط بود. تکهٔ دوم استوانه کوروش که شامل خطهای ۳۶ تا ۴۵ میشود، در سال ۱۹۷۵ میلادی در کلکسیون بابل دانشگاه ییل یافت شد و به استوانهٔ اصلی پیوست گردید.
در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل متحد استوانهٔ کوروش کبیر را به همهٔ زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد و بدلی از این استوانه در مقر سازمان ملل در فضای بین تالار اصلی شورای امنیت و تالار قیومت در شهرنیویورک قرار داده شد. در این مکان، نمونهای از آثار فرهنگی کشورهای گوناگون وجود دارد.
آرامگاه کوروش کبیر
آرامگاه کوروش کبیر
آرامگاه کوروش کبیر در فاصلهٔ حدود یک کیلومتری جنوب غربی کاخهای پاسارگاد قرار داد. آرامگاه کوروش بزرگ سال ۲۰۰۴ میلادی به عنوان زیر مجموعهٔ پاسارگاد تحت شمارهٔ ۱۱۰۶ در میراث جهانی یونسکو ثبت شدهاست.
آرامگاه کوروش کبیر بر روی سکوی مرتفعی قرار گرفته که این سکو خود نیز از قطعات تراشیده شدهٔ سنگ تشکیل شدهاست. بر بالای سکو اتاق مخصوص دفن جسد قرار دارد. این اتاق ۲٫۱۰ متر پهنا، ۳٫۱۷ متر طول و ۲٫۱۰ متر ارتفاع دارد. مدخل آن ورودی کوچک و باریکی است.
آرامگاه کوروش کبیر به وسیلهٔ سنگهای شیروانیمانند سهگوش پوشیده میشود، ارتفاع کامل ساختمان حدود ۱۱ متر است. ارتفاع کلی آرامگاه کوروش کبیر اندکی بیش از ۱۱ متر است. سکوی اول که پلهٔ اول را تشکیل میدهد، ۱۶۵ سانتیمتر ارتفاع دارد، اما حدود ۶۰ سانتیمتر آن در اصل نتراشیده و پنهان بودهاست، یعنی این هم مانند پلکان دوم و سوم دقیقاً ۱۰۵ سانتیمتر ارتفاع داشتهاست. پلکان چهارم و پنجم و ششم هر یک ۵۷٫۵ سانتیمتر ارتفاع دارند. پهنای سکوها نیم متر است و سطح سکوی ششمین که قاعدهٔ اتاق آرامگاه کوروش کبیر را تشکیل میدهد، حدود ۶٫۴۰ متر در ۵٫۳۵ متر است.
آرامگاه آرامگاه کوروش کبیر که به احتمال زیاد پیش از مرگش و به فرمان خودش ساخته شدهبود، در همهٔ دوران هخامنشی مقدس بهشمار میرفت و به خوبی از آن نگهداری میکردند. در دورهٔ اسلامی، این بنا به «مشهد مادر سلیمان» معروف بود و نخستین شخصی که دریافت مشهد مادر سلیمان همان آرامگاه آرامگاه کوروش کبیر است، رابرت کرپورتر جهانگرد و دیپلمات انگلیسی بود که در سال ۱۸۱۸ میلادی از پاسارگاد دیدن کرده بود.
گردآوری: بخش فرهنگ و هنر بیتوته
منابع:
scipost.wikipg.com
sepako.persianblog.ir
5 خون آشام در تاریخ که واقعا وجود داشتند!! (+عکس)
با ظهور مشارکت های عالی ادبی چون مجموعه گرگ و میش و خاطرات خون آشام ها در فرهنگ عامّه کنونی، این طور به نظر میرسد که وسواسی جهانی و فراگیر را در این رابطه با خود به همراه آورده است. نتایج مثبت به دست آمده از خون آشما های نسل جدید سبب شد تا نگاهی به مبنای تاریخی این موجودات افسانه ای داشته باشیم و تاریخ را در این رابطه ورق بزنیم.
داستان خون آشام ها در قصه های فولکلور و افسانه ها از صدها سال پیش وجود داشته است. و به طور مداوم پیروان قبیله ای شوریده را با خود همراه میکند (اگرچه آنها پیشتر با میخ تجهیز شده و مصلوب میگشتند، به جای آنکه بر روی تی شرت ها نقش ببندند و طرفدارانی نیز داشته باشند). جالب توجه است که هرچند شخصیت های تاریخی که در ادامه معرفی میشوند، بر مبنای حقوق خود شخصیت هایی بسیار جذّاب و فوق العاده میباشند. با این وجود، هر زمان که فردی تصور میشد که جان داده است، به طور روانی عمل کرده و رفتار میکرد، یا فقط دیوانه تلقّی میشد، به آنها افتخار خون آشام شدن را میدادند.
1. ایمپالر، ویلاد سوم (نوامبر 1431- دسامبر 1476)
با رجوع به تاریخ خون آشام ها، ویلاد الهام بخش دراکولای برام استوکر بوده است (هرچند او شباهت کمی به شرّیرهای گوتیک دارد که در رمان ها آمده است؛ جدا از نام خودمانی دراکولا، در واقع، این طور به نظر میرسد که استوکر، از طریق داستان های خود، اطلاعات کمی درباره این شخصیت تاریخی داشته است). ویلاد شاهزاده والاچیا بود که در سن یازده سالگی به عنوان گروگان زندانی شد تا وفاداری پدر او به سلطان عثمانی ثابت شود (و اطمینان از این موضوع که والاچیا پول ادای احترام سالانه خود را پرداخت میکند). در اینجا بود که تنفر او نسبت به ترک ها شکل گرفت، که سبب شد تا او کشتار دیووانه کننده ای را بعدها در زندگی اش انجام دهد. پس از بازگشت به کشور جنگ زده خود، برای اجرای قانون و حفظ نظم در کشور، او روشی خشن را در پیش گرفت.
تاریخ کاری فوق العاده ویلاد، نشان میدهد که او چگونه از مردی که پدر و برادرش را کشته بودند، انتقام گرفت. و همچنین در رابطه با جنگ های صلیبی که تحت فرمان پاپ پیوس سوم، در مقابل امپراطوری عثمانی صورت گرفت.
ویلاد گاهی اوقات به عنوان همکار برای او مینوشت، و گاهی اوقات به خائن ماتیاس کوروینووس؛ برای مثال در سال 1461: من مردان و زنان را کشتم، پیر و جوان ... 23884 نفر ترک و بلژیکی. بدون آنکه کسانی را که در خانه هایشان زنده در آتش سوختند یا سربازان سرهایشان را از تن جدا نکردند، بشمارم. این نقل قول دوست داشتنی تا حدّ زیادی تفریحات دیگر ویلاد را مدّ نظر قرار میدهد، که شامل موارد زیر است: آویختن مردم بر چوب های نوک تیز، میان بدن های آویزان شده و رو به تباهی مردم غذا خوردن، شکنجه ها از تمام نوع ها، و سوزاندن، پوست کندن، برشته کردن، یا پختن مردمی که در مسیر او قرار میگرفتند. ویلاد با پشتکاری مثال زدنی، توانست بین 40 تا 100 هزار انسان را پیش از مرگ خود در سال 1476، با دست خود به کام مرگ بفرستد.
2. کنتس الیزابت باسوری دی ایکسید (آگوست 1560- آگوست 1614)
بیشتر اوقات در تاریخ، او را به عنوان یکی از پُرکارترین زنان قاتل سریالی معرفی میکنند. الیزابت برچسب خود به عنوان یک خون آشام را با توجه به واقعیتی ادعایی به دست آورد که بر اساس آن، او در وانی پر از خون دختران باکره، حمام میکرد تا جوانی خود را حفظ نماید. بنابراین دو نام خودمانی به دست آورد: "کنتس خون"، و "بانوی خونین کاستیک".
اگرچه در جزئیات قتل های سادیسمی او جای شک و تردید وجود دارد، امّا نمیتوان حقایق موجود در این رابطه را کتمان نماید. هنگامی که همسر کنتس در جنگ بود، او غالب اوقات را تنها سپری میکرد. و با ابزار خود سرگرم بود و سبب شد تا او شروع به شکنجه زنان جوانی کند که در اطراف او قرار داشتند.
او با وعده و وعید زنان را به داخل میکشاند، قول شغل را به زنان دهقانان میداد و روش آداب و رسوم را به کسانی که از طبقات پایین جامعه بودند، یادآوری میکرد. او مجموعه ای از قوانین غیر ممکن را برای آنها ایجاد کرده بود که پیروی از آنها امکان پذیر نبود؛ و هنگامیکه آنها (به طور حتم) در اجرای این قوانین شکست میخوردند، آنها را با روش های جدید و جالب توجهی مجازات مینمود. از جمله این مجازات ها – محدود به این موارد نیست- میتوان به موردهای زیر اشاره کرد: ضرب و شتم شدید، سوزاندن/ یا قطع کردن دست ها، صورت، یا اندام تناسلی، خوردن گوشت زنان، گاز گرفتن صورت ها یا دست ها، فرو کردن آنها در آب و فرستادن این زنان به بیرون تا از سرما یخ بزنند، انجام جراحی های آماتورگونه بر روی آنها، گرسنه نگاه داشتن آنها، و سوء استفاده جنسی.
شوهر او، هرچند بیشتر اوقات در خانه نبود، از نبوغ همسر خود احساس رضایت میکرد و به او پیشنهادهایی را ارائه میکرد تا شیوه های کاری اش خلاقانه تر باشد (برای مثال، پوشاندن بدن دختر با عسل و سپس او را در فضای آزاد رها کند تا حشرات او را نیش باران کنند). در مجموع، بر اساس دست نوشته های او، و انچه که محققان یافته اند، الیزابت پیش از آنکه دستگیر شود، بیش از 650 زن را کشته است. 4 همراه او در محل محاکمه شده و سپس به قتل رسیدند. او تحت بازداشت خانگی قرار گرفت و چهار سال بعد در همان محل از دنیا رفت.
3 و 4. آرنولد پاول (متوفی 1726) و پیتر پولوگوجوویتز (متوفی 1725)
این دو به طرز مرموزی به یکدیگر شبیه هستند، طوری که احساس میکنید، داستانی یکسان در دو روستای مختلف رخ داده است. و هر دو، اوّلین نمونه های مستند از هیستری خون آشامی را به تصویر میکشند. آرنولد یک یاغی صربستانی بود، که ادعا میشود پس از مرگش، بیش از شانزده نفر را در روستای خود در مدوگونا کشته است. پیتر یک کشاورز صربستانی بود که با کمین کردن، نُه نفر را در روستای خود در کیزولوا به کام مرگ فرستاد.
هر دو کشتار، مانع هجوم ناگهانی بیماری های 24 ساعته به روستاهای مجاور شد، و در نتیجه این طور فرض شد که آنها تبدیل به خون آشام شده و روستائیان را به عنوان شکار و طعمه در نظر گرفته بودند.
هر دو مرد ادعا میکردند که پیشتر مورد حمله خون اشام ها قرار گرفته بودند، و پس از چنین حمله ای اقدامات احتیاطی را انجام داده اند- در خون خون آشام حمام کرده اند، و خاک قبر این خون آشام را نیز خوردند. با توجه به حمله هایی که به خون آشام ها صورت میگرفت، روستاییان را عصبی کرده و دچار جنون نمود. و خواستار نبش قبر و تشریح جنازه این دو شدند.
مستندهای پلیس اتریش که درگیر این پرونده بود، درک کاملی را اتفاقاتی که پس از مرگ این دو و هدف قرار دادن آنها رخ داد، مشخص ساخت. در مورد آرنولد، بیماری واگیردار مدیکووس گلایر (در واقع، یک بیماری ویروسی) برای بررسی مرگ مرموز آنها مدّ نظر قرار گرفت. و به این نتیجه رسیدند که علّت آن سوء تغذیه در منطقه بوده است. همچنین تاثیرات مضّر روزه های شدید ارتودکس شرقی نیز وجود داشته است.
با این وجود، روستائیان گرفتار این بیماری نبودند و اصرار داشتند که جنازه ها باید مورد بررسی قرار بگیرند. مطالعات صورت گرفته نشان داد که هر دوی اینها خون آشام بوده اند و این را از طریق بدن تجزیه شده انها دریافتند؛ از جمله: مو، و ناخن. آثاری از گوشت تازه و خون لخته نشده در دهان آنها یافت شد (ممکن است به دلیل فساد بدن یا مایعات بدن به وجود آمده باشد). بدن آرلوند بر میخی چوبی گذاشته شده و سوزانده شد. بدن پیتر نیز قطعه قطعه شده و سپس سوزانده شد.
5. گریگوری راسپیتون (ژانویه 1869- دسامبر 1916)
راسپوتین مشاوری قابل اعتماد برای آخرین رومانوف ها محسوب میشد؛ بخصوص برای تریزا الکساندرا. او بدین دلیل این موقعیت را در دست گرفت که توانایی عجیب او در درمان جادویی هموفیلی تزاروویچ الکسی (شاید به اندازه کافی خوب به نظر نرسد ... امّا به نظر میآید پس از اینکه او خود را برید، توانست خون را بند آورد؛ و به او آسپرین و داروهای ضد انعقاد داد).
او متعصبی مذهبی بود که به نوشیدن بیش از اندازه الکل، بی بند و باری جنسی، و دریافت رشوه، علاقه زیادی داشت. هرچند، زندگی او سرشار از جزئیات عجیب و غریب است.
وابستگی خون آشام گونه به راسپوتین، ناشی از رویدادهای معجزه آسایی است که مانع از مرگ او شده اند. او به دلیل تاثیر مخرّبی که بر آلکساندرا داشت، تحت تعقیب دولت مرکزی قرار گرفته بود؛ راسپیتون دعوت شد تا با مقامات حکومتی غذا بخورد، از جمله شاهزاده ایرنا. همسر ایرنا، شاهزاده فیلیکس یوسوپوف، طرح ترور او را ریخته بود.
شام، با مشروب قرمز و کیک آغاز شد، که در آن سیانور ریخته شده بود. با این وجود، راسپوتین تحت تاثیر سیانور قرار نگرفت. یوسوپوف، نگران شد که مدّت زمان زیادی طول بکشد تا راسپوتین جان خود را از دست دهد. به همین دلیل، هفت تیر خود را آورد و چند بار از پشت او را هدف قرار داد. یوسوپوف فکر میکرد که کارش را انجام داده است، به همین دلیل به شادی با مهمانان پرداخت.
هنگامیکه برگشت تا ژاکت خود را بردارد، مورد حمله راسپوتین زنده قرار گرفت (که ظاهرا در گوش یوسوپوف نجواکنان گفته بود: "تو پسر بدی هستی"). پیش از آنکه راسپوتین، شاهزاده را خفه کند، توطئه گران دیگر وارد شدند و بارها به او شلیک کردند و با چوب او را زدند. او فرصتی نداشت. توطئه گران او را با طناب بستند، در قالیچه ای پیچیدند و به رودخانه نیوا پرتاب کردند. جنازه او نوزدهم دسامبر پیدا شد، سه روز پس از طرح ترور، بدون قالیچه و طناب. مامور جنایی، علّت مرگ او را غرق شدن اعلام کرد.
منبع:seemorgh
مجمعالوحوش ناصری اولین باغوحش مدرن و واقعی کشورمان است
اولین باغ وحش در تهران
به هنگام سلطنت محمدشاه قاجار، میرزاحسین خان آجودانباشی مقدم ماموریت یافت تا به لندن عزیمت کند و پیرامون مسایل دخالت های وزیر مختار دولت انگلیس در امور ایران به مذاکره بپردازد.
آجودانباشی ابتدا به وین سپس پاریس و بعد لندن رفت و سفرنامه ای جامع در رابطه با سفرهای خود تدوین کرد که بعدها به صورت کتابی انتشار یافت که در آن کتاب چگونگی رسوخ و رشد فرهنگ غربی در ۱۵۰ سال گذشته را به خوبی نشان می داد. این کتاب که در سال ۱۳۵۶هـ..ش به چاپ رسید سه صفحه جالب توجهی در رابطه با ایجاد باغ وحش در پاریس داشت که در صفحات ۳۶۱ تا ۳۶۳ به آن اشاره کرده است که خواندنش خالی از لطف نیست:
«عمارات مرتبه به مرتبه بسیاری در گوشه و کنار باغ ساخته و هر آنچه طیور و حشرات الارض وجود داشت که به مرور از هر جنس آنها تعدادی زنده یا مرده، در آن عمارت نگاه داشته اند… بعضی ها را در یک قفس و یک خانه با وضعی به هم عادت داده اند که مطلقا اذیت قوی به ضعیف نمی رسد مثل شیر و میش، گرگ و بره، شاهین و صعوه یا مار و زاغ و…» «از جنس وحوش و طیور و سایر حیوانات بری و بحری، زنده باشد یا مرده، اقلا ۱۰ هزار در آن عمارت نگه داشته اند که بعضی از آنها در ایران معروف و مشهور نیست. از جمله ضرافه (زرافه) که رنگی شبیه به شتر دارد اما گردن و دست های پیشین اش دو برابر درازی دست و گردن شتر است و پاهای عقبش به غایت کوتاه بود مثل گاو و گاومیش.
در هر دو پا ناخن دارد وقت راه رفتن مانند شتر راه می رود و مثل مناره ها سرش به آسمان است. در پاریس که زنده نگاه داشته اند، منحصر به یکی است. اما مرده اش خیلی است و…» این متون که برای اولین بار شاه و درباریان را با پدیده ای به نام باغ وحش آشنا کرد، بعد از مرگ محمدشاه و آغاز سلطنت ناصرالدین شاه باعث شد که او که شیفته الگوبرداری از غرب و تفریحات عجیب و غریب بود تصمیم بگیرد باغ وحشی برای خود ترتیب دهد و شخصا به تربیت و نگهداری انواع و اقسام حیوانات وحشی بپردازد.
«مجمعالوحوش ناصری» در اصل باغوحش مورد علاقه ناصرالدینشاه بود که به دستور او ساخته و در آن حیوانات گوناگونی نگهداری میشد. این باغوحش در روزهای مختلف به خصوص آخر هفتهها و روزهای تعطیل مشتریهای زیادی از بین مردم شهر تهران داشت که به تماشای حیوانات آن میرفتند. مجمعالوحوش ناصری اولین باغوحش مدرن و واقعی کشورمان است که ناصرالدینشاه بعد از سفر به فرنگ دستور ساخت آن را داد. او که علاقه زیادی به حیوانات و شکار داشت در سفر به فرانسه به باغوحش پاریس رفت و همین باعث شد تا وقتی که از فرنگ برگشت دستور ساخت باغوحش را بدهد.
البته داستان نگهداری حیوانات در بین مردم ایران و به خصوص از سوی پادشاهان به دوران بسیار قدیمیتری بازمیگردد که نقشبرجستههای به جای مانده از دوران هخامنشیان و ساسانیان مانند نقشبرجستههای تختجمشید بیانگر آن است. حتی طبق متون تاریخی در دورانهای مختلف تاریخی از حیوانات در دربار پادشاهان برای نمایشهای مخصوص در مراسم و مهمانیها استفاده میشده. مثلا در خاطرات آدام اولئاریوس جهانگرد آلمانی که در سال 1637 میلادی و در دوران صفویه به اصفهان سفر کرده بود به نگهداری حیوانات از سوی دربار اشاره شده است.
اولین باغوحش ایران در زمان ناصرالدینشاه ساخته شد
اما نکته جالب اینجاست که در دوران گذشته به جز دربار، تماشای اجرای نمایشهای گوناگون توسط حیوانات از سوی مردم هم در خیابانهای شهرها مشتریان زیادی داشته؛ «جیمز موریه» انگلیسی که در روز ۱۷ فوریه ۱۸۰۹ میلادی میهمان فتحعلیشاه قاجار بوده در خاطرات خود نوشته است که در راه رسیدن به کاخ سلطنتی در دو طرف میدان ارگ یک شیر و یک خرس را دیده که زنجیر شده بودند و مردم آنها را تماشا میکردند.
اما با همه اینها توجه ناصرالدینشاه و علاقهاش به نگهداری حیوانات بود که دلیلی شد برای راهاندازی و آشنایی ایرانیها با باغوحشی به سبک اروپایی و مدرن در کشور؛ همزمان با بازگشت شاه از سفر فرنگ یکی از دختران فتحعلیشاه که ساکن هندوستان بود برای نوه برادر خود یعنی ناصرالدینشاه، چند حیوان همچون فیل و طاووس از هند فرستاد. در این زمان او که به فکر راهاندازی باغوحش بود بیشتر مصمم شد که هر چه زودتر باغوحش خود را احداث کند.
«معیرالممالک» یکی از نوههای ناصرالدینشاه در خاطرات خود نوشته که در باغ وحش ناصری حیواناتی چون ببر، پلنگ، شیر، خرس، کفتار، بوزینه، میمون و تعدادی طاووس در باغ آزادانه نگهداری میشدند. پزشک ناصرالدینشاه هم در نوشتههای خود به انواع حیوانات باغوحش اشاره کرده است.
در دستنوشتههای او آمده که در باغوحش ناصری چهار شیر نر و یک ماده از کوههای شیراز، سه ببر مازندران، یک یوز و سه پلنگ جاجرود و پنج خرس دماوند وجود داشته است. نکته بسیار جالب این خاطرات در آن است که در بین حیواناتی که پزشک شاه از آنها نام برده شیر شیراز و ببر مازندران به کلی منقرض شدهاند و دیگر خبری از یوز و پلنگ جاجرود و خرس دماوند هم نیست و همه این اتفاقها در کمتر از 150 سال رخ داده است.
در باغ وحش ناصری حیواناتی چون ببر،شیر،خرس، کفتار در باغ آزادانه نگهداری میشدند
داستان تلگراف شیربان
درباره علاقه ناصرالدینشاه به حیوانات و به خصوص شیرها داستانهای مختلفی هم در خاطرات درباریان و جهانگردان ثبت شده است که معروفترین آنها داستان بچه شیر و تلگراف شیربان است. روزی یکی از شیرهای باغوحش ناصرالدینشاه بچهای به دنیا آورد، شاه که به تماشای بچه شیر رفته بود به شیربان دستور داد تا از طریق تلگراف لحظه به لحظه وضع بچه شیر و مادرش را به او گزارش کند.
شیربان در یکی از این تلگرافها برای ناصرالدین شاه نوشت: «بحمدالله حال حیوانها خوب است.» ناصرالدین شاه هم با دیدن این تلگراف ناراحت و عصبانی شد، چون که شیربان، شیرهای مورد علاقه او را «حیوان» خطاب کرده بود و به همین دلیل شیربان تنبیه و اخراج شد.
انتقال باغوحش
با گسترش محدوده و حصار شهر تهران ،منطقه لالهزار و باغوحش هم در داخل شهر جای گرفت و به همین دلیل ناصرالدینشاه دستور داد تا باغوحش به منطقه دوشان تپه در شرق تهران که بسیار خوش آب و هوا بود و او در آن کاخی با حوض بسیار زیبا و بزرگ داشت منتقل شود.
بعد از کشته شدن ناصرالدینشاه، پادشاهان دیگر قاجار همچون مظفرالدین شاه هم توجه خاصی به باغوحش و نگهداری حیوانات داشتند و حتی به تعداد حیوانات مختلف باغوحش افزوده شد اما با روی کار آمدن حکومت پهلوی و تاجگذاری رضاخان توجه به باغوحش هم کمکم فراموش شد و حتی اولین باغوحش تهران هم از بین رفت.
منبع : tebyan.net
بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید
تصاویری از آیینهای عزاداری محرم در عصر قاجار تصاویری از جواهرات ناصرالدین شاه تصاویری از نقاشی هایی که ناصرالدین شاه کشیده است! داستان های عجیب آخوند مظفرالدین شاه (+عکس) ماجرای جالب انیس الدوله، سوگلی ناصرالدین شاه! ماجرای داستان تاریخی سنگ قبر ناصرالدین شاه
در زمان پادشاهی محمدخوارزمشاه، چنگیز خان مغول به ایران حمله کرد
چنگیز خان مغول چه شهرهایی را ویران کرد؟
حمله چنگیز خان به ایران که منجر به جنگ و خونریزی بسیار زیادی در شهرهای کشورمان را در پی داشت، در زمان پادشاهی محمدخوارزمشاه بود، این حمله وحشیانه مغول در آستانه ماه رجب سال 616 ه.ق انجام پذیرفت. سپاه ورزیده ای که دشت مغولستان را درنوردید و شمال چین را چون گردبادی در هم پیچیده در زیر رهبری سپاهی مردی که تسخیر جهان را در سر می پرورد و خود را خدای آسمان میدانست و اندیشه سروری به جهان را داشت همچون سیل به سوی ایران سرازیر شد.(دستغیب ، عبدالعلی ،1367، ص 405)
از بلاد متعلق به خوارزمشاه اول شهری که مورد حمله قرار گرفت اترار بود، به آن علت که این شهر در جوار بلاد ترک نشین و در سرحد شمال شرقی ممالک خوارزمشاه قرار داشت و دیگر غایرخان حاکم آن آتش خشم چنگیز را تحریک کرده بود و او را به کینه خواهی و لشکرکشی برانگیخته بود. (اقبال آشتیانی ،عباس ،1365،ص26)
این مقاله نشان دهنده این است که چنگیزخان چه کشتارها و چه فجایعی را در مناطق شرقی ایران از جمله بخارا، سمرقند، بلخ، نیشابور... انجام داده است.
1. اشغال بخارا و سمرقند
در هجوم مغول به ایران، خراسان بزرگ بیشتر از دیگر جاها آسیب دید، به گزارش مورخان در دوره خوارزمشاهی این بخش ایران فوق العاده پررونق بوده است. (طبقات ناصری، 13 ، ص121) به گفته یاقوت ناحیه بلخ در آغاز قرن هفتم به فراوانی ثروت مشهور بوده است و ابریشم تولید می کرده و مقدار غله آن به اندازه ای بوده که تبدیل به انبار غله همه خراسان و خوارزم شده بود. به گفته ابناسفندیار در طبرستان پیش از یورش مغول همه اراضی از دامنه کوهها تا سواحل دریا زیر کشت قرار داشت و روستاها بهم متصل بود، بطوری که زمین خالی از زراعت دیده نمیشد. همه نواحی طبرستان از کشتزارها و باغهای میوه تشکیل میشد و تا آنجا که چشم کار میکرد همه جا سر سبز بود. (دستغیب، عبدالعلی،1367، ص 323)
در سال 1220م (محرم 616 ه.ق) چنگیز خان با قوای اصلی خود به بخارا حمله کرد و با مقاومت شدید مردم شهر روبررو شد ولی این ایستادگی زیاد به طول نمیانجامید، زیرا در روز سوم جنگ طرفداران بخارا ارتباطشان از همه طرف قطع شده بود، به ناچار دست از مقاومت کشیدند. مهاجمان مغول پس ازتصرف بخارا هزاران تن از سکنه بیسلاح و بیدفاع شهر را کشتند و بقیه را همچون برده و کنیز به اسارت بردند و به دنبال آن راه سمرقند را در پیش گرفتند.(اقبال آشتیانی، عباس ،1365، ص 44)
چنگیز پس از اطمینان از ویرانی بخارا به سوی سمرقند روانه شد، این سرزمین در آن زمان یکی از بلاد آباد و پرآوازه جهان اسلام بود. چنگیز برای تسخیر سمرقند گروه پرشماری از مردم بخارا را که اسیر کرده بود همراه نیروهای خود برد و مغولان بی رحم اسرایی بخارایی را پیاده دنبال اسبان خود می کشاندند و هر کدام که از راه رفتن خسته می شدند و توان نداشتند را میکشتند. (ولایتی، علیاکبر 1392، ص 207)
محمد خوارزمشاه به دفاع از سمرقند اهمیت زیادی داد و برای دفاع از این شهر نیروی بزرگی جمع آوری کرده بود. استحکامات شهر را مجدد تعمیر کرده بود (غفوروف، تاجیکان، 1377، 703ص) همین استحکامات سنگین چنگیز را مجبور کرد تا پیش از حمله به آن شهر اطراف و توابع آن شهر را تسخیر و پاکسازی کند و سپس با اطمینان از این مقاومت و شورشی علیه او در هیچ کدوم از شهرهای اطراف صورت نگرفت و بعد به سمرقند لشکر کشی کرد فتح بخارا مقدمه ای برای لشکرکشی به سمرقند بود. (ولایتی، علی اکبر، 1392، ص 208) چنگیز در راه سمرقند با مقاومت شهرها و روستاها روبه رو شد گروهی از سربازان را برای سرکوبی و تسخیر این شهرها گذاشت. (همان، ص 208)
چنگیز دستور داد پیادگان و اسرا را در عقب لشکر مغول بگذارند تا مردم سمرقند این جمعیت کثیر را تصور کنند و از زیادی آنها بترسند هر ده نفر اسیر را یک مغول حفاظت می کرد که پرچم مغولان را در دست داشتند مردم سمرقند که این جماعت را دیدند دروازه های شهر را بستند و به دفاع پرداختند. (اقبال آشتیانی ، عباس ،1365، ص 31) مردم شهر در روز سوم محاصره عده ای از جنگاوران خود را برای حمله با چنگیز خانبه خارج شهر فرستادند(ولایتی ،علی اکبر،1392،ص 209)
در این هجوم ناگهانی گروه بسیاری از سربازان شرکت داشتند، آنها تعدادی از سربازان مغول را نابود کردند ولی خودشان در محاصره مغول افتادند و اکثر آنهادر میدان نبرد به هلاکت رسیدند. این حمله نافرجام تاثیر بدی گذاشت چرا که برخی از افراد با نفوذ شهر تصمیم به تسلیم گرفتند و قاضی و شیخ الاسلام شهر به نزد چنگیز خان رفتند تا گفتگویی درباره تسلیم انجام دهند. سرانجام دروازهای شهر به روی دشمن باز کردند و قشون چنگیز وارد شدند و دست به قتل عام و غارت زدند .پس از حمله شهر سمرقند به خرابه زار تبدیل شد وخالی از سکنه گردید.( غفوروف، تاجیکان،1377، ص 703)
بعد از فتح سمرقند چنگیزخان بار دیگر لشکر کشی خود را به چند قسمت تقسیم نمود و هرقسمت از آنها را برای تسخیر ولایتی از ممالک خوارزمشاهی باقی مانده بود ماموریت داد. سه تومان (30000نفر) را تحت فرماندهی جبه نویان و سپتای بهادر و تغاجار به دنبال خوارزمشاه روانه کرد ودستور داد در راه توقف نکنند و تا محمد خوارزمشاه را نگیرند از پا ننشینند. محمد که پیوسته از مقابل سپاه چنگیز می گریخت، به پیشنهاد عماد الملک ( وزیر پسرش رکن الدین حکمران عراق) به سمت عراق رفت تا به تهیه سپاه مشغول شود،ولی هنوز از ترمذ نگذشته بود که خبر تسخیر و ویرانی بخارا و سمرقند به او رسید و محمد از شدت رعب، وحشت پس از رسیدن به نیشابور توقف نکرده، راه بسطام را پیش گرفت و از آن جا به ری و بعد به قلعه فرزین رفت.
وی در این محل زنان حرم خود را به پسرش غیاث الدین به قلعه قارون از قلاع داخلی جبال البرز فرستاد. او در این نقطه به کمک سپاه پسرش و لشکر عراق که برای کمک به وی آمده بودند می توانست با لشکر مغول بجنگد و پیروز شود ولی ترس از قوم مغول او را مجبور به فرار کرد. ( اقبال آشتیانی ، عباس ، 1365، صص 38-37) لشکریان جبه و سپتای از هرات راه خراسان را پیش گرفته خود به سرعت طوس رساندند و در این ناحیه هرکدام از دو سردار مغول از یک جهت به تعقیب محمد خوارزمشاه حرکت کردند.
سپتای از شاهراه دامغان و سمنان و جبه نویان از راه مازندران. مغولان در دولت آباد ملایر به افراد محمد خوارزمشاه برخورد کردند و بسیاری از ایشان را کشتند و از امرا و ارکان دولت نیز در این واقعه تعدادی از آنها به هلاکت رسیدند. از آن جمله عمادالملک وزیر رکن الدین، حتی اسب محمد در معرکه تیر خورد،ولی مغولان محمد را نشناختند و زیاد پاپی او نشدند و شاه به تاخت خود را به قلعه قارون رساندو خیال داشت به بغداد بگریزد. محمد وقتی خبر نزدیک شدن مغول به مازندران را شنید به کشتی سوار شد و به جزیره آبسکون رفت. مغول کشتی او را تیر باران کرد و محمد در این جزیره مریض شد و بیماریش روز به روز شدت گرفت. در شوال 617 ه.ق در حالی که از شنیدن خبر به اسارت رفتن فرزندان و زنانش که در قلعه قارون مازندران بودند رنج می برد جان به جان آفرین تسلیم کرد و پیر آهن یکی از همراهانش وی را کفن کرد. ( همان ، صص 40-39)
2. اشغال بناکت
چنگیز در آغاز اقامتش در سمرقند اردویی را به فرماندهی اولاغ نویان و تقای (طغای ) مامور اشغال حدود فرغانه و دره علیا سیحون کرد، مغولان باید ابتدا شهر بناکت را محاصره می کردند. این شهر، شهری آباد در محل تلاقی رود سیحون بود، این شهر در قدیم حصار و برج و بارو نداشت و مسجد جامع آن هم در میانه بازار قرار داشت. ( اشپولر، برتولد،1377،ص 236)
مردم این شهر در برابر مغولان سه روز مقاومت و پایداری کردند، ولی به سبب نداشتن حصار و بروج و بارو مجبور شدن در روز چهارم امان خواستند و از سنگرهای خود بیرون آمدند. سپاهیان مغول به موجب فرمان اولاغ نویان لشکریان بناکت را از ارباب صنایع جدا کردند و برخی را با شمشیر و بعضی را تیر باران کردند. (همان)
3. اشغال خجند
خجند بخش از مغرب سرزمین فرغانه است که از قدیم محدود به ساحل رود سیحون بود. این شهر به سبب قرار گرفتن در مسیر جاده ابریشم هم به علت خاک حاصلخیز شهری آبادان و پر عظمت بود، صید ماهی و شکار به اقتصاد این شهر کمک می کرد. (ولایتی ،علی اکبر،1392، ص 216).
درزمان حمله مغول، خجند به شهر علما و دانشمندان مشهور بود و علمای مشهوری همچون ابومحمود خجندی ریاضی دان و منجم قرن 4 خاندان معروف علمای شافعی زندگی میکردند. (همان ص 217). هنگامی که خبراشغال نباکت منتشر شد، بزرگان و سپاهیان خجند به حصارشهر پناه بردند و از تیمور ملک، امیر و سپهسالار آن شهر کمک خواستند، تیمور ملک مردی شجاع و دلیر بود، وی با هزار مرد جنگجو در قلعه ای موضع گرفت و آماده جنگ با مغول گشت، در ادامه جنگ مغولان سنگهایی را که خجندیها از کوه جدا کرده بودند را درآب ریختند تا جلوی پیشرفت آنها را بگیرند، در مقابل آنها، تیمور ملک هم دوازده کشتی سرپوشیده تدارک دید روی آنها را پوشاند تا تیر و آتش دشمن به آنها کارگر نباشد.( جوینی، جهانگشای،1385،ص1 1)
از بلاد متعلق به خوارزمشاه اول شهری که مورد حمله مغول قرار گرفت اترار بود
مغولان که هنوز در نباکت بودند همین که خبر نزدیک شدن تیمور ملک را شنیدند درآبهای اطراف شهر زنجیر کشیدند تا مانع از نزدیک شدن کشتی های جنگی تیمور ملک شوند. اما آنها موفق نشدن و تیمور ملک به پیشروی خود ادامه داد. وقتی خبر به جوجی رسید وی دستور داد تا لشکریان مغول برکناره های خجند سنگر بگیرند، تیمور ملک وقتی موضع جدید مغولان را دید ازکشتی پایین آمد و با لشکریان مغول به جنگ ادامه داد. چند روز به همین منوال گذشت که به سبب افزایش تعداد زخمی و کشته شد که این اتفاق برلشکر او غلبه کرد و قوای کمکی برای مغولان پی در پی می رسید. عاقبت مغولان آنقدر حلقه محاصره را تنگ کرد که چندتن ازیاران تیمور ملک بیشتر نماند .(ولایتی ،علی اکبر،1392 ،ص 219)
ملک تیمور یک بار دیگر به گردآوری سپاه و تجهیزآن در خوارزم پرداخت.(ولایتی ،علی اکبر،1392،ص 219) وی چندین بار علیه مهاجمان مغول به عملیات جنگی دست زد و توانست بردشمن چند ضربه مهلک وارد کند ولی از آنجا که بین تیمور ملک و دیگر سران خوارزمشاه وحدت و تفاهم نبود او نتوانست این کامیابی نظامی را توسعه ببخشد.(غفورف، تاجیکان، 1377، ص 705)
بدین ترتیب، خجند به دست سپاهیان مغول افتاد. تیمور ملک هم نمونه یک مسلمان متعهد و یک میهن دوست واقعی که تا دم مرگ از ستیز با ظلم مغول دست برنداشت تا شهد شهادت ذا نوشید. (جوینی ، جهانگشای ،1385، صص 74-73)
4. اشغال خوارزم
عمده توجه چنگیز به تعقیب سلطان محمد و جلال الدین خوارزمشاه و خاتمه کار آنها بود، استیلا بر شهر خوارزم، پایتخت خوارزمشاهیان و دست یافتن بر ترکان خاتون، مادر سلطان و سایر امرای او نیز از اموری بود که خان مغول بر انجام دادن آنها اصرار داشت. (ولایتی ، علی اکبر، 1392، ص 221)
خوارزم در آن عصر شهری بزرگ و باستانی در آسیای میانه بود یعنی در نقطه تلافی راه های ارتباطی چین و ایران قرار داشت. این منطقه از مراکز مهم تجاری محسوب می شد. (همان) شهرهای جرجانیه یا اورگنج یا گرگانج، کرسی خوارزم در زمان مغول یکی از پرجمعیت ترین و آبادترین بلاد اسلامی بود که مرکز علم، ادب وبحث و درس به شمار می رفت ؛ مدارس و کتابخانه های بزرگ داشت (جوینی، جهانگشای، ج1، 1385،صص 96-97) چنان که میرخواند نوشته است: آن بلده مجمع علما و فضلا و ارباب شمشیر و اصحاب قلم بود. ( ولایتی ، علی اکبر،1392، ص 222) بیشتر اهالی گرگانج بر مذهب معتزله بودند و مباحثات کلامی حتی در میان مردم عادی کوچه و بازار هم رونق داشت.( همان ، ص 223)
چنگیز خان در مدت اقامتش در سمرقند ، اوگتای و جغتای را مامور تصرف خوارزم کرد که تختگاه خوارزمشاهیان بود. (همان ، ص 224)در سال 617 ه.ق پسران چنگیز با 100هزار نفر از اردوی مغول پایتخت دولت خوارزمشاهی شهر گرگانج جرجانیه را محاصره کردند و مردم را به ایلی ( اصطلاحی مغولی به معنای قبول تابعیت ) خواندند ولی کسی از بزرگان شهر این پیشنهاد را قبول نکرد.( اقبال آشتیانی، عباس ،1365، ص 55).
با نزدیک شدن پیش قراولان لشکر به دروازهای شهر گرگانج مردم به خیال اینکه تمام لشکر مغول به همین اندازه است با جسارت تمام آنها را تعقیب کردند و آنها پا به فرار گذاشتن و مردم خوارزم را پی خود کشاندند؛ همین که آنها از شهر دور شدند سپاه عظیم مغول، خوارزمیان را گرفتند و جمع کثیری از جماعت خوارزمی را کشتند و باقی مانده سپاه عقب نشینی کردند، مغولان آنها را تعقیب کردند اما چون شب شده بود شهر را ترک کردند. (جوینی، جهانگشای، ج1 ،1385، ص98) مدافعان شهر به مدت 6 ماه با مغول ها شجاعانه جنگیدند. تسخیر این شهر بخاطر مقاومت اهالی چنان برمغولان دشوار بود که غاصبان پس از وارد شدن به شهر نیز هر یک از کوچه و محله را با قربانی و یا دادن تلفات عظیم به دست آوردند.(غفورف، تاجیکان، 1377، ص 706)
وقتی که سپاه جوجی به کمک مغولان آمد، آنها شهر گرگانج را از همه طرف محاصره کردند و جوجی به مردم شهر پیام داد که اگر تسلیم شوند در امان خواهند ماند، اما اهالی جرجانیه پایداری و به دفاع خود ادامه دادند. اما مغولان اسرای همراه قشون خود را مامور کردند که خندق آب در شهر پر کردند و حصارها را تخریب وبا این کارها ایجاد رعب و وحشت کردند. به این صورت که جمعی با تیر کمان به جنگ با اهالی مشغول شدند و عده ای هم با شیشه های پر از نفت خانه ها را سوزاندند این وضعیت چندین روز ادامه داشت ، ولی شهر تسلیم نشد. مولان تدبیری اندیشییدند و در صد برآمدند که سد جیحون را بشکنند. (اقبال آشتیانی، عباس ،1365، صص 46-45)
در همین ثنا بین سپاه مغول دودستگی و نفاق ایجاد شد و وقتی خبر به چنگیز رسید او بی درنگ اوگتای برادر کوچک جوجی و جغتای به سرکردگی سپاه مغول برای اشغال خوارزم مامور کرد. وی وقتی به سپاه رسید صلح و صفا را برقرار و لشکر را نظم بخشید و با سپاهی یکپارچه به خوارزم یورش برد خوارزمی ها که چند ماهی مقاومت نظامی از تحمل محاصره و بمباران خسته و رجور بودند شکست را پذیرا شدند.(همان، ص46) پس از اشغال همه را سر بریدند به استثنای پیشه وران، کودکان و زنان که آنها را برده و کنیز کردند. مغولان به دلیل تلفاتی که به بار آورده بودند، تصمیم گرفتند که شهر را با خاک یکسان کنند که اثری از جنایات آنها باقی نماند .آنها برای رسیدن به هدفشان سدساحل رود آمرا ویران و شهر گرگانج را در آب غرق نمودند.(غفورف، تاجیکان، 1377، ص 706)
5. اشغال خراسان
چنگیز پسر خود تولی را برای تصرف خراسان مامور کرده بود. یک سال بعد 618ه.ق تولی، خراسان از مرو تا بیهق (سبزوار) و از نسا و ایبوردا هرات را یکی یکی اشال نمود و آنجا را مانند ماورانهر تخریب کرد.(اقبال آشتیانی، عباس، 1367، ص 65) او به ویزه شهر مرو یکی از قدیم ترین مراکز فرهنگی آسیای مرکزی را هم خراب کرد.(غفورف، تاجیکان، 1377، ص 706)
بعد برای سرکوبی شورش در نیشابورمردم این شهر را قتل عام کرد مردم شهر کلات هم که از قریه بسیار کوچک و دور افتاده بود از گزند سربازان مغول در امان نماند به نحوی که نسل آنان منقرض و یک نسل جدید با ایل و تبار مغولی در این منطقه شکل گرفت همچنین آنان در ضمن خرابی آبادی های توس را نیز ویران و شهر مشهد کنونی را هم که به مناسبت مزار علی بن موسی الرضا و قبر هارون الرشید محل توجه مسلمانان بود ، غارت وانهدام کردند.( موسی ،سید محمود،1370، ص40 ) بعد از آن به هرات سرازیر شدند در این شهر تنها به کشتن اتباع وفادار جلال الدین پرداختند که در ادامه مقاله توضیح خواهد داده شد.( اقبال آشتیانی، عباس، 1365، ص 71)
6. اشغال ترمذ
ترمذ شهری بندری (تاریخی)در ماورالنهر است که امروزه در جمهوری ازبکستان قرار دارد. چنگیر وقتی فرزندانش را برای اشغال خوارزم مامور کرد، بهار سال 618 ه.ق را در سمرقند گذارنید ،سپس از آن به ترمذ تاخت. بیش از حرکت به سوی آن شهر اهالی شهر با فرستادن ایلچی آنها رابه تسلیم دعوت کرد. اهالی ترمذ مانند بسیاری از دیگر شهرها ماورالنهر، در برابر چنگیز سر تعظیم پایین نیاوردند و آماده نبرد با او شدند. چنگیز با قدرت به حوالی ترمذ تاخت و منجنیق ها و دژکوب ها را در اطراف ترمذ آوردند و مردم خود را آماده دفاع کردند.
به روایت شیخ فضل الله مردمان این شهر یازده روز در برابر قوای عظیم چنگیز مقاومت کردند اما عاقبت ترمذ هم به سرنوشت خوارزم و بسیاری دیگر از شهرهای منطقه دچار شد و با خاک یکسان گردید. مغولان به رسم کارهای قبلی خود نظامیان و غیز نظامیان به صحرا بردند و آنها را در میان سربازان مغول تقسیم کردند تا به تیغ آبدار آنان شربت شهادت بنوشند. ویرانی شهر ترمذ به قدری سنگین بود که ویرانه های آنان غیر قابل سکونت شده بود؛ به همین دلیل قرن 8 ، شهر دیگری در نزدیکی شهر قدیم بنا شد.( ولایتی ، علی اکبر،1392، ص 229)
- چنگیز خان مغول چه شهرهایی را ویران کرد؟ - قسمت دوم
منابع و ماخذ:
-اقبال آشتیانی؛ عباس؛ تاریخ مغول؛ تهران؛ امیرکبیر؛ 1365.
-اشپولر؛ بارتولد؛ تاریخ مغول در ایران؛ ترجمه محمود میرآفتاب؛ تهران؛ علمی و فرهنگی؛ چ نهم؛ 1376
-جوینی؛ عطامک؛ جهانگشای؛ تصحیح محمد قزوینی؛ تهران؛ دنیای کتاب؛1385.
- دستغیب؛ عبدالعلی؛ هجوم اردوی مغول به ایران؛تهران؛علم ؛1367
-سیفی هروی؛ سیف بن محمد؛ تاریخ نامه هرات ؛تصحیح محمد آصف فکرت؛ تهران؛ بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛1381.
-غفورف؛ باباجان؛ تاجیکان؛ تاریخ قدیم قرون وسطی ؛سازمان چاپ وانتشارات وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی؛ دوشنبه،1377.
-فرقانی؛ محمد فاروق؛ مقایسه اوضاع شهرهای خراسان در قبل و بعد حمله مغول؛ تهران؛ دانشگاه شیهد بهشتی؛ 1379.
گرایلی،فریدون؛ نیشابور شهر فیروزه ،مشهد ؛ موسسه چاپ و انتشارات و گرافیک دانشگاه فردوسی؛ -
-ولایتی؛ علی اکبر؛ ایران از حمله مغول تا پایان تیموریان؛ تهران؛ امیرکبیر؛ 1392
mashreghnews.ir
بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید
چنگیز خان مغول چه شهرهایی را ویران کرد؟ -قسمت دوم چرا مغولان به ایران تاختند؟
آنچه مردم مصر باستان انجام مىدادند!
آداب عجیب زناشویی و ازدواج در مصر باستان
در دولت مصر زنا با محارم امری کاملاً عادی محسوب میشد. شاه اغلب خواهر و گاه دختر خود را به همسری خویش اختیار میکرد به این بهانه که خون خاندان سلطنتی را پاک و پاکیزه نگاه دارد. به همین جهت عادت همسری با خواهران از شاه به همه طبقات مردم سرایت کرد در قرن دوم میلادی دو سوم ساکنان آرسینوئه از این قاعده پیروی میکردند.
در شعر مصری قدیم کلمات (برادر) و (خواهر) همان معنی (عاشق) و (معشوق) زمان ما را داشته است و اگر زنی را به همسری اختیار میکردند او را خواهر خود میخواندند.
فرعون علاوه بر خواهر خود زنان دیگری نیز داشته است که از میان اسیران جنگی بر میگزیده یا بزرگان مملکت یا شاهزادگان بیگانه به او هدیه میکردهاند. پاره ای از اعیان مملکت در این کار از فرعون تقلید میکردهاند. البته هرگز نمیتوانستند در این باره به درجه شاه برسند به ناچار بایستی در مراعات اصول جاری اخلاقی سرمایه و درآمد مالی خویش را از نظر دور نداشته باشند.
ولی توده مردم مانند همه افراد ملتهای دیگر که در آمد متوسطی دارند به یک زن قناعت میورزیدند. ظاهرا چنان به نظر میرسد که زندگی خانوادگی منظم بوده و از لحاظ اخلاقی وحدود تسلط افراد خانواده با آنچه در میان ملل متمدن این زمان وجود دارد اختلافی نداشته است. وضع اجتماعی زن در آن زمان از وضعی که زنان بسیاری از ملتها در زمان حاضر دارند بالاتر بوده است.
نقشهایى که از زمانهای باستان بر جای مانده زنان را به صورتی نشان میدهد که آزادانه در میان مردم میخورند و میآشامند و در کوچه و بازار بیآنکه کسی نگهبان ایشان باشد یا سلاحی در دست داشته باشند در پی کار خویش میروند و با آزادی کامل به کارهای صنعتی و بازرگانی میپردازند.
سیاحان یونانی که عادت داشتهاند بر زنان خود سخت بگیرند از مشاهده این آزادی زنان در مصر تعجب کرده و مردان مصری را که در تحت تسلط زنان خویش بسر میبردند استهزا کرده اند. شاید این منزلت عالیی که در مصر برای زنان بود از این پیدا شده که که در آن سرزمین تسلط زن یا مادر شاهی بر تسلط مرد یا پدر شاهی غالب بوده است.
گواه بر این مطلب آن است که نه تنها زن در خانه بزرگی کامل داشته بلکه تمام اراضی کشاورزی به زنان منتقل میشد. سبب زناشوئی با خواهر آن نبوده است که برادر از عشق خواهر بیتاب میشده بلکه مردان میخواستهاند به این ترتیب از میراث خانواده که از مادر به خواهر انتقال مییافته بهرهبرداری کنند و نمیخواستهاند که این ثروت به چنگ بیگانگان بیفتد.
حتی در مسئله نامزدی و اظهار عشق و زناشوئی و جنسی حق تقدم با زن بوده است گواه بر این غزلها و نامه های عاشقانه بازمانده از آن زمان است که بیشتر از طرف زن به مرد خطاب شده و زن از مرد میخواسته است تا زمان و مکانی را برای قرار ملاقات معین کند یا از او با کمال صراحت خواستگاری میکرده و طالب همسری میشده است.
در یکی از نامهها چنین آمده است ((ای دوست زیبای من من خواستار آنم که همسر تو باشم و کدبانو و صاحب اختیار همه املاک تو باشم.)) به همین جهت که حجب و حیا که البته نباید با وفاداری اشتباه شود در نزد مصریان فراوان نبوده و ازمسائل جنسی با چنان صراحتی سخن میگفتهاند که امروزه هرگز چنان سخنی نمیگوییم.
درکل در مصر زنان بر مردان ارشدتر بودند و شوهر پس از مدتی همه میراث خود را به همسر میبخشید.
لباس زنان نیز از پارچهای حریر تشکیل میشد که فقط پایین تنه آنها را میپوشاند و اگر لباسی میپوشیدند که سینه و شکمشان را میپوشاند آنها را بیشرم و حیا میدانستند!! چرا که اعتقاد داشتند خدایان انسان را عریان آفریدهاند و نباید خود را بپوشانند. زنها موی سر را کاملاً میتراشیدند و از موی عاریه استفاده میکردند. جالب اینکه بزرگترین افتخار برای یک مرد این بود که سر تراشیده یک زن را ببیند!
رقص نیز جزء لاینفک زندگی مصریان محوب میشد و در نقاشیها و نقش برحستههای باستان نیز ما این حرکات نمایشی را میبینیم که البته شاید به نظر ما هیچ شباهتی به رقص نداشته باشند.
دین
دین در مصر بالای همه چیز و پایین همه چیز بود. دین در هر یک از مراحل و به هر شکل از اشکال آن از توتم تا فلسفه الهی وعلم لاهوت در آن سر زمین وجود داشت و اثر آن در ادبیات و شکل حکومت و هنر و هر چیز دیگر جز اخلاق آشکار بود. جز سرزمینهای روم و هند در هچ جای دیگر جهان به اندازه مصرخدایان متعدد وجود نداشت.
فرد مصری میگفت که آغاز آفرینش از آسمان شروع شده و آسمان و رود نیل پیوسته بزرگترین ربالنوع او بشمار میرفت. ماه یکی از خدایان و شاید کهنهترین خدایی بود که در مصر مورد پرستش بود ولی در مراسم دینی رسمیخورشید عنوان بزرگترین خدا را داشت.
خورشید را گاهی به نام خدای برین ((رع)) میپرستیدهاند و آن را پدر درخشندهای میدانستند که مادر زمین را با شعاعهای نافذ نور و حرارت خویش باردار ساخته است.
گاهی نیز خورشید را همچون گوساله مقدسی تصور میکردند که در هر بار ولادتش تجدید میشد و با جلال تمام برروی کشتی فلکی صفحه آسمان را طی میکرد و همان گونه که مرد سال خورده به طرف گور خویش سرازیر میشد او نیز به طرف مغرب سرازیر میشد.
مصریان قدیم بز نر و گاو نر را به شکل خاصی تقدیس میکردند و آنهارا رمز و نماینده نیروی جنسی خلاق میدانستند. درپایان کار خدایان رنگ آدمی پیدا کردند اگر صحیحتر گفته شود انسانها به شکل خدایان در آمدند.
این خدایان بشری مصری مانند خدایان یونانی چیزی جز مردان و زنان بر جستهای نبودند که اندام درشت پهلوانی داشتند ولی همه آنان با استخوان و گوشت وخون آفریده شده بودند، گرسنه میشدند و خوراک میخوردند تشنه میشدند و آب مینوشیدند، عشق میورزیدند و زناشویی میکردند، دچار خشم و غضب میشدند و میکشتند و در آخر کار به سالخوردگی میرسیدند و از جهان میرفتند.
این خدایان -یعنی رع و آمون و اوزیریس بزرگترین رب النوعهای مصری بودند. باگذشت زمان رع و آمون و خدای دیگری به نام پتاح درهم آمیخته شد و به صورت سه مظهر یاتجلی خدای یگانهای در آمد که هرسه را فرا میگرفت.
مصریان راعقیده بر آن بود که اوزیریس نیل دوباره زنده میشود و همه گیاهان پس از مرگ زندگی را از سر میگیرند. انسان نیز میتواند بعد از مردن دوباره به زندگی باز گردد. این که جسد مردگان درخاک خشک مدتهای دراز صحیح و سالم میماند ازعواملی است که عقیده خلود راهزاران سال در مصر باقی نگاه داشته است.
باوجود این باید دانست که دین مصری چندان توجهی به اخلاق نداشته است کاهنانی که همه وقتشان مصرف فروختن افسون و خواندن عزایم و پرداختن به آداب سحر و جادو میشد وقت آن را پیدا نمیکردند که اصول اخلاقی را به مردم بیاموزند.
خود خدایان برای آزردن یکدیگر از سحر و جادو و افسون مدد میگرفتند. ادبیات مصر قدیم پر از نام جادوگرانی است که باگفتن یک کلمه دریاچهای را میخشکانیده یا دست و پای جداشدهای را به بدن میچسبانیده یامردگان رادوباره به رندگی باز میگردانیدند. هرشاه جادوگران خاصی داشت که به او کمک و راهنمایی میکردند مردم چنان معتقد بودند که فرعون را نیرویی جادوای است که با آن میتواند از آسمان باران فرود آورد یاسبب فیضان رودنیل شود.
روایت دیگر مربوط به مصر باستان این است که وقتی ملکه یا پادشاهی از دنیا میرفته نرده بانی برایش قرار داده میشده تا روحش به بهشت برود و معتقد بودند اگر کسی از زیر این نردبان رد بشود آن روح در زمین اسیر مىشود و نمىتواند به آسمان برود.
دیگر اینکه قبل از اختراع چوبه دار مجرمان را از نردبان آویزان میکردند و معتقد بودند که روح آنها زیر نردبان باقی میماند و همچنین اعتقاد داشتند وقتی یک فرعون میمیرد یک پرنده که همانا روح اوست از دهان او خارج میشود.
زندگى پس از مرگ
مصریان باستان به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشتند و همه مردم از فقیر تا غنی و حتی فرعون تمام تلاششان بر ابن بود تا در طول حیات وسایل رفاه و آسایش خود را برای زندگی در جهان پس از مرگ تدارک ببینند.
طبق همین اعتقاد بود که در آرامگاه اشراف و فراعنه ظروف و اثاثیه و زیورآلاتی قرار میدادند تا در دنیای دیگر از آنها استفاده کنند. همچنین روی تابوت شاهان صحنه هایی از زندگی و جشن و شکار و پیروزی بر دشمن را ترسیم میکردند.
آنها حتى از دوران جوانى به فکر تهیه و تدارک اسباب مرگ خود بودند و اعتقاد آنها به زندگى پس از مرگ چنان قوى بود که به خاطر مرگ نزدیکان خود نیز زیاد گریه و زارى نمىکردند.
آنها معتقد بودند که کا یا روح آزاد شده مرده برای زندگی جاودانه در سرزمین مغرب (دنیای مردگان) به کالبد و جسم سالم نیاز دارد تا در آن حلول کند به همین خاطر بدن مرده را مومیایی میکردند تا جسم او تا وقتی که روح آزادش از راهروی مات برنگشته سالم بماند. همچنین پس از مومیایی جسد مرده را داخل تابوتی که هم اندازه و قالب بدنش ساخته شده بود قرار میدادند تا کالبدی آماده برای بقای روح فرعون در سرزمین مغرب باشد.
مصریان باستان معتقد بودند هر موجود زنده همزادی دارد که با مرگ او فوراً از بین نمیرود. به همین دلیل کنار جسد مومیایی غذاهای پیشکشی میگذاشتند تا همزاد (کا) از آنها تغذیه کرده و تا زمانی که روح آزاد (با) از راهروی مات بازنگشته سالم بماند. با بازگشت روح آزاد همزاد (کا) هم در کالبد مومیایی وارد میشد تا با هم به بهشت ابدی سفر کنند.
هرودوت مورخ یونانی عهد هخامنشیان در کتاب "تواریخ" خود از مشاهدات خود درباره نحوه مومیاییهای مصریان چنین نوشته است:" مصریان پس از شستن مرده در رود نیل مغز مرده را با چنگکی از راه بینی بیرون میکشیدند و درون جمجمه را شستشو میدادند.
سپس با سنگی لب تیز پهلوی مرده را میشکافتند و جگر، شش، معده و رودهها را در آورده و داخل چهار کوزه سفالین میگذاشتند. آنگاه درون شکم را با شراب خرما میشستند و بر آن داروهای معطر میپاشیدند و آن را با گیاههای خوشبو پر میکردند.
سپس شکاف پهلو را میدوختند و جسد را به مدت هفتاد روز در حمامی از مایع دارویی قرار میدادند و بعد از این مدت آن را بیرون آورده و با نوارهای آغشته به موم جسد را محکم نوارپیچ میکردند و روی آن نشانههای طلسم قرار میدادند. راهبان در حین این کار مدام وردهای جادویی میخواندند تا روح شیاطین از مرده دور شود. "
گشودن دهان مومیایی یادآور دیدار هوروس با پدرش آزیریس است که در آن هوروس با تیشهای چشم و گوش و زبان پدر مرده را باز کرد تا هم چشمی را که در نبرد باست از دست داده بود به او نشان دهد و هم خبر پیروزی را به گوش پدر برساند و هم با لمس لبان پدر قدرت فرمانروایی بر خدایان را از او دریافت کند.
کارگزاران و خویشاوندان مرده مجبور بودند تا تمام جزئیات مراسم آیینی را به دقت انجام دهند. چرا که معتقد بودند اگر بخشی از مراسم درست انجام نشود مرده در جهان زیرین به روحی خبیث بدل شده و بازماندگان را آزار خواهد داد.
پس از این مراسم جسد را داخل تابوتی از سنگ یا چوب سخت قرار میدادند و داخل تابوت هم انواع لوازم و ابزار زندگی روزمره مرده را میگذاشتند. داخل بعضی از تابوتها پاپیروسهایی از کتاب مرگ قرار میدادند تا مرده در آن دنیا با خواندن کتاب مسیر رسیدن به راهروی مات را گم نکند.
کاهنان کتابهای مرگ را روی طوماری از برگ پاپیروس نوشته و در بازار میفروختند. مردم عادی هم به امید اینکه با داشتن این کتاب میتوانند به سوالات خدایان جواب داده و از دروازه ها عبور کنند آنها را خریده و در خانه نگهداری میکردند یا در مقبره خود قرار میداند.
کاهنان به احترام خدایان بر روی صورت مومیایی شده فرعون ماسکی طلایی قرار داده و بر درپوش تابوت او جملات جادویی برای حفاظت روح فرعون از شیاطین مینوشتند.
در قدیم رسم بر آن بود که همراه فرعون تعدادی از نوکران و برده ها را زنده زنده دفن میکردند تا فرعون در دنیای مردهها و به کمک آنها بتواند دوباره بر مردم حکومت کند. اما به مرور زمان این رسم برچیده شد و به جای آنها مجسمههایی از ساحران نوکران و خدایان را داخل تابوت فرعون قرار دادند.
روح آزاد مرده (با) مجبور بود از دروازه های خدایان عبور کند تا به قرارگاه آزیریس در راهروی مات برسد. از آنجا که در هر دروازه خدایان نگهبانی وجود داشت مرده میبایست ثابت میکرد که در طول زندگی چه کارهایی را در حق خدایان و فرزندان آنها (فراعنه) انجام داده تا اجازه عبور از دروازهها را به دست آورد. با عبور از دروازه های خدایان مرده به آخرین و مهمترین دروازه یعنی راهروی مات میرسید.
در این جا یکی از خدایان قلب مرده را در آورده و روی یکی از کفه های ترازوی مات قرار میدهد. اگر قلب مرده سبکتر از پر باشد یعنی در زندگی کارهای خوبی انجام داده و تمام عمر در خدمت فرعون و خدایان بوده پس لیاقت آن را دارد که نزد آزیریس برود.
اما اگر قلبش سنگینتر از پر باشد یعنی در دنیای زندهها کارهای بد و زشت زیادی انجام داده و به پسر خدایان (فرعون) خدمت نکرده پس مستوجب عذاب و نابودی است و باید توسط شیطان آموت (سگی با سر تمساح که زیر وزنه نشسته است) بلعیده شود.l
منبع:seemorgh.com
بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید
نظام برده داری در مصر باستان رابطه بین اهرام و ا عتقاد مصریان 10 حقیقت در مورد مومیایی ها! 15 حقیقت جالب در مورد مصر باستان!! (+عکس) قدیمی ترین بندر دنیا کشف شد +عکس