تصاویر دیده نشده از هیتلر، چرچیل و نازی ها در جنگ جهانی دوم
از زمان اولین عکس گرفته شده در تاریخ در سال 1826 توسط عکاسی فرانسوی "ژوزف نیسه فورنیپس" تا اولین عکس رنگی چیزی نزدیک به 46 سال گذشت و در طول این مدت عکس های بیشماری از لحظات تاریخی، چهره های مهم و تاریخ ساز گرفته شد که همه با تکنیک های ابتدائی عکاسی و فاقد رنگ هستند. در این میان البته عکاسانی بودند که آنقدر طالب رنگ بوده اند که به رنگ کردن عکس پس از ظهور آن رو آورده اند. با این حال تا سال ها پس از ورود رنگ به فن عکاسی همچنان عکاسی سیاه و سفید عمومیت داشت و عکاسان خبری و پرتره به روش گذشته عکس می گرفتند.
امروزه پیشرفت های تکنولوژیک این امکان را فراهم کرده است که عکس های تاریخی که به هر دلیل سیاه و سفید هستند به عکس رنگی تبدیل شوند و حیاتی دیگر بیابند. گرچه بسیاری با رنگی کردن عکس سیاه و سفید مخالف و آن را از بین بردن ویژگی های بصری عکس می دانند، هستند کسانی که معتقدند این عکس ها با رنگ بیشتر به چشم ها می آیند و ماندگار می شوند.
به تازگی موسسه هنری "reddit" در پروژه ای با عنوان "COLORIZED HISTORY" با کمک جمعی از علاقمندان عکس های تاریخی بیش از 500 عکس مهم را رنگی با کیفیت بالا منتشر کرده است. این عکس ها یا مربوط به وقایع مهم تاریخی می شوند یا خود به دلیل ویژگی های فنی از آثار مهم تاریخ عکاسی به شمار می روند. در اینجا قصد داریم نگاهی بی اندازیم به تعدادی از برجسته ترین عکس هایی که تا کنون رنگی شده است. گفتنی است چند عکس این مجموعه ممکن است برای برخی مخاطبان بیش از اندازه آزاردهنده باشد.
جنگ های داخلی امریکا؛ نبرد "گتیسبورگ". 1863
تیرباران "آنتوان دوستلر" از رهبران نازی پس از تسلیم آلمان. 1945
مجازات دختر هوادار نازی در "مونتلیمر" فرانسه. 1944
جسد سرباز امریکایی که در جنگ جهانی دوم و در نبردهای خانه به خانه کشته شده است. 1945
زندانیان اردوگاه مرگ در "بوخنوالد" در جریان جنگ جهانی دوم. 1945
هیتلر و گوبلز در میانه جنگ جهانی دوم. 1943
هیتلر پیشوای آلمان نازی پیش از صدر اعظم شدن. 1933
کودکان آواره در فرانسه. 1918
تئودور روزولت رئیس جمهور امریکا در سال 1909
تئودور روزولت در سال ۱۸۹۸
وینستون چرچیل نخست وزیر انگلیس در سال 1941
وینستون چرچیل در سفر به هلند در سال 1946
منبع:fararu.com
بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید
آلبومهای جنگ جهانی دوم زنی که پیشمرگ هیتلر بود علل آغاز جنگ جهانی دوم چه بود؟/ آشنایی با رهبران اصلی جنگ جهانی دوم
نظمیه چگونه متولد شد؟
زمانی که آغامحمدخان قاجار، تهران را دار الخلافه سرزمین ایران قرار داد قاسم خان دولو (قاجار) را با صد تفنگچی به کوتوالی (قلعه بانی) حکومت تهران گماشت.
در واقع قاسم خان دولو را نخستین رییس شهربانی تهران می دانند. در آن دوره انتظامات داخل تهران به عهده قراولخانه بود و قراولان عده ای از سربازان قشون بودند که زیرنظر مستقیم کلانتر انجام وظیفه می کردند. کلانتر از نظر موقعیت اجتماعی یک مقام کشوری محسوب می شد و به افرادی که زیر نظر کلانتر شهر یا کدخدایان محلات به کار اشتغال داشتند عناوین عسس (نگهبان)، شحنه (پاسبان شهر) و داروغه (حاکم نظامی) اطلاق می شد.
آنچه امروزه پاسگاه یا کلانتری نامیده می شود در آن دوران با عنوان داروغه خانه مورد اشاره قرار می گرفت. میرشب، نیز یکی دیگر از مقامات کشوری بود که برای خود شأن و مقامی داشت به این ترتیب که وقتی کسی حق قانونی رفت و آمد در شهر را نداشت وظیفه میرشب حکم می کرد از طریق مامورانش افرادی را که بی دلیل در شهر تردد داشتند، دستگیر و بازجویی کنند.
امیرکبیر و استقرار نظم در تهران
امیرکبیر را باید از نخستین پیشگامان استقرار نظم و امنیت در تهران دانست. وی هنگام کار در سفارت امپراتوری عثمانی با ادارات دولتی و نحوه عملکردشان آشنا شده بود و زمانی که به صدارت رسید برای ایجاد نظم و تامین امنیت جانی و مالی در تهران دستور داد 40 قراولخانه در نقاط مختلف دارالخلافه دایر شود. وی همچنین برای هر قراولخانه، 12 نگهبان تعیین کرد. اما پس از وی با روی کار آمدن میرزاآقاخان نوری به دلیل طرز فکر ارتجاعی اش هیچ قدمی برای تامین امنیت مردم تهران برنداشت؛ بلکه همه کارهای امیرکبیر را نیز لوث نشان داد، اما با به قدرت رسیدن میرزاحسین سپهسالار (مشیرالدوله) دوباره اصلاحات مربوط به استقرار نظم از نو شروع شد.
وی برای نخستین بار کلمه نظمیه را به کار گرفت و اداره نظمیه را تشکیل داد و محمدعلی خان را که از محصلان دارالفنون و از فرنگ برگشته بود به ریاست نظمیه تهران گماشت، اما هیچ یک از ماموران و مردم اسم اداره نظمیه را نپذیرفتند و آن را اداره می خواندند و در کل کلمه اداره در اذهان مردم از نظمیه شروع و شناخته شد.
ایجاد اداره پلیس
ناصرالدین شاه قاجار در سفرهایی که به اروپا کرد تصمیم گرفت در ایران دست به اصلاحاتی بزند از جمله این موارد اندک، تأسیس نظمیه یا همان شهربانی به سبک اروپایی بود. ناصرالدین شاه در سفر دوم خود به اروپا و مشاهدة قوای پلیس و نظم و انضباطی که در شهرهای اروپا برقرار کرده بود تصمیم گرفت در ایران نیز چنین تشکیلاتی را به وجود آورد.
از این رو از دولت اتریش برای بنیان نهادن اداره پلیس تهران، به شکل نوین و اروپایی درخواست کمک کرد. در پی این درخواست دولت اتریش هم پس از مدتی مطالعه یک نجیبزاده ایتالیایی را که در امور پلیس دارای اطلاعاتی بود، به ناصرالدین شاه معرفی نمود.
«کنت آنتوان دمونت فورت» پس از ورود به تهران به بررسی وضع شهر پرداخت و ضمن گزارشی به ناصرالدین شاه اعلام کرد که با چهارصد پلیس پیاده و شصت پلیس سوار میتواند امنیت شهر تهران را به نحو رضایت بخشی تأمین نماید. شاه با درخواست وی موافقت کرد...»
پس از تدارک مقدمات کار روز 16 ذیقعده 1295 ق، نخستین تابلو نظمیه تهران نصب گردید. در تابلو،عبارت «اداره جلیله پلیس دارالخلافه و احتسابیه» نقش شده بود. ناصرالدین شاه در روز افتتاح اداره پلیس دارالخلافه شرکت نمود و گشایش اداره پلیس و احتسابیه» رسمیت یافت و از همان روز مردم با واژه پلیس آشنا شدند و دیری نپائید که کنت به لقب «نظمالممالک» ملقب و به منصب امیرتومانی (سرلشکری) مفتخر و به اخذ نشان و حمایل آن، ممتاز گردید. از نوشته تابلو چنین بر میآید که تکالیف شهربانی و شهرداری در یک واحد تمرکز داشته و کنت در بدایت کار هم رئیس پلیس یعنی شهربانی وهم رئیس احتسابیه یعنی شهردار تهران بوده است.
در سال 1296 ق کنت نظامنامهای را که به کتابچه «قانون کنت» معروف شد، به شاه ارائه کرد. با تصویب این نظامنامه، دیری نگذشت که اداره جلیله پلیس داراخلاقه و احتسابیه به «وزارت نظمیه» تبدیل گردید و صورت و قیافه تازهتری به خود گرفت و دارای دوایر و تشکیلات ثابتی گردید.
در آن زمان حقوق و مزایای نیروهای شهربانی که گاه پرداخت آن ماهها به تعویق میافتاد ـ برای افسران جزء از ماهانه پنج تومان تجاوز نمیکرد و به افراد پلیس هم مقرری ماهیانه خیلی ناچیزی (پنج تا بیست قران) داده میشد.خیلی وقتها، پاسبانها و مأمورین رسمی انتظامی به جای انجام وظایف پلیسی، در دکان های قصابی و عطاری خود مشول کار بودند.
سوئدی ها و نظمیه
در دوران مشروطه، ریاست نظمیه را آقا بالاخان سردار (سردار افخم) عهده دار شد. بعد از سقوط تهران توسط آزادی خواهان یپرم خان ارمنی ریاست نظمیه شهر را برعهده گرفت تا سرانجام که در سال 1291 ه.ش مستشاران سوئدی بر سر کار آمدند، آنها نخستین مدرسه پلیس را در کنار ساختمان پلیس در میدان توپخانه دایر کردند اما در سال 1302 ه.ش به فرمان رضاخان به خدمت سوئدی ها در ایران پایان داده شد و سرهنگ محمد درگاهی، رییس نظمیه تهران و رییس کل تشکیلات نظمیه ایران شد و دو سال بعد، پهلوی اول، 10 پلیس را برای آموزش به خارج از کشور فرستاد.
آخرین رئیس شهربانی در دوران سلطنت رضاشاه، پاسیار مختار بود که ضمن انجام وظیفه در شهربانی به درجه سرتیپی (سرپاسی) نیز ترفیع یافت و با وقوع حوادث شهریور 1320 ش، تهران را ترک کرد و سرهنگ اعتماد مقدم شهربانی را در غیاب او اداره کرد. سرپاس مختار، پس از مراجعت از خارج، ریاست شهربانی را به عهده گرفت و در 25 شهریور 1320 به کلی از کار برکنار شد.
در ابتدای دورهء سلطنت محمدرضا پهلوی و رفع دلهرهء مردم از تشکیلات مخوف نظمیه رضاشاهی، تا اندازهای سلطهء شاه بر این تشکیلات کم شد، ولی مدتی بعد از آن و با محکم شدن پایههای قدرت شاه جدید، هدایت تشکیلات شهربانی دوباره در اختیار دربار قرار گرفت و این خود یکی از اختلافات دولت دکتر محمد مصدق با دربار بود. مصدق پس از مدتی تقاضای در اختیار گرفتن وزارت جنگ را به شاه داد. عدم قبول تقاضای مصدق منجر به استعفای نخستوزیر و به دنبال آن قیام مردمی 30 تیر ماه 1331 شد و در نهایت شاه مجبور شد وزارت جنگ را به مصدق بسپارد. اما از آنجا که نیروهای نظامی کشور از گذشته در ارتباط نزدیک و تنگاتنگ با دربار بودند در مدتی که مصدق ادارهء این وزارت را برعهده داشت به ظاهر از وی، و در واقع از دستورات دربار و شخص شاه تبعیت میکردند.
پس از سرنگونی دولت مصدق با کودتای امریکایی 28 مرداد، تشکیلات انتظامی کشور به طور مطلق در اختیار شخص شاه و در تبعیت کامل از وی قرار گرفت، تا حدی که حتی سپهبد مبصر که از مهرههای نزدیک و مورد اعتماد شاه بود به علت مقابله با اعمال خلاف عفتی که در محلی به نام کی کلاب ـ که متعلق به اشرف پهلوی بود ـ انجام میشد، از ریاست شهربانی کل کشور عزل شد.
پس از پیروزی انقلاب در سال 1357، کمیتههای انقلاب تشکیل و در کنار شهربانی و ژاندارمری، آغاز به کار کرد اما موازیکاری این نهادها در نهایت مسئولان را بر آن داشت تا سه سازمان مذکور را با یکدیگر ادغام کنند. حاصل این ادغام نهادی جدید با عنوان نیروی انتظامی بود که اکنون با نام اختصاری «ناجا» معرف پلیس ایران است.
منابع :
روزنامه شرق
تاریخ ایرانی
رجا نیوز
تبیان
ماری آنتوانت، ملکه فرانسه
سرنوشت منفورترین ملکۀ تاریخ
دو اسب سفید بزرگ، کالسکهای را خیابانهای پاریس به دنبال خود میکشند. جمعیت کنار خیابان با حرص و ولع همدیگر را کنار میزنند تا بتوانند برای لحظهای زنی را که در کالسکه نشسته ببینند. دستهای زن بسته است، اما با پشتی راست نشسته و حالت چهرهاش سرسخت و مغرور است. موهای طلایی مشهورش کمی جوگندمی شده، و بدنی که زمانی باریک و خواستنی بود، به خاطر غذاهای دلچسب قصر، قطور شده است. در حالی که جمعیت خشمگین به سویش آب دهان پرت میکنند و با فریاد به او فحش میدهند، او بی حرکت در جایش نشسته است. نامش ماری آنتوانت است. ملکۀ سابق فرانسه که مردم تشنۀ خونش هستند.
کالسکه به قصرِ انقلاب میرسد. ماری لحظهای چشمش به خانۀ سابقش، قصر تویلیر، میافتد و چهرهاش منقلب میشود. ناگهان اشکهای گرم از چشمانش جاری میشود و بدنش به لرزه میافتد. اما لحظهای بعد خودش را جمع و جور میکند. اشکهایش را فرومیخورد، و احساسات خود را پنهان میکند و با جرئت از کالسکه پیاده میشود.
او با لباسی از کتان سفید، و کلاهی سفید آمده است. لباسهای پر زرق و برقی که روزگاری به داشتنشان شهرت داشت را از او گرفتهاند. اما ماری میداند که حتی بدون تاج، هنوز هم ملکه است؛ این تنها چیزی است که او همیشه بوده است. او با سری بالا و با شکوه به سوی گیوتین حرکت میکند. ساعت 12:15 بعد از ظهر است که سرش را روی بلوک زیرین گیوتین قرار میدهد. تیغ آزاد میشود و در یک دم، زندگی سخت و هولناک منفوررین زن فرانسه به پایان میرسد.
ماری آنتوانت را از زمان تولدش برای ملکه شدن پرورش دادند و تربیت کردند. ماریا ترسا، امپراطور مستحکم رم مقدس و البته تنها زنی که به این مقام رسیده بود، مادر ماری آنتوانت بود. ماری آنتوانت پانزدهمین بچۀ ماریا ترسا بود. مادر بسیار سخت گیر بود و میان او و کوچکترین دخترش شکاف بزرگی وجود داشت. او مصمم بود تا با استفاده از ماری، پلی میان خاندانهای هابزبورگ و بوربون که در حال جنگ بودند بسازد. ماریا زنی زیرک بود و کاری کرد تا نام دخترش در پایتخت فرانسه بر سر زبانهای بیافتد. لویی پانزدهم فرانسه متقاعد شد و قرار ازدواج دوشس جوان را نوه و وارثش، لویی شانزدهم، را ترتیب داد.
دو رهبر بزرگی در پی مستحکم کردن پایههای قدرت خودشان بودند، توجهی به تناسب و خوشبختی بچههایی که قرار بود با هم ازدواج کنند نداشتند. دوشس جوان، بیتردید زیبا بود. بدن ترکهای و موهای طلاییش به او زیبایی خاصی بخشیده بودند. اما در عین حال به طرز حیرت آوری پر جنب و جوش هم بود. او که علاقۀ چندانی به کتاب و درس نداشت، عاشق هیجان بود و اگرچه از زبانهای دیگر و ریاضی چیزی نمیدانست، مردم را به خوبی میشناخت و میدانست که چطور باید دیگران را به انجام کاری که دلش میخواست ترغیب کند.
لویی شانزدم در 19 سالگی به سلطنت رسید
در مقابل، ولیعهد جوان پسری آرام و سر به زیر بود. او که شدیداً مذهبی بود، اغلب کتاب میخواند و فعالیتهای کم سروصدایی داشت. عشق او عمیق بود و ترسش حتی عمیق تر و از همه مهمتر اینکه مردی بود که به راحتی توسط افراد پرسر و صدا و زبانباز قانع میشد. از قضا نوعروسش چنین فردی بود.
از همان لحظۀ ورود به کاخ ورسای، ماری در محاصرۀ درباریانی قرار گرفت که بسیار از او مسنتر و باتجربهتر بودند و از با آنچه که ماری نمادش بود، یعنی اتحاد میان فرانسه و اتریش، ضدیت داشتند. از آنجایی که لویی تا هفت سال امکان برآورده کردن نیازهای زناشویی را نداشت، ماری آنتوانت نمیتوانست از راهکاری که هر ملکۀ جوانی برای تقویت جایگاه خود از آن بهره میجوید، یعنی به دنیا آوردن یک وارث برای پادشاه، استفاده کند. شوهر سرخورده و سرافکندهاش، با علم به تمسخر و پوزخندهای درباریان، روز به روز بیشتر آّب میرفت. اما تسلیم شدن، آخرین راهی بود که ماری حاضر بود به آن تن دهد.
ماری برای موفقیت لباس میپوشید. او لباسهای تجملاتی ابریشمی به تن میکرد، دستکشهای عطری به دست میکرد، کفشهای پاشنه بلند به پا میکرد و حتی با مدل موی پفیش، قد خود را هم بلندتر کرده بود. او رسومات دربار را شکسته بود. او از آرایش غلیظ امتناع میکرد و با لباسهایی که به تن میکرد، بدن زنانهاش را به رخ میکشید. طرز لباس پوشیدنش، استراتژیای برای بقا بود. این کار پیامی واضح و روشن داشت: "من کاری را که دلم میخواهد میکنم."
در حالیکه همسرش در خواب به سر میبرد، او تا ساعات اولیۀ صبح به مهمانی مشغول بود، با دوستانش گپ میزد و به رقصهای بالماسکه میرفت. او دستور داد که از او نقاشیای در حال سوارکاری به سبک مردان بکشند و حتی جرئت این را داشت که اموالی مستقل از شوهرش داشته باشد. اتریشی جوان در حال ایجاد موجهای جدیدی بود. اگر سنت او را نمیپذیرفت، او سنت را زیر پایش خرد میکرد.
نسل مسن در دربار، هیچ علاقهای به کارهای ملکۀ جوان نداشت. آنها میتوانستند دختری سبک مغز و سر به هوا را به راحتی تحت اختیار بگیرند، اما با این زن خارجی بلندپرواز و کلهشقی که جایگاه خود را نمیدانست چه باید میکردند؟ این حالت بسیار برایشان خطرناکتر بود. ماری حتی پیش از آنکه سالهای نوجوانیش به پایان برسد، دشمنان زیادی برای خود تراشیده بود. شایعاتی که در دربار درست میشد به خارج از دربار میرسید و صفحات شبنامهها را پر میکرد. در نگاه نویسندگان و خوانندگان این شبنامهها، فقدان یک وارث به این معنی بود که ملکه معشوقهایی برای خودش دارد و کمدهای پر از لباسهای گرانقیمت در زمانهای که مردم گرسنگی میکشند، برایشان سنگین بود.
تبلیغات انقلابی که روز به روز قوت میگرفت، این تصویر ملکهای بیحیا و کودن را دستمایه قرار داد و حاضر به رها کردنش نبود. ماری خبر نداشت که در حالیکه مشغول مستحکم کردن جایگاهش به عنوان ملکه است، نابودی استبداد سلطنتی آغاز شده و او نیز بناست در این میان یکی از نقشهای اصلی را ایفا کند.
وقتی که زوج سلطنتی بالاخره موفق به فرزنددار شدن شدند، ملکه از دختر مهمانیباز به زنی جدی و خوددار بدل شد. اما برای این تغییر دیر شده بود. بیرون از دیوارهای قصر، انقلابیونی که به سرعت قدرت میگرفتند، تصمیمشان را راجع به اینکه او چگونه شخصیتی است گرفته بودند. کشور بدهی بزرگی داشت و این مردم بودند که تاوان بدهی را میدادند. ماری که به خاطر ولخرجیهایش مقصر قلمداد میشد، از سوی مردم لقب "مادام کسری بودجه" گرفته بود. این موضوع خالی از حقیقت نبود. ماری بیش از هر کس دیگری در فرانسه پول خرج میکرد. با اشخاص مورد علاقهاش هدیه میداد و از مالیات دوستان آریستوکراتش چشم میپوشید. مخارج دربار بسیار سنگین بود و بیرون از قصر مردم گرسنگی میکشیدند.
اما ماری نیز در جبهههای دیگری مشغول نبردهای خودش بود. شوهرش، به خاطر افسردگی شدید، از قدرتش در دولت دست کشیده بود و ماری تنها کسی بود که میتوانست به جای او سلطۀ شاهنشاه را حفظ کند. با وجود توصیۀ مادرش که او را از دخالت در سیاست بر حذر داشته بود، ملکه به یک نیروی سیاسی قوی بدل شد و بدون حمایت شوهرش مجبور بود تا از قدرت سلطنتی در برابر شورایی که روز به روز از وفاداریش کاسته میشد، دفاع کند.
ماری آنتوانت و فرزندانش
ماری ظاهری فولادین داشت، اما از درون از قیامی که خارج از دیوارهای قصر قوت میگرفت در هراس بود. او شتابزده سعی در کاهش خرج کردنهایش کرد و اتاقش را تجملات خالی کرد. اما این تلاشها به چشم کسی نمیآمد. وقتی که به محل مخصوصش در سالن تئاتر پا میگذاشت، جمعیت حاضر چنان وحشتناک او را هو میکردند که او خیلی زود شروع به عوض شدن کرد و دیگر آن زنی نبود که قبلاً میشناختند. او از مهمانیها، رقصها و حتی جلسات شورای مشورتی شاه، دوری میجست و تمام توجهش را صرف بچههایش میکرد و از این میترسید که اگر بیشتر خودش را درگیر کند، به دوپاره کردن فرانسه متهم خواهد شد.
در 4 ژوئن 1789، تراژدی به وقوع پیوست. پسر بزرگ ماری و وارث تاج درگذشت. زوج سلطنتی به خاطر از دست دادن فرزندی که مدتها انتظارش را کشیده بودند، غرق در اندوه و عزا شدند. چنین مرگی که در گذشته عزای ملی تلقی میشد، در شرایطی که مردم قحطی زده به دنبال زنده نگه داشتن فرزندان خود بودند، واکنشی را برنیانگیخت. ماری عصبانی بود و وقتی که پشت سر هم از پادشاه درخواست صورت دادن اصلاحات میشد، او پادشاه را متقاعد میکرد که ضعف نشان ندهد.
برای زنی که به قدرت مطلقۀ شاهنشاهی معتقد بود، و کودکی و بزرگسالیش را در قصر گذرانده بود، انقلاب به مثابه چیزی بود که بر ضد هر آن چیزی است که او بدان باور دارد و برایش زحمت میکشد. حالا آماده بود که برای فهماندن این موضوع به تودههای شورشی مردم، از زور استفاده کند. ملکه حتی برای لحظهای نمیتوانست توجیهها و آرزوهای پشت انقلاب را درک کند. تنها چیزی که میدید، خشونت و تاکتیکهای خونبار رهبران انقلابی بود، و میخواست تا آخرین ذره آن را از بین ببرد. آنچه که او میدید، آزادی نبود، بلکه شورش و هرجومرج بود.
ملکه تصمیم گرفت که انقلاب باید با استفاده از نیروهای مزدور ژرمان سرکوب شود. او باور داشت که مردم فطرت خوبی دارند و وقتی با زور مواجه شوند، به سلطۀ شاهنشاهی احترام خواهند کرد. اما او اشتباه میکرد. وقتی که خبر یک حملۀ مسلحانه در پاریس پخش شد، انقلابیون یک گام پیشتر گذاشتند و به باستیل یورش بردند و خیابانها را با خون قرمز کردند.
در حالی که سلطنت طلبان از ترس جانشان از پاریس فرار میکردند، زنی که بیش از همه در خطر بود با شوهرش ماند و مجبور بود امضای تفویض اختیارات به شورای ملی را توسط شوهرش نظاره کند. اما اینها برای جمعیت خشمگین کافی نبود. شاه امیدوار بود که با تن دادن به تقاضاها بتواند تا افتادن آبها از آسیاب در قصرش در ورسای بماند. اما در پنجم اکتبر، جماعتی از زنان خشمگین از پاریس به سمت ورسای به راه افتادند. آنها یک هدف در ذهن داشتند. آنها خود را به قصر رساندند و در آنجا به سوییت شخصی ماری رفتند. آنها که مملو از حرارت انقلابی بودند، کسانی را که سد راهشان میشدند را میکشتند و جانشان را کف دستشان گرفته بودند تا مستقیماً با خانم کسری بودجه رو به رو شوند.
ماری پابرهنه و نیم برهنه به اتاق پادشاه فرار کرده بود و جانش را به در برد. جماعت خشمگین زیر یک بالکن جمع شدند و یکصدا خواستار دیدن ملکه شدند. ماری که تا به حال به کسانی که در جایگاهی پایینتر از خود میانگاشت، وقعی نمینهاد، ضایع شده بود و چارهای نداشت. او به همراه پسر کوچک و دخترش با قامتی راست و ظاهر قوی بیرون آمد. او فروتن و معذور نبود، و برای ترحم هم خواهش نمیکرد، و ارادۀ آهنین سربازی را داشت که در مقابل جوخۀ آتش قرار گرفته است. جمعیت که با زنی تسلیم ناپذیر و سرشار از غرور مواجه شدند، ناگهان شعاری سر دادند که ماری سالها بود نشنیده بود: "زندهباد ملکه."
اما فریاد حمایت ادامه نیافت و خانوادۀ سلطنتی از ورسای به قصر تولیری در پاریس منتقل شدند و در آنجا تحت حصر خانگی قرار گرفتند. ماری پس از نشستن در کالسکه تا جایی که جا داشت خود را پنهان کرد به این امید که از نگاهها و ناسزاهای جمعیت غیرقابل کنترل در امان بماند. او از آن کاخ متنفر بود. اگرچه کاخ سلطنتی بود، اما او را به اجبار در آنجا سکونت داده بودند و مایۀ تحقیرش بود.
ماری آنتوانت منفورترین ملکۀ تاریخ
حقیقت برای ماری آشکار بود؛ تودهها پیروز شده بودند و او حاضر نبود که زندانی نیروهای هرج و مرج باشد. بعد از دو سال دردآور زندگی بدون قدرت، ماری دیگر تحمل نداشت و عزمش را برای فرار از پاریس جزم کرد. در سال 1791، خانوادۀ سلطنتی تحت پوشش مسافران عادی، مخفیانه در کالسکهای رهسپار شدند. با وجود اینکه شاید نتوان نام این فرار را واقعاً مخفیانه گذاشت. کالکسکهران حدود دویست مایل رانده بود.
ملکه حاضر نبود که بدون وجود تمام اسباب راحتی سفر کند، و کالسکۀ سنگین با اسبهای اضافی که به آرامی حرکت میکرد، جلب توجه مینمود. چهرههای آنها بسیار شناس بود و فراریها همان طور که قابل پیش بینی بود، شناسایی شدند. آنها بی آبرو و تحقیر شده، مجبور شدند که دوباره به پاریس بازگردند. ماری کثیف و خسته و با سن بیش از 35 سال، در حالی که از میان جمعیت به زندان انتقال داده میشد، هدف آب دهان، کتک و هل دادن جمعیت قرار گرفت. خانوادۀ سلطنتی رها کردن ملتشان را انتخاب کرده بودند، و در نتیجه مردم نیز انتخابی متقابل کردند: سلطنت باید میرفت.
ملکه میدانست که تلاش برای یافتن همدلی در فرانسه عبث خواهد بود. در حالی که انقلاب از کنترل خارج شده بود و نفرت نسبت به ماری آنتوانت به اوج رسیده بود، او دست به دامن خویشاوندان و رابطههای قدرتمندش شد. او از بردارش، لئوپولد دوم و امپراطور رم مقدس، و پسرش فرانسیس دوم، خواست تا از جانب او فرانسه را تهدید کنند. اما این کار باعث شد که فرانسه در 20 آوریل 1792 علیه اتریش اعلان جنگ کند. "زن اتریشی" نه تنها منفور بود، اکنون دشمن هم محسوب میشد. ارتشهای خارجی به فرانسه سرازیر شدند و مردم را تهدید کردند که اگر آسیبی به خانوادۀ سلطنتی برسد، آنها با خون خود تقاصش را خواهند داد. اما اتریشیها با مردمی رو به رو بودند که به اندازۀ ملکۀشان یکدنده و سرسخت بودند.
اقدامات ماری، جنگ را به فرانسه کشانده بود و مردم هم جنگی علیه او ترتیب دادند. در دهم آگوست، جمعیتی مسلح به کاخ یورش بودند و با سلاخی کردن 900 گارد سوییسیای که مسئول حفاظت از خانوادۀ سلطنتی بودند، شاه و ملکه را اسیر و به جعبهای تنگ انداختند. وسایل قیمتی آنها جمع آوری و روی میزها انباشته شد، و همزمان مجبور بودند که به بحثی که به اعلام جمهوری و ختم شاهنشاهی منتهی شد، گوش کنند.
ماری از حصر خانگی در کاخ تولیر متنفر بود، اما قلعۀ تمپل که او و خانوادهاش را به آن منتقل کردند، یک جهنم واقعی محسوب میشد. زندانبانان با ماری که همۀ تجملاتی را که شخصیتش را شکل داده بودند، از دست داده بود، رفتاری وحشتناک داشتند. جدای از بدرفتاری و ناسزاگویی همیشگی، آنها به صورتش دود فوت میکردند و حریم شخصیای هم برایش قائل نبودند. در چنین شرایط وخیمی، سلامتی او از دست رفت و به سل مبتلا شد. اما بدتر از بیماری، بدتر از لباسهای مندرس، و بدتر از پوزخندها برای او این بود که نام خانوادگی سلطنتی را از او گرفته بودند. غرور و هویتش را از او گرفته بودند. با تغییر نام خانوادگی خانوادۀ سلطنتی به "کاپه"، به خاندانی که بیش از هزار سال بر فرانسه حکومت کرده بودند، پایان داده شد.
در ماه دسامبر، لویی، همسر بیعرضه و محافظه کار ماری، به اشد خیانت محکوم شد و حکم مرگش صادر شد. او یک ماه بعد اعدام شد. اگرچه زوج سلطنتی همواره نامتناسب بودند، و شایعات مبنی بر اینکه ماری معشوقانی غیر از شوهرش داشت خالی از حقیقت نبودند، اما او پدر فرزندانش بود و بیش از بیست سال مونسش بود. لویی تنها پناه او در زمانۀ وحشت و تاریکی بود. شکی نیست که اعدام لویی، ماری را شدیداً غافلگیر و اندوهگین کرد.
او همواره از بودن در کنار فرزندانش آرام میگرفت، اما در ماه جولای با وجود خواهشهایش، پسرش را از او جدا کردند و در ماه سپتامبر تنها عضو خانوادهای که برایش باقی مانده بود، یعنی دختر و خواهر شوهرش را هم از او گرفتند. او یک ماه را در حبس انفرادی هولناک در سلولی نمناک زیرزمینی گذراند. او که پیوسته تحت نظر بود، شانسی برای فرار نداشت، اما چیزی هم به مشخص شدن سرنوشتش باقی نمانده بود.
در چهاردهم اکتبر، ماری را بردند تا در برابر دشمنانش در دادگاه انقلابیون حاضر شود. اتهامات علیه او، بیشتر هجمه علیه شخصیتش بود تا سیاستهایش؛ اتهاماتی که علیه او قرائت شد، به عنوان حقیقت نمایانده میشد. او را به ترتیب دادن مهمانیهای جنسی در ورسای، ترتیب دادن قتل عام گارد سوییسی، ارسال پول فرانسه به اتریش، و زننده تر از همۀ اینها، سواستفادۀ جنسی از پسرش، متهم کردند.
او حاضر به پاسخ دادن به اتهاماتش نشد و تنها گفت: "اگر جوابی نمیدهم، به این خاطر است که نمیتوانم. من دست به دامن همۀ مادران حاضر میشوم." بیاعتنایی و صلابت غیرقابل باور او در مقابل وقایع هولناکی که از سرش گذشته بود، قابل ملاحظه بود، اما حکم پیش از آنکه وی وارد دادگاه شود صادر شده بود: گناهکار.
ماری در هنگام اعدامش، شجاعت و صلابت یک ملکۀ حقیقی را از خود بروز داد. اما مشکل دقیقاً همین جا بود: او ملکهای به معنای حقیقی کلمه بود. او به دنیا آمده بود تا ملکه باشد، تربیت شده بود تا ملکه باشد، و وظایف خود را به عنوان ملکه انجام میداد؛ اما فرانسه ملکه نمیخواست بدن بیجان او از کنار گیوتین کشانده شد و به یک گاری انداخته شد و سرش را هم بین پاهایش انداختند. بقایای او را در قبری بی نام و نشان دفن کردند، اما خاطرۀ ماری آنتوانت به عنوان ملکۀ منفور اما ابدی فرانسه در اذهان باقی مانده است.
منبع : faradeed.ir
آداب و رسوم در عید نوروز
آداب و سنن مردم در اعیاد، فرهنگ و تمدن ملل مختلف را نشان میدهد، البته آداب و سنن در ملل گوناگون مختلف است، مثلا در عید یهودیان کشتن انسان و خون گرفتن از انسان و داخل نان ریختن مطرح است و در بعضی عیدهای مسیحیان با شراب خمیر و نان درست میکنند، لذا این اعیاد سنن قابل توجهی است و هویت و عظمت برخی ملل و یا سقوط و رکود و جمود برخی دیگر را نشان می دهد و عید هر ملتی در خور فرهنگ آن ملت است. البته همین مسیحیان در کریسمس، شخصی به نام بابانوئل دارند که با ریش سفید، نماد پیران جامعه است و به خانه ها میآیند و برای کودکان هدیه می آورد و این امر پیوند کودکان با پیران و پیوند کودکان با دین و مسیح را از نخستین روزهای زندگی محکم می کند.
پیراستگی و نظافت
اسلام نیز به عید نوروز 11آداب و سنن زیبا و غنی را تزریق کرده است، یکی از آنها پیراستگی نظافت و بهداشت است که در میان ایرانیان به خانه تکانی معروف شده است، بدون شک اسلام دین بهداشت و نظافت و پیراستگی است و «ویلدورانت» می گوید: فرانسوی ها توالت نداشتند و ساخت آن را از مسلمین یادگرفتند همچنین درجنگ های صلیبی وقتی مسلمین شکست خوردند، در بین ارتش مسیحیان نفوذ کردند و فرمانده ارتش مسیحیان اعلام کرد باید مسلمین را شناسایی کنیم و راه شناخت آنها از میان مسیحیان این است که هر که بوی عطر و تمیزی می دهد مسلمان است و هر که بوی عرق و کثیفی می دهد مسیحی است، چون اسلام به پاکی و پاکیزگی توجه زیادی دارد، لذا پیراستگی و نظافت را اسلام به عید نوروز و آداب آن ترزق کرده که بسیار زیبا است.
محاسبه نفس
از آدابی که در بین کاسبان و تاجران و رعایت میشد، محاسبه مالی است که قاعدتا در اول سال مطرح است و توده های مردمی که دستی بر اقتصاد دارند قبل و در آستانه عید دست به محاسبه مالی میزنند که از نظر اسلام اگر برای خارج کردن خمس و زکات و حقوق دیگر باشد واجب شرعی است، نکته اینجا است که اسلام یاد میدهد در پایان سال همانطور که محاسبه مالی می کنیم محاسبه نفسانی کنیم یعنی یک سال عمر خود را مورد بازبینی قرارداده و قبل از آنکه به حساب ها رسیدگی کنند به حسابمان رسیدگی کنیم.
دید و بازدید در عید نوروز
یکی از سنت های عید نوروز دید و بازدید است که این کار از سنت های بسیار ارزشمند فرهنگ اسلامی است وکسی که مومنی را زیارت کند،گویا خدا را در عرش زیارت کرده و کسی که در راه دیدن مومن به مشکلی برخورد کند خدا هفتاد مشکل از او را برطرف می کند.
صلح و آشتی
از آداب و سنن دیگر عید نوروز صلح و آشتی دادن است که میان ایرانیان رسم است، دل های کینه ورز را به هم نزدیک می کردند و صلح می دادند و این از پیام های بسیار ارزشمند قرآن است که بین مومنین صلح ایجاد کنید تا روابط اصلاح شود.
نو پوشی، تمیز پوشی، مصافحه و معانقه
از دیگر آداب اسلامی تزریق شده در عید نوروز نو پوشی و تمیز پوشی است که از ارزش های بزرگ اسلام است و همچنین بوسیدن از آداب دیگر آن است، البته دین اسلام جامع است و برای همه کلان رفتارهای انسانی و ریزه کاری های انسان برنامه دارد، لذا برای بوسیدن نیز برنامه دارد و این نکته گفتنی است و باید توجه کرد که دین اسلام می فرماید بوسیدن پدر و مادر عبادت است و بوسیدن فرزندان درجات بهشت را بالاتر می برد و در معارف اسلامی، بین اجر و درجه مثل نظامیان تفاوت است، گاهی کسی کاری می کند که برای یک بار ارج مینهند و گاهی کاری میکند که درجه میدهند و تا آخر عمر از آن درجه بهرهمند است، لذا در اسلام بوسیدن سفارش شده و در معارف اسلامی گفته شده که بوسیدن، عقده زدایی میکند و بوسیدن پیام ساکت محبت است.
ثواب دارد چون پیشانی جای سجده خدا و عبادتگاه خدا است که بوسیده میشود، همچنین مصاحفه و دست دادن از آداب دیگر عید است و در روایات آمده تا دستان مومنین در دست یک دیگر است همچون برگ پاییز گناهانشان می ریزد.
سفر کردن
سفر کردن از آداب دیگر عید نوروز و از لازمه های زندگی بشر میباشد و همواره هجرت ها در طول تاریخ تمدن ساز و تمدن پرور بوده است و سفر ها در ایام عید با هدف صله رحم، تفریح و یا زیارت انجام می شود که بسیار نیکو است.
زیارت اهل قبور در عید نوروز
یکی از چیزهایی که اسلام به نوروز تزریق کرده صله قبور است و این که مردم از اموات و گذشتگان یاد می کند این سنت از ادیان الهی است و مختص به اسلام نیست . زیارت قبور سنت بسیار شایسته و بایسته است.
دعای هنگام تحویل سال
یکی از زیباترین چیزهایی که اسلام به عید نوروز تزریق کرده، قرین شدن تحویل سال با دعا است و پیوند تحویل با دعا از افتخارات اسلام است که این سنت باستانی را بازسازی کرده است و یکی از لحاظات نورانی وشکوهمند لحظه تحویل سال در زیارتگاه های معصومین(ع) است، لحظات خاص نیایش و کرنش در برابر خدا که اسلام به عید نوروز تزریق کرده است که هزاران هزار نفر لحظات تحویل سال را در جوار حرم اهل بیت(ع) با حالات دعا و نیایش آغاز می کنند.
هدیه دادن به دیگران در عید نوروز
یکی از آداب دیگری که همواره در عید نوروز وجود داشته، هدیه دادن است که به شکلی شایسته است البته در نوروز باستان فرودستان هدیه می دادند و اسلام آن را دگرگون کرده است و بزرگان به بینوایان و مسکینان هدیه می دهند که با ساز و کار اسلام همسانی عمیقی دارد.
منبع:radioquran.ir
بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید
نگاهی به آئینهای نوروزی در گذر تاریخ حقوق زنان در دوره ی هخامنشی 9 حقیقت عجیب و جالب تاریخی!! آیین های نوروز-حاجی فیروز، آتش افروز بانوان نامور تاریخ ایران زمین جشن آبپاشان ؛ از مراسم باستانی ویژه نوروز
اولین بانک در عصر هخامنشی
پیداست که با فرمانروایی کورش اقتصاد ایران وارد مرحله ی نوین و جهانی خود شد، که تا فروپاشی حکومت ساسانیان، روند عمومی آن کم و بیش دست نخورده ماند. گشودن لیدی، کشور ثروتمندی که مردمش به مبتکران ضرب سکه شهرت دارند و گشودن بابل، یکی از معدود باراندازها و بازارهای کهن بین المللی، ایران را، از سند تا مدیترانه، به بزرگترین مرکز اقتصادی جهان باستان تبدیل کرده بود.
یک لوح باستانی بابلی که یک سال پس از فتح بابل توسط کوروش، در همدان مورد بازدید و بازیابی قرار گرفت نشان میدهد که 537 سال قبل از میلاد مسیح(ع) شخصی به نام «تادانو» که گویا از مسئولان مالی شهر هگمتانه (پایتخت همدان در دوره مادها) بوده است مبلغ یک پوند و نیم نقره به ارزش سکههای نیم سیکلی به شخصی به نام «ایتی مردوک بالاتو» پسر شخصی به نام «بنواهه» وام داده است که او موظف بوده است چند ماه بعد- به نرخی که آن زمان در بابل رواج داشت- به همراه 39 قنطار شاخههای خشک خرما و یک سیکل سیم دوازده (قا) خرما- این وام و بهره محاسبه شدهاش را پس بدهد.
البته شواهد و اسناد و مدارک دیگری که شبیه همین لوحهای گلی است نیز حکایت از اوضاع مرتب اقتصادی و مالی و نوعی نظم بانکی در این شهر دارد.
سندی که نشانگر اهدای یک وام بانکی به شخصی است در شهر «آگاماتو» یا همان اکباتان نوشته شده و بنابر شواهد تاریخی، «آیتی مردوک بالاتو» خود رئیس بزرگترین بانک بابل بوده که شرکت مالی و اقتصادی هم به نام شرکت «اگیبی و پسران» را داشته است. این اسناد مربوط به زمان کوروش کبیر و کمبوجیه است.
بانکهای پیش از میلاد مسیح(ع)
با استناد به این شواهد میتوان یادآور شد، بانکداری قرنها پیش از میلاد حضرت مسیح(ع) در بسیاری از نقاط جهان رونق داشته است، گرچه بسیاری بر این عقیدهاند که آغازگر حرفه بانکداری در جهان، صرافان بودهاند که با تعیین عیار فلزات قیمتی، موجب سهولت مبادله آنها با کالاها شده یا با جلب اعتماد مردم و صدور اسناد تعهد توانستند امانتدار اموال تجاری مردم شوند.
تداوم این نوع تجارت مردمی به یاری و حمایت همان صرافان امکانپذیر شد، اما مبادله کالا و رواج دادوستد نیاز به ابزارهایی برای پرداختن داشت که در تعیین ارزش و امکان سنجش انواع کالاها و خدمات، مورد قبول همه باشد و مردم مطمئن باشند که در صورت وقوع خطرات ناشی از جابهجایی فلزات قیمتی، سرمایه آنها امن باشد و کمکم روشهایی متداول شد که براساس آن، سهولت در عملیات صرافیها ایجاد کرد و نیز زمینه کسب وام و حمایتهای اعتباری را توسط صنف صرافان ایجاد کرد و این موضوع در واقع سرآغاز بانکداری و ایجاد موسسات بانکداری در جهان است.
البته برخی منابع تاریخی نوشتهاند، مردم یونان باستان، روم، بابل و چین نیز اموال خود را در معابد و اماکن مقدس خودشان به افرادی که مورد اطمینان و اعتماد آنها بود، میسپردند و گاه حفظ و نگهداری از اموال آنها به عهده روحانیون معابد بود و به همین دلیل، عدهای در جوامع باستانی آن روزگار به این صرافت افتادند، جایگاهی امن و مورد اعتماد برای حفظ و نگهداری اموال آنها فراهم کنند؛ جایی که بتوان در قبال سپردهها به آنان سود نیز بپردازند.
این عده در واقع میخواستند با معابد رقابت کنند و به این دلیل است که نوشتهاند قدمت بانکداری در چین به شش قرن پیش از میلاد برمیگردد و بعدها با اختراع کاغذ در 105 سال پس از میلاد مسیح، وارد مرحله جدیدی از بانکداری شد.
در ایران نیز پیش از آغاز سلسله هخامنشی، بانکداری به طرز ابتدایی مرسوم شد، البته در انحصار شاهزادگان و معابد بود، اما همزمان با اوج سلسله هخامنشیان، اقتصاد ایران وارد مرحله جدیدی شد که عواملی نظیر فتح «لیدی»- کشوری ثروتمند که مردمانش در آن روزگار به ضرب سکه شهرت داشتند- و نیز فتح بابل بهعنوان یکی از بازارهای بینالمللی آن روزگار که در «قوانین حمورابی» مقرراتی ویژه برای پرداخت وام و قبول سپردههای تجاری داشت، در آن بیتاثیر نبود. در این روزگار، بازرگانی ایران رونق و پول مسکوک رواج یافت و ایران را- از سند تا مدیترانه- به بزرگترین مرکز اقتصادی جهان باستان تبدیل کرد.
نخستین بانکهای ایران باستان
در روزگار هخامنشیان، بانکهایی خصوصی نظیر بانکهای «اگیپی و پسران» و «مورشو و پسران» برای نخستینبار هویت رسمی یافتند. بنیانگذار بانک اگیپی، شخصی به نام «یعقوب» بوده و دامنه فعالیت این بانک بسیار وسیع بود و به عملیات بانکی امروزی شباهت داشت.
بانکهای خصوصی دوره هخامنشیان به عملیات رهنی و کارگشایی مشغول بودند، قبول سپرده کرده و وام میدادند. مشتریان آن بانکها حساب جاری داشته و از «چک» نیز استفاده میکردهاند و بانکهای هخامنشی سرمایههای خود را در توسعه مستغلات، مزارع، بردگان، رمه و گلهداری، آبیاری، ماهیگیری و ساخت کشتیهای تجاری به کار میانداختند و بانک «اگیپی» علاوه بر این، برای دولت مرکزی هخامنشیان مالیات و خراج سالانه جمعآوری میکرد.
قدیمیترین بانک (= بنگاه مالی) شناخته شده در زمان کورش بزرگ، به بانک «اِگیبی و پسران» مشهور بود. دربارهی این سازمان مالی نیز آگاهیهای ما، به سبب نبود ِخط از درون خاک ایران نیست. با بنیانگذاری شاهنشاهی هخامنشی و جهان گشایی کورش و برقراری آرامش و امنیت در آبادیها و راهها و همچنین آغاز رونق نقش سکه، شبه بانکداری نیز، که از هزاره ی دوم پیش از میلاد در بینالنهرین تا حدودی شناخته شده بود، وارد مرحلهی نوینی شد.
معمولا کارهای مالی را معبدها به عهده داشتند، اما از اواخر سدی هفت پیش از میلاد که با فروپاشی یا ضعف حکومتهای بینالنهرین، معبدها توانایی پرداختن به امور مالی را از دست دادند، این شبه بانکها شکل جدیتری پیدا کردند. این بانکها نخست فقط وام میدادند و برای وام ، گرویی قابل توجهی، مانند زمین کشاورزی یا برده برای بهره برداری و بهره کشی، در اختیار بانک قرار میگرفت.
منابع :
1-تاریخ ایران (ایلامیها و آریاییها تا پایاین دورهی هخامنشی) نوشتهی دکتر «پرویز رجبی»
2- گسترش آنلاین
3-tebyan.net
بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید
زندگینامه داریوش اول عدالت و قانون در زمان هخامنشیان