ویلیام فاتح یکی از مردان ثروتمند در طول تاریخ
ثروتمندترین افراد در طول تاریخ را بشناسید (+عکس)
«ثروتمند مردن ننگ است» این جمله را آندرو کارنگی، یکی از ثروتمندترین مردان تاریخ گفته است. البته منظورش هم این نیست که ثروت بد است. منظورش این است که ثروتت را برای بعد از مرگت نگذار. در زندگی خرج کن و به دیگران ببخش. کاری که خود او هم کرد و همه ثروتش را قبل از مرگش بخشید اما خب همه هم مثل او نیستند. بعضی ها هم آنقدر پول روی پول جمع کردند که دیگر خیلی میل به جمع کردن پول نداشتند. در میان 12 چهره ثروتمند تاریخ هم هر دوی این مدل های ثروت اندوزی پیدا می شود. این شما و این 12 چهره ثروتمند تاریخ.
1- آلون روفوس
ملیت: فرانسوی
سال های زندگی: 1089-1049
کسب ثروت از: جنگ و زمین خواری
ثروت حدودی: 99 میلیون دلار
آلون روفوس ثروتش را از طریق جنگ و زمین خواری به دست آورد
این تاجر خرده پای فرانسوی، در زمان غلبه نرماندی ها بر انگلستان سود خوبی برد. البته اوضاع مالی آلن قبل از فتح انگلیس هم بد نبود چرا که به اندازه کافی ملک و املاک به نام خودش داشت ولی خب در آن زمان، اوضاع خیلی بهتر شد.
ویلیام فاتح از قوم و خویش هایش بود و به خاطر موهای آتشینی که بر سر داشت، لقب «آلن مو سرخ» را به او داده بود. آلن در سال 1066 به همراه پسرعمویش راهی جنگ با انگلستان شد و به عنوان یکی از فرماندهان ویلیام در نبرد هستینگ با نیروهای ویژه اش نقش مهمی در شکست شاه هارولد بازی کرد. آلن بعد از پیروزی، حدود هزار کیلومتر مربع زمین را که قبلا متعلق به همسر هارلود بود، برای خودش به غنیمت برداشت. ثروت و قدرت روفوس به حدی بود که نام او در 1017 شغل و منصب و تجارت مختلف به ثبت رسیده است.
2- کورنلیوس واندربیلت
ملیت: آمریکایی
کسب ثروت از: کشتیرانی و خطوط ریلی
ثروت حدودی: 124 میلیون دلار
کورنلیوس واندربیلت دارای ملیت آمریکایی است
در فقر مطلق زاده شد؛ در سن 11 سالگی درس و مشق را رها کرد و همراه پدر ماهیگیرش دل به دریا زد. کورنلیوس بعدها همیشه می گفت: «اگر زندگی ام را صرف تحصیل می کردم دیگر وقتی برای یادگیری چیزهای دیگر نداشتم.»
کلا خیلی عادت داشت در زندگی اش ریسک بکند و همین ریسک ها زندگی اش را زیر و رو کرد. کورنلیوس کار و بار خودش را تنها زمانی که 16 سال داشت به راه انداخت. او مسافران را با قایقش از استاتن به منهتن جابجا می کرد که همین کار موجب شده بود به او لقب «کمودور» بدهند.
بعد از مدتی کمودور تصمیم گرفت قایقش را بفروشد و به عنوان اپراتور یک کشتی بخار مشغول به کار شود. او در کارش موفق بود و حاضر نشد در ازای گرفتن باج از رقبایش، رودخانه هادسون را ترک کند. او حتی مدتی سفر با کشتی هایش را رایگان کرد تا بتواند پوست رقیبانش را غلفتی بکند.
کورتیلوس به مدت سی سال پیوسته حمل و نقل در این مسیر را ادامه داد تا اینکه زنگ جنگ های داخلی آمریکا نواخته شد. جنگ های داخلی کمک زیادی به گسترش تجارت او کرد ولی او در همان سال ها از صرافت حمل و نقل در آب ها گذشت و وارد خطوط حمل و نقل ریلی شد و کم و بیش این صنعت را هم از آن خودش کرد. واندربیلت دست به هر کاری می زد طلا می شد.
3- هنری فورد
ملیت: آمریکایی
سال های زندگی: 1947-1862
کسب ثروت از: خودروسازی
ثروت حدودی: 135 میلیون دلار
هنری فورد در 26 سالگی توانست یک کارخانه خودروسازی در دیترویت تاسیس کند
در خانواده ای کشاورز متولد شد و قرار بود شغل اجدادش یعنی کشاورزی را ادامه دهد و میراث دار خانواده اش باشد ولی ظاهرا کله اش بوی قورمه سبزی می داد و هوش و حواسش به کارهای دیگری بود. او از نوجوانی علاقه زیادی به تعمیر ساعت و چرخاب و موتورهای بخار داشت. به این خاطر در 16 سالگی خانه و کاشانه اش را ترک کرد و سر از یک کارخانه تجهیزات ماشینی درآورد اما وقتی دید از کارش خیلی راضی نیست، مجذوب کارخانه توماس ادیسون شد.
کارخانه ادیسون معدن اکتشافات بود؛ از لامپ و گرامافون گرفته تا دوربین و هر چیزی که فکرش را بکنید در این کارخانه تولید می شد. هنری که عاشق این ابداعات بود، زندگی اش را صرف کار با ماشین های بنزینی کرد.
او بالاخره در 26 سالگی توانست برای خودش یک کارخانه خودروسازی در دیترویت راه بیندازد ولی کارش نتیجه زیادی نداد تا اینکه در 16 ژوئن 1903 سومین کارخانه اش را راه اندازی کرد و کارش هم حسابی گرفت. در همان سال ها، هنری نخستین خودروی ساخت خودش را وارد بازار کرد که از آن بسیار استقبال شد. صنعتی که فورد به راه انداخت نه تنها به درد خودش خورد بلکه در پیشرفت اقتصاد آمریکا و آنچه در حال حاضر از اقتصاد این کشور می شناسیم، نقشی بی بدیل داشت.
4- کلنل قذافی
ملیت: لیبیایی
سال های زندگی: 2011-1942
کسب ثروت از: زمین و صنعت نفت
ثروت حدودی: 200 میلیارد دلار
قذافی پادشاه قبل از خودش را با کودتای نظامی برکنار کرد
یکی از طولانی ترین دوران های زمامداری معاصر متعلق به معمر قذافی لیبیایی است. او که پادشاه قبل از خودش را با کودتای نظامی برکنار کرده بود، توانست بیش از سه دهه بر لیبی حکمرانی کند. معمر مدت زیادی مردمش را با کتاب سبز سوسیالیستی خودش سرگرم کرده بود تا اینکه طی شلوغی های لیبی در سال 2011 که غربی ها هم نقش موثری در آن داشتند، از حکومت کنار گذاشته شد و به قتل رسید.
البته قذافی در دوران حکومتش در زمینه کسب ثروت بیکار نبود و پول خوبی برای خودش و خانواده اش ذخیره کرده بود. پسرش محمد صاحب چهل درصد کارخانجات نوشیدنی در لیبی بود. او همچنین امتیاز شرکت کوکاکولا و مدیریت شرکت ارتباطات زمینی و بی سیم لیبی و شرکت های زیرمجموعه را در اختیار داشت. پسر دیگرش هم بازیکن فوتبال و یکی از سهامداران باشگاه یوونتوس بود.
ثروت بی حد و اندازه قذافی از پول نفتی به دست می آمد که سرمایه ملی مردم لیبی محسوب می شد. البته کشور لیبی، رشد ناخالص خوبی از سال 2000 تا 2010 داشت ولی به هر حال عمر حکومت او هم به سر رسیده بود و آمریکایی ها علاقه چندانی به ادامه حضورش در صدر قدرت لیبی نداشتند و کمک کردند تا هر چه زودتر سرنگون شود.
5- ویلیام فاتح
ملت: فرانسوی
سال های زندگی: 1087-1028
کسب ثروت از: مالکیت زمین
ثروت حدودی: 229.5 میلیارد دلار
ویلیام فاتح 229.5 میلیارد دلار برای فرزندانش ملک و املاک به جا گذاشت
ویلیام از همان کودکی، هنگامی که تنها هفت سال داشت تبدیل به دوک نرماندی شد. در آن روزگار کشمکش ها و درگیری های فراوانی دور و برش در جریان بود و اگر هنری اول نبود، خیلی زود سرش را به باد داده بود ولی به هر حال، زیر پر و بال هنری دوام آورد و زنده ماند.
او توانایی زیادی در ایجاد شور قهرمانانه در سربازانش داشت و با همین توان توانست به کمک پسرعموی زیرکش «آلن» روفوس، خاک انگلستان را در نبرد هستینگ به توبره بکشد.
او در روز کریسمس تاج گذاری کرد و «ویلیام فاتح» لقب گرفت. بعد از فتح انگلستان، زمینی در این کشور نبود که دست طمعش را به روی آن نیندازد و نخواهد به چنگش بیاورد. وقتی که چشمانش را برای همیشه در 9 سپتامبر 1087 بست، 229.5 میلیارد دلار برای فرزندانش ملک و املاک به جا گذاشته بود.
6- میر عثمان علی خانی
ملیت: هندی
سال های زندگی: 1967-1886
کسب ثروت از: حکمرانی و معدن کاوی
ثروت حدودی: 236 میلیارد دلار
میر عثمان علی خان 86 همسر اختیار کرد و حدود 100 فرزند داشت
در 18 سپتامبر 1911 با عنوان فرمانروای ایالت حیدرآباد تاج گذاری کرد. دلیل شهرت بسیار میرعثمان معدن کاوی هایش برای یافتن الماس در قرن نوزدهم است. او در زمان فرمانروایی، کمک شایانی به رشد علم، خطوط راه آهن، خطوط هوایی و کاهش فقر در هندوستان کرد.
گرچه انسان بخشنده ای بود ولی گاهی هم به شدت خسیس و گداصفت می شد؛ تا حدی که از ارزان ترین سیگارها استفاده می کرد. جالب است که در سال های حکومت او، مجله تایم پرتره ای از میرعثمان روی جلدش چاپ کرد که زیر آن، عنوان «ثروتمندترین انسان زمین» نوشته شده بود.
میر عثمان علی خان نه تنها در ثروت، بلکه در زمینه ازدواج و صاحب فرزند شدن هم رکوردهایی مخصوص به خود داشت. او 86 همسر اختیار کرد و حدود 100 فرزند داشت. می توان گفت میر عثمان ناصرالدین شاه حیدرآباد بود.
7- تزار نیکلای دوم
ملیت: روس
سال های زندگی: 1918-1868
کسب ثروت از: استعمار و پادشاهی
ثروت حدودی: 200 میلیارد دلار
تزار نیکلای دوم و خانواده اش توسط انقلابیون بلشویک روس به رگبار بسته شدند
حتما ماجرای کشته شدن تزار نیکلای دوم را می دانید. خودش و خانواده اش توسط انقلابیون بلشویک روس به رگبار بسته شدند. البته نیکلای در زمان حکمرانی کم از مردم خودش را نکشته بود و خیلی از آنها را در جنگ اول جهانی جلوی تیر دشمنانش فرستاده بود. او وقتی در 1884 به سلطنت رسید دستگاه تزاری روسیه قدرتی کم نظیر داشت که نه تنها می توانست مردم خودش را به صلابه بکشد بلکه برای مردم دیگر کشورها هم شاخ و شانه می کشید. تزارهای روس آنقدر به مردم شان فشار آوردند که انقلاب روسیه، تمام امپراتوری را برای همیشه از هم پاشاند.
تزار نیکلای در کشتار مردم کشور جا پای پیشینیان خود گذاشت تا جایی که لقب «نیکولای خونین» را به پیشانی اش چسباندند. بی عرضگی تزار در جنگ جهانی اول در اداره این کشور زخم خورده، کار را به جایی رساند که مجبور شد در بهار 1917 تاج و تخت سلطنت را تقدیم کمونیست هایی بکند که در آدم کشی کم از او نداشتند. (استالین در آینده به خوبی این موضوع را به اثبات رساند.) دقیقا یک سال بعد هم کل خانواده تزار توسط بلشویک ها قلع و قمع شدند. به همین خاطر هم بعدها تزار خون خوار را به لقب «نیکولای قدیس رنج کشیده» نائل کردند.
ثروتی که تزار از استثمار دیگر کشورها به جیب زد، نامعلوم است اما بی شک او یکی از ثروتمندترین مردان زمان خود بود. شاید او تنها فردی باشد که هیچ گاه نمی توان حدس زد که هنگام مرگ، چقدر پول در خزانه اش داشته است.
8- آندرو کارنگی
ملیت: اسکاتلندی
سال های زندگی: 1919-1835
کسب ثروت از: صنعت فلزات
ثروت حدودی: 206 میلیارد دلار
آندرو کارنگی 350 میلیون دلار از ثروتش را برای ساختن کتابخانه و دانشگاه صرف کرد
آندرو در شرایط نامساعدی به دنیا آمد. در روزهایی که خانواده حتی نانی برای خوردن نداشتند. انقلاب صنعتی خیلی ها را بیکار کرده بود که پدر آندرو هم یکی از آنها بود. اوضاع مالی پدرش به حد اسفناکی بد بود، تا جایی که حاضر بود برای داشتن شغل دست گدایی جلوی هر کارفرمایی دراز کند.
آندرو در خاطراتش نوشته: «زمانی که می دیدم پدرم برای داشتن شغلی به دیگران التماس می کند قلبم آتش می گرفت. همین کار او بود که من را مصمم کرد تا خانواده ام را برای همیشه از فقر نجات دهم.»
خانواده کارنگی برای یافتن شغلی مناسب برای پدر خانواده راهی ینگه دنیا شدند. کارنگی پدر در آمریکا غیر از خودش، کاری هم برای پسرش دست و پا کرد. پادویی با حقوق 72 پنس در ماه. البته آندرو خیلی آنجا دوام نیاورد و چندی بعد در یک اداره تلگراف مشغول رساندن پیام ها شد. مدتی بعد هم توماس ای اسکات که از زیرکی و هوش کارنگی به وجد آمده بود او را به عنوان منشی مخصوص خودش در خطوط ریلی پنسیلوانیا با حقوق 35 دلار در ماه استخدام کرد.
کارنگی آنقدر در کارش جدیت به خرج داد که جایگاه اسکات را هم ربود. البته جنگ داخلی آمریکا بین سال های 1861 تا 1865 همه معادلات را به نفع آندرو به هم ریخت. او وقتی اوضاع را دگرگون دید از آب گل آلود ماهی گرفت و وارد صنعت فلزات شد. کارنگی با همکاری کمپانی کی استون، پل های فلزی را جانشین پل های چوبی کردند؛ پل هایی که بیشترشان در جنگ نابود شده بودند یا خیلی از عمرشان می گذشت.
او با کسب و کار جدیدش در حدود 30 هزار یورو به جیب زد. این روند رو به رشد شرکت کارنگی به قدری تند بود که میزان فلزات تولیدی کارخانه اش را از مجموع تولید سالانه انگلیس فراتر برد. وقتی کارنگی به 64 سالگی رسید، برای اینکه راه را برای پیشرفت جوانان باز کند؛ کارخانه اش را با تمام امتیازات به جی پی مورگان واگذار کرد. او با این واگذاری ثروتمندترین مرد دنیا لقب گرفت. البته او 350 میلیون دلار از ثروتش را برای ساختن کتابخانه های عمومی و دانشگاه صرف کرد و تنها با یک جمله زندگی اش را به پایان برد: «ثروتمند مردن برای یک مرد ننگ است.»
9- جان دیویس راکفلر
ملیت: آمریکایی
سال های زندگی: 1937-1839
کسب ثروت از: صنعت نفت
ثروت حدودی: 336 میلیارد دلار
جان دیویس راکفلر 97 سال عمر کرد
از همان بچگی مغز خوبی برای پول درآوردن داشت و از پرورش بوقلمون و فروش شکلات، پول خوبی به جیب می زد. وقتی 16 ساله بود، کتاب و درس را کنار گذاشت و در دفتری به عنوان منشی، کاری برای خودش دست و پا کرد.
جان کلات آدم جالبی بود. مثلا روز 26 سپتامبر - اولین روزی که سر کار رفته بود - را تا آخر عمرش جشن می گرفت. او در چهارمین سال کارش در 1859، رکت کمیسیونی خودش را به همراه شریکش به راه انداخت. تقریبا همین روزها بود که ایالات متحده نخستین قطرات نفت را از عمق زمین استخراج کرد. پسرک با هوش و تاجر بزرگ آینده ما هم مشابه همان 16 سالگی مغزش را به کار انداخت و خیلی سریع کسب و کارش را به سمت معاملات نفتی سوق داد و شرکتش را مطابق تمام استانداردها در اوهایو تاسیس کرد.
اوضاع شرکت راکفلر خیلی سریع روی روال افتاد و او را به بزرگترین تاجر نفت در آمریکای شمالی بدل کرد که تقریبا 90 درصد خطوط نفتی را در اختیار داشت. البته جان از هیچ راه و روشی برای به دست آوردن شهرت و ثروت دریغ نمی کرد. او برای رسیدن به هدفش، خیلی خوب بلد بود از جاسوسی و تهدید و ایجاد رعب و وحشت و قلدری استفاده کند اما بالاخره دادگاه ایالات متحده نقره داغش کرد و نزدیک به نیم میلیارد دلار از جیبش بیرون کشید که البته بعید است در برابر ثروت هنگفتش پول زیادی بوده باشد. راکفلر خیلی هم سخت جان بود و 97 سال عمر کرد و بالاخره ثروت کلانش را برای خانواده اش به جای گذاشت.
10- مانسا موسی اول
ملیت: مالیایی
سال های زندگی: 1280-1337
کسب ثروت از: نمک، طلا و تجارت
ثروت حدودی: 400 میلیارد دلار
مانسا نخستین کسی بود که توانست در محدوده مدیترانه قیمت طلا را باب میل خودش کنترل کند
زمانی که «مانسا موسی» متولد شد، خیلی بعید به نظر می رسید که بر تخت سلطنت تکیه بزند ولی کمی چاشنی شانس باعث شد تا مزه شیرین پادشاهی را هم بچشد. وقتی جدش «ابوبکاری دوم» راهی سفری اکتشافی در اقیانوس اطلس شد. قرار بر این شد موسی به جایش به تخت بنشیند تا پدربزرگ از سفر برگردد اما سفر ابوبکاری بی بازگشت بود و قضیه به نفع موسی تمام شد.
مانسا بر تخت پادشاهی با خیال راحت تکیه زد و ثروت کلانی به دست آورد که حساب و کتابش از دست همه خارج بود. بیشتر ثروت شاه جدید از نمک و طلایی به دست می آمد که در سرزمینش به وفور یافت می شد. پادشاه مالی، نمک و طلای قلمرویی حدود دو هزار مایل (از اقیانوس اطلس تا چاد) را به تنهایی تامین می کرد. موسی گرچه ثروت کلانی در اختیار داشت ولی به سبک آلمانی های کتاب «قمارباز» داستایفسکی روزگار نمی گذراند و بخشش او به مردم، بی حساب و کتاب بود؛ طوری که وقتی از شهری عبور می کرد و فقیری را به چشم می دید محال بود از کنارش بی اعتنا رد شود. اعتقاد راسخ موسی به دین اسلام موجب شده بود تا هر جمعه، مسجدی در شهری برپا کند. علاوه بر این شیوه حکومت، مانسا روش خاصی هم در سیاست و اقتصاد داشت.
او نخستین کسی بود که توانست در محدوده مدیترانه قیمت طلا را باب میل خودش کنترل کند و در واقع اقتصاد نیمی از جهان را در اختیار خود بگیرد. موسی بعد از دوران پادشاهی اش، تعداد بی شماری مسجد، کتابخانه، مدرسه، دانشگاه و ساختمان های مجلل به جا گذاشت که همچنان پابرجا هستند؛ مخصوصا مسجد بزرگی که در «تیمبوکتو» قرار دارد و ثروت و بخشش بی حد و اندازه موسی (که لقبش «مانسا» به معنی «شاه شاهان» است) موجب شد تا توجه اروپاییان به او جلب شود و در نقشه های جغرافیایی شان محدوده حکمرانی اش را به تصویر بکشند ولی این توجه عاقبت تلخی برای نوادگان موسی داشت و حکومت پرقدرت و ثروتمندش تنها دو نسل بعد از او دوام آورد.
نکته جالبی که درباره این پادشاه قدرتمند وجود دارد، سفر پرشکوهش به مکه است. او به خاطر ثروت و عظمتی که در این سفر از خود نشان داد، مورد توجه همه جهان اسلام هم قرار گرفت ولی به هر حال چند دهه بعد، حکومت خاندانش به خاطر جنگ های داخلی و منطقه ای از هم پاشید.
11- مارکوس لیسینیوس کراسوس
ثروت کراسوس برابر با بودجه یک سال کل امپراتوری روم بوده است
یکی از رهبران مشهور امپراتوری روم که ثروت کلانی از کشتار مردم، برده داری و تجارت به جیب زد. گفته می شود ثروت کراسوس برابر با بودجه یک سال کل امپراتوری روم بوده است. خیلی ها او را ثروتمندترین فرد تاریخ می دانند ولی تحقیقات تاریخی جدید درباره این نظریات شک و تردیدهای فراوانی را رقم زده است.
کراسوس همان کسی بود که در جنگ حران از سورنای ایرانی شکست خورد و کشته شد. شهرت او پیش از این سر قضیه شورش برده ها در امپراتوری روم بود. می گویند کراسوس آنقدر ثروتمند بود که ارتشش را هم با ثروت شخصی جمع کرده بود.
12- بیل گیتس
قسمت عمده ثروت بیل گیتس از فروش سیستم عامل ویندوز است
کمتر کسی است که مدیرعامل سابق مایکروسافت را نشناسد. بیل گیتس در سال های مختلفی از دهه اخیر، به عنوان ثروتمندترین فرد دنیا شناخته شده است ولی ثروت کنونی اش حدود 47.7 میلیارد یورو تخمین زده می شود که قسمت عمده اش از فروش سیستم عامل ویندوزی است که اولین نسخه اش را در 1985وارد باراز کرد.
اهمیت بیل گیتس به تحولی بود که در دنیای کامپیوترهای شخصی و گسترش آن بین کاربران عادی ایجاد کرد. گیتس با کمک شرکتش مایکروسافت توانست کامپیوتر را از یک وسیله اداری به ابزاری خانگی برای همه مردم تبدیل کند. البته بیل گیتس فعالیت های عام المنفعه زیادی هم دارد و در زمینه ابداعات هم بنیادی تاسیس کرده که از جوانان مخترع حمایت می کند.
منبع :
همشهری دانستنیها
bartarinha.ir
قصه نان سنگک در ایران
شاطر، خمیرگردان، نان پزان، نان درآر و پادو... اینها اعضای تیمی هستند که سالها است خوشمزهترین نان سنتی ایران را سر سفرههای مردم میگذارند. مردانی که کنار تنها تنور مثلثی شکل دنیا میایستند، و قدیمیترین نان مثلثی شکل دنیا را میپزند؛ سنگک!
میگویند پخت نان سنگک قبل از ورود اسلام در ایران رواج داشته و در واقع ایده پخت آن را پزشک یکی از سلاطین ساسانی میدهد. او برای سلطان که بیماری سختی دچار شده بود تجویز میکند که نانی بخورد که روی ریگ (سنگ ریزه) پخته شده باشد.
البته در سالنمای کمیته نانوایان تهران که در تاریخ 19 اردیبهشت سال 1326 در تهران منتشر شده است هم درباره پیدایش نانوایی و نان سنگک این طور آمده است: «شاه عباس برای رفاه حال طبقات تهیدست و لشگریان خود که غالباً در سفر احتیاج به نان و خورش موقت و فوری داشتند و لازم بود به هر شهری میرسند نانواییهایی باشند که بتوانند به قدر مصرف سربازان نان تهیه نمایند و غذایی باشد که خورش نان قرار دهند، درصدد چاره برآمد و حل این مشکل را از «شیخ بهایی» که از اجلهء علما و دانشمندان ایران بود خواست. شیخ بهایی با تفکر و تعمق تنور سنگکی را ابداع نمود...»
قدیمیترین عکس از نانوایی در تهران
از طرفی قدیمیترین فرهنگ لغتی که از این نان خوش طعم نام برده «برهان قاطع» است که در سال 1062 هجری قمری نوشته شده، مۆلف این فرهنگ در معنی واژه سنگک مینویسد: «و نوعی از نان هم هست که بر روی سنگریزههای گرم بپزند.» پیشینه تاریخی نان سنگک دقیقا روشن نیست و حرف و حدیثهای زیادی دربارهاش گفته شده است، اما آنچه که معلوم است، اینست که واژه «سنگک» از دو جزء «سنگ» و «ک» نسبت ساخته شده و آن نانی است که بر روی سنگریزه (ریگ) پخته میشود.
یک نانوایی سنگکی در دوره قاجار
در بین محلات تهران مغازههای نانوایی زیادی هستند که به پخت نان سنگک مشغولند. اما قدیمیترین این نانواییها را تا همین چند ماه پیش میتوانستید در گذر لوطی صالح ببینید. گذری که در میان خیابانهای مولوی و مصطفی خمینی پنهان شده و بیشتر از 100 سال صدای بالا رفتن کرکره قدیمیترین نانوایی تهران هر روز صبح در آن میپیچید.
گذر لوطی صالح از گذرهای اصلی با قدمتی تاریخی درون بازار تهران بوده است که به نام فردی، معروف به «لوطی صالح» نامگذاری شده است. او به روایتی از لوطیهای تهران قدیم در زمان آقامحمدخان قاجار بوده و به روایت دیگری از دلقکهای درباری بوده است و زمانی در محلهای در جنوب بازار بینالحرمین و کوچه هفت تن زندگی میکرده است.
چند ماه قبل که برای دیدن این نانوایی سنگکی قدیمی رفته بودیم، نانوایی هنوز برجا بود اما ده روزی از فوت صاحب 81 ساله آن، یعنی عبدالجواد کفاش گذشته بود و فرصت همصحبتی با چنین پیرمردی که میتوانست برای ما از گذشتهای بگوید که تاریخی بود برای خود، به سادگی از دست رفت.
وقتی دوباره برای گرفتن گفتوگویی از بازماندگان صاحب نانوایی، سری به گذر لوطی صالح زدم با ناباوری تمام متوجه شدم که بعد از فوت «عبدالجواد کفاش» این مغازه قدیمی برای همیشه بسته شده است. تنها پارچهای با عنوان «این ملک به فروش میرسد» روی کرکرههای پایین کشیده و خاک خورده این نانوایی قدیمی به چشم میخورد.
پیگیریهای بعدی، ما را به پیرمرد دیگری رساند که برادر «عبدالجواد کفاش» بود. عبدالمحمد کفاش متولد 1313 است که قسمتی از خاطرات نهفته در این نانوایی را برای ما زنده میکند. سرزنده و با نشاط از خاطراتی میگوید که هر جملهاش آدم را به سالهایی میبرد که عطر نان سنگک داغ در گذر لوطی صالح، هر رهگذری را به داخل این نانوایی میکشاند.
میگوید: «بعد از فوت پدر و مادرمان در سالهای 1320 مادربزرگمان ما را به تهران و محله باغ فردوس آورد. من 12 ساله بودم و همراه برادرم با معرفی یکی از همسایهها به عنوان شاگرد در یک نانوایی سنگکی در خود باغ فردوس مشغول به کار شدیم که حدود سالهای 1327 بود.» و تعریف میکند که پدرش به شغل کفاشی مشغول بوده و زمانی که رضاخان دستور صدور شناسنامه را میدهد بر اساس شغل پدر به این فامیل مشهور میشوند.
او ادامه میدهد: «من بعد از مدتی از نانوایی باغ فردوس بیرون آمدم و در نانوایی سنگکی در منطقه قلهک به مدت یک سال پادویی کردم و بعد 2 سال هم در نیاوران مشغول به کار نون درآوردن بودم تا اینکه با رفتن به نانوایی در منطقه دربند به مدت 10 سال توانستم کار پخت نان سنگک را تا حد شاطری ادامه بدم تا جایی که خودم استاد کار شدم.»
در واقع در پخت نان سنگک غیر از نانوا یا نانوازاده یا لااقل کارگر با سابقهء نانوایی، کسی نمیتوانست به شغل نانوایی بپردازد، چون شرط لازم این شغل در درجهء اول شناخت گندم بود، چون گندم در هر قسمت از ایران دارای خصوصیات و کیفیتی متفاوت از نظر پخت نان سنگک بود و در نتیجه شناخت گندم و آرد آن نیاز به تجربه و سابقهء زیادی داشت که ممکن نبود یک نفر ناآشنا به کار نانوایی از عهدهاش برآید، به جز اینها نانواها لازم بود که حتماً فن شاطری یا لااقل خمیرگیری را به خوبی بدانند.
از علی جغجغه تا سهمیهبندی نان
عبدالمحمد کفاش که دیگر برای خود شاطری شده بود با قبول مسئولیت «دکانداری» در سال 1340 وارد گذر لوطی صالح میشود، مغازهای که برادرش از صاحب اصلی آن، که از نانوایان قدیم تهران بوده است در این محل اجاره میکند، او با اشاره به سابقه 100 ساله این نان سنگکی برایم توضیح میدهد که این نانوایی از قدیمیترین نانوایی سنگکیهای تهران است که بنای جدید آن بر میگردد به همان سال 1340 که آنها در آنجا مشغول به کار شدند.
از او میخواهم از دوستان و همدورههای خود در گذر لوطی صالح بگوید، از مردهایی که دیگر صدای گیوههای پشت برگشته در پایشان بر روی زمین این محله به گوش نمیرسد، از آدمهایی بگوید که هر روز از صبح تا غروب آنها را در صف نانوایی روبروی خود میدید و حال و احوال میکرد، از قدیمیهایی که دیگر حتی نشانی از آنها در این گذر نیست جز خاطراتی که با گذر هر لحظه از یادها فراموش میشود.
چند نام را برایم پشت هم ردیف میکند. مثل خانواده مذهبی ناظمزاده، کاظم درویش که امروز در آن گذر یک دکه جگرکی دارد، از صاحب قدیمیترین و بهترین کلهپزی تهران در آن زمان، قهوهخانه و ماستبندی کنار نانوایی... اما در میان همه آنها، شخصی به نام «علی جغجغه» ماجرای جالبی داشت، مردی که در خاطرات گذر لوطی صالح نامش ماندگار شده است.
کار علی جغجغه در این گذر زمانی شروع میشد که صف نانوایی مملو از زن و مرد میشد و او برای آرام کردن بچهها، و مرتب نگه داشتن صف، آنها را به دور خود جمع میکرد و با جغجغهای که از میوه نوعی بوته بود، بچهها را سرگرم میکرد.
عبدالمحمد کفاش، لابهلای خاطراتش از قحطیهایی میگوید که در آن دولت سهمیه نان را برای مردم با دادن یک کارت مشخص کرده بود که هر کسی با در دست داشتن آن کارتها از نیمه شب پشت در دکان نانوایی نوبت میگرفت، تا صبح سهم نان خود را دریافت کند، میگوید: «یک زمانی نان سنگکها واقعا خشخاشی بودند، آن زمان کشت خشخاش آزاد بود و نانواها از دانههای آن برای خوش طعم شدن نان سنگک استفاده میکردند اما از 30 سال قبل که کشت خشخاش قدغن شد، کنجد جای خشخاش را گرفت.»
عبدالمحمد کفاش، شاطر قدیمی گذر لوطی صالح هنگام گفتن از آن روزها آنقدر شوق و ذوق دارد که در میان حرفهایش فراموش میکنم که آن روزها گذشته است و اکنون سال 1391 هجری شمسی است و دیگر صدای جغجغه «علی جغجغه» به گوش بچههای این گذر نمیرسد.وقتی از او خداحافظی میکنم صدایش هنوز در گوشم است. صدایی که با پایین کشیده شدن کرکره نانوایی کفاشها، دیگر صبحها در گذر لوطی صالح نمیپیچد.
منبع: تاریخ ایرانی
داستان های عجیب آخوند مظفرالدین شاه (+عکس)
استخاره چاره ساز آخوند مقرب مظفرالدین شاه
آخوند مقرب مظفر الدین شاه که بسیار نیز به وی معتقد بوده است. بعضی تاریخ نویسان داستانهای عجیبی را از این روحانی نقل کرده اند که تمییز و تشخیص، درستی از نادرستی این روایات تاریخی مبرهن نیست. ولی یا از روی حسد و کینه نقل شده و یا واقعا این مرد یک روحانی نمای زبردست بوده که توانسته دل از شاه ببرد و از کسوت مقدس روحانیت برای خود دکان درست کرده و ثروتی به هم زند.
داستان نقل شده به شرح زیر است:
«هر وقت هوا بنای رعد و برق را میگذاشت شاه فوراً در قعر اطاق پستوئی که به هیچ جا روزنه نداشت و تاریک بود مخفی شده فورا عقب سید بحرینی و پسرهایش میفرستاد و از ترس زیر عبای سید بحرینی قرار میگرفت و دست به دامان آنها میشد، الله و لبیک میگفت. آنها یاجدا یاجدا میگفتند و شاه مثل همان ابر بهاری گریه میکرد و مشغول نذورات و بخشش میشد».
تاج السلطنه، دختر ناصرالدین شاه در خاطراتش در باره باورهای مظفرالدین شاه و نقش سید حسین بحرینی، روحانی مورد اعتماد شاه قاجار مینویسد:
«این برادر عزیز من از رعد و برق٬ خیلی ترسناک و معتقد به جن و پری و موهومات بوده است و این سید [بحرینی] در زمان انقلاب هوا و تیرگی رعد و برق البته باید در حضور باشد و شروع به خواندن اسم اعظم و آیات نماید و به اصطلاح در مقابل طبیعت واقع باشد. مبادا خدای نخواسته صدمه به وجود مبارک اعلیحضرت همایونی وارد شود و به مناسبت همین خدمت بزرگی که نسبت به اعلیحضرت مینمود فوق العاده دارای مرحمت و حقوق گزافی بود».
مظفرالدین شاه و ترس عجیب و غریب
عین السلطنه، ابعاد جالب و کمتر گفته شده ای را از ترس عجیب و غریب مظفرالدین شاه و بهره مندی سید بحرینی از مرحمت شاهانه و مواهب ملوکانه بازگو میکند: «... خودش میگفت [در سفر اروپا] راه آهن هر وقت از تونل میگذشت، من دَمَر زیر نیمکتها میافتادم و جلوی چشم خودم را با دستمال میگرفتم گوش خود را با انگشت میگرفتم تا رد شود و من نصفه عمر میشدم. وقتی که از پل رودخانه عبور میکرد همین کارم بود.
امان از وقتی که کشتی خواستم بنشینم و انگلیس بروم تمام تنم میلرزید، هوش نداشتم در یکی از اطاقهای کوچک آنقدر دمَر روی زمین افتادم تا کشتی به ساحل رسید.
یک روز در اسب دوانی طهران میان چادر نشسته بود که نظام دفیله میکرد ابری در آسمان پیدا شد و یک غرشی کرد. هنوز هم این مطلب به مردم درست معلوم نشده بود شاه فی الجمله تکانی خورد. صدای دوم شاه تکان شدیدتری به خود داد جمعی که از واقعه مسبوق بودند فوراً گفتند نقلی نیست میگذرد. رنگ از روی شاه پریده بود.
باز آسمان صدا کرد این دفعه شاه از روی صندلی برخاست مثل دیوانهها به این سمت و آن سمت چادر نگاه میکرد تا پناهی بجوید. باز نزدیکش رفته و قدری آرامش کردند. مردم همه به همدیگر نگریسته کم کم مطلب به همه معلوم شد. الحمدلله صدای رعد موقوف شد والا دفیله و سان قشون بالاخره اسب دوانی برهم خورده بود.
هر وقت در طهران رعد و برق میشد یا باد شدید میآمد تمام سکنۀ طهران متذکر شده به هم میگفتند ها بخت رو به سید آورد، چقدر پول بگیرد. دیگری میگفت کاش من یک ساعت جای او بودم. آن یکی میگفت طاقه شال است که حالا میبرد. انگشتر است که حالا میگیرد. برحسب اتفاق یا اقبال سید گفته بود در آن چند سال اول سلطنت شاه بسیار هم در طهران رعد و برق شد بی اندازه هم مهیب و شدید بود».
عین السلطنه و سید بحرینی
خاطرات عین السلطنه، اطلاعات جالب دیگری از سید حسین بحرینی، روحانی کوتاه قد و چاقی که با چشمانی ریز و درخشان و چهرهای سبزه و متمایل به زرد، به سرعت توانست به مدد ترس موهوم و خرافه گرایی مظفرالدین شاه، در دستگاه حکومت او جایی برای خود دست و پا کند، به دست میدهد: «سید اصلا بحرانی است و من وقتی که شیراز رفتم معلوم شد.
بحران قریۀ کوچکی است در گرمسیرات فارس. طلبه فقیری بود از گرسنگی طهران آمد و از طهران تبریز رفت. خودش را بحرینی قلمداد و محض آن که غریب بود کسان ولیعهد به او التفاتی کردند و خدمت ولیعهد بردند روضه خوان شد و کم کم ترقی کرد. بعد از سلطنت دیگر برای شاه هم روضه نمیخواند. پسرش میخواند. بسیار هم بدنفس آدمی بود.
کسانی که در شیراز و طهران در ایام فقر و فلاکتش از او کمک و یاری کرده بودند وقتی که نزدش میآمدند و اظهار آشنائی میکردند گردن نمیگرفت و امتناع میکرد. این را هم من در شیراز باز شنیدم در طهران هم هرگز نشد عریضه ای از کسی به شاه بدهد، یا انعامی احسانی از شاه برای فقیری، ضعیفی، درمانده ای بگیرد.
هر وقت شاه به دیگران نذر میکرد، این آدم زن و دختر خودش را میگفت لخت شوند لباس پاره پاره بپوشند و نذورات را به آنها میداد و صبح برای شاه قسم میخورد فلان پول یا فلان پارچه را به کسی دادم که لخت و عریان بود و نان شب نداشت».
«این سید از دولت سر این رعد و برق صاحب یک اعتبار و احترام و جبروتی بود که بازدید علمای بزرگ بزرگ و شاهزادگان و وزرای محترم [نیز] هرگز نمیرفت. به قدری شال، انگشتر، طلا، نقره، خز، سنجاب، پول شاه به او داده بود که خانۀ او صندوقخانۀ او مخزن جواهرات و اشیاء قدیمیشده بود.
قریۀ نهاوند قزوین را به او بخشید که سالی سی هزارتومان منافع میبردند. میرزا ابوالقاسم خان مباشر آنجا [،] حاکم قزوین را نوکر خود حساب نمیکرد. خانه مرحوم حاجی حسین خان را در دروازه دوشان تپه برایش خرید».
«سید سه پسر داشت دو معمم یکی کلاهی، هر کس روزنامه خاطرات شاه را به اروپ [اروپا] خوانده باشد همه جا دیده که پس از بالها، مهمانیها، «آقا سیدحسین روضۀ خیلی خوبی خوانده» ذکر شده است. سیدحسین با کلاه و فکل و کراوات در میان راه آهن روضهها خوانده شاه و امیر بهادر جنگ و متملقین دیگر در حضور مهماندارها و فرنگیها گریهها، نالهها، ندبهها کرده اند که صدای آنها به قول روضه خوانها به کربلا رسیده.
بصیرالسلطنه پسر دیگرش پیشخدمت مخصوص بود. [قریۀ] شادمهان قزوین را به او بخشید. در فوت مظفرالدین شاه علی التحقیق هشتاد هزار تومان پول نقد در بانک داشت سوای جواهرات و اشیاء قیمتی دیگر. سید و پسرانش دارای دو سه کرور ملک و پول و جواهر و سایر چیزها فعلاً هستند».
استخاره چاره ساز سید!
شاید خواندنیترین بخش از نقش سید بحرینی در دربار مظفرالدین شاه، حکایت استخاره معروف سید در بازگرداندن امین السلطان از تبعید قم و تعیین دوباره او به عنوان صدراعظم است.
«امینالسلطان پس از برکناری به حالت تبعید و تحتالحفظ رهسپار قم شد. اما شاه یکسال و نیم پس از برکناری امینالسلطان، امینالدوله را بیکفایت و نالایق تشخیص داد و در تعیین صدراعظم جدید مستاصل گردید. او میان حاج محسن خان مشیرالدوله سفیر سابق ایران در عثمانی که مدتی ریاست شورای وزیران را بر عهده داشت، میرزا عبدالوهاب نظام الملک والی فارس و وزیر عدلیه بعدی و همچنین میرزاعلیاصغر خان امینالسلطان صدراعظم برکنار شده و تبعیدی در شک و تردید بود که کدام یک لایقترند.
در این میان طرفداران امینالسلطان که بسیاری از درباریان نیز از آن جمله بودند به تلاش افتادند تا شاه را به گزینش نامبرده و بازگرداندن وی از قم متقاعد سازند. شاه پذیرفت که میان نظامالملک، مشیرالدوله و امینالسلطان یکی گزینش شوند. او تاکید کرد که طبق رفتارش پدرش (ناصرالدین شاه) باید به استخاره متوسل شود و هیچ کس را برای انجام این مسئولیت دینی لایقتر از «سیدعلی اکبر بحرینی» نمیدانست.
اطرافیان شاه به سرعت با بحرینی تماس گرفته و موضوع درخواست شاه را به اطلاع وی رساندند. آنان سپس در یک تبانی با بحرینی از یکسو و همچنین با تشریفاتچیهائی که همواره پشت سر شاه میایستادند از جانب دیگر، تلاش کردند تا نقشه خود را در جریان استخاره به پیش ببرند.
ترتیب استخاره چنین داده شد که «حکیمالملک» پشت صندلی شاه بایستد، تا اسمی را که شاه داخل قرآن میگذارد، ببیند. سیّد بحرینی هم حین انجام تشریفات استخاره، به بالا بنگرد و از اشارة مثبت و یا منفی حکیمالملک تکلیف را بداند.
روز موعود فرا رسید و مجلس استخاره در نارنجستان بلور که بنایی مستقّل و زیبا و در جنوب غربی دیوانخانه واقع بود، منعقد گردید... شاه بالای صندلی قرار گرفت و گفت تا آقای بحرینی را به حضور بخوانند. او مردی کوتاه قد و سمین (چاق) بود و چشمانی ریز و درخشان و چهرهای سبزه متمایل به زرد داشت. او بسمالله گویان و ذکرکنان با ترتیبی خاصّ به حضور آمد. شاه به او گفت: آقا، بیایید روبروی من بنشینید که امر مهمی در پیش است و از خداوند راه میخواهیم.
سیّد بحرینی برابر شاه روی قالیچه به زمین نشست. شاه نام یکی از افراد مورد نظر را که بر ورقهای جداگانه نوشته و به پشت روی میز گذاشته شده بود برداشته، میان اوراق قرآن قرار داد و به دست آقا سپرد.
سیّدبحرینی با آداب تمام قرآن را بوسیده، به خواندن دعای لازم پرداخت و در پایان ذکر، سر را به آسمان بلند کرد، سوی حکیمالملک نگریست و او سر را با علامت منفی بالا برد. آقا قرآن را گشود و پس از مطالعه سربرآورده، عرض کرد: آیه نهی است و راه نمیدهد.
شاه ورقة دوّم را لای کلامالله نهاد و باز اشاره حکیمالملک کار خود را کرده، آیه نهی آمد. بار سوّم که نام امینالسلطان میان اوراق مقدّس رفت، سر حکیمالملک به علامت اثبات به زیر آمد و سیّدبحرینی گفت: قربان، آیه امر است و بهتر از این نمیشود.
شاه بدون اینکه سخن گوید اوراق را درهم ریخت و بار دیگر نام امینالسلطان را از میان آنها برداشته، لای قرآن نهاد. این مرتبه نیز اشاره حکیمالملک فهماند که باید آیة امیر بیاید و چنین شد.
شاه نفسی برآورده خیالش راحت شد و گفت: معلوم میشود که خداوند اینطور خواسته که باز او بیاید. فیالمجلس امر کرد تا صدراعظم معزول را از گوشة عزلت قم بار دیگر به صدارت بخوانند».
مآخد:
1- شرح حال رجال سیاسی و نظامیمعاصر ایران، باقر عاقلی، جلد دوم، انتشارات گفتار.
2- روزنامه خاطرات عین السلطنه (قهرمان میرزا سالور)، جلد پنجم، به کوشش مسعود سالور، ایرج افشار، چاپ اول 1377، نشر اساطیر ایران، ص 4078.
3- خاطرات تاج السلطنه (دختر ناصرالدین شاه).
4- روزنامه خاطرات عین السلطنه (قهرمان میرزا سالور)، جلد پنجم، به کوشش مسعود سالور، ایرج افشار، چاپ اول 1377، نشر اساطیر ایران، صص 4079 و 4080.
5- همان، صص 4078 و 4079.
6- همان، ص 4078.
7- همان، ص 4078.
8- هزار و یک حکایت تاریخی، محمود حکیمی، انتشارات قلم، ج 2.
منبع: khabaronline.ir
بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید
حقوق زنان در دوره ی هخامنشی 10 خانواده قدرتمند در طول تاریخ (+عکس) آموزش در ایران باستان ارتش هخامنشی چگونه بود؟ بانوان نامور تاریخ ایران زمین سیاست اقتصادی هخامنشیان
"عباسعلی خان دنبلی"به عنوان اولین تلگرافچی به استخدام اداره پست و تلگراف درآمد
تلگرافکشی در عصر قاجار (عکس)
انتشار اخبار اختراع وسیله ارتباطی جدیدی با نام تلگراف در اروپا باعث شد ناصرالدین شاه قاجار دستور دهد خطی برای ارتباط تلگرافی در ایران نیز راهاندازی و مورد استفاده قرار گیرد و چیزی نگذشت که همین وسیله به مهمترین ابزار ارتباطی زمان خود تبدیل شد.
"عباسعلی خان دنبلی" را اولین کسی می دانند که در ایران زبان مورس را آموخت و به عنوان اولین تلگرافچی نخستین ارتباط تلگرافی در ایران میان مدرسه دارالفنون و کاخ گلستان را برای شاه قرائت کرد. پیامی که آن روز عباسعلی خان برای شاه قرائت کرد این بود: «منت خدای را عزّ وجلّ که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت …»
تلگرافکشی در عصر قاجار
خطوط تلگراف در ایران به سال 1234 هجری شمسی بیش از یک دهه بعد از اروپا و امریکا مابین کاخ گلستان و مدرسه دارالفنون کشیده شد و با توجه ویژه ناصرالدین شاه به سرعت توسعه یافت. انگلیس که در آن زمان به دنبال تکمیل خط تلگراف اروپا به هندوستان بود برای کشیدن خط تلگراف در ایران پیش قدم شد و در سال 1241 هجری شمسی با دولت ایران قراردادی منعقد کرد.
در زمان ناصرالدین شاه قاجار اولین ارتباط تلگرافی در ایران راهاندازی و مورد استفاده قرار گرفت
بر اساس این قرارداد یک رشته سیم از راه مدیترانه به خانقین کرمانشاه، همدان، تهران، اصفهان، شیراز، کرمان و بندر بوشهر کشیده شد و علاوه بر این خطوط با عقد قراردادى دیگر در سال 1244 هجری شمسی خط تلگراف به سوى اروپا و شبهقاره هند پیوند خورد. در آن زمان در روزنامه وقایع اتفاقیّه اخبار و گزارشات مربوط به این تکنولوژی جدید با تعابیری چون چرخ الماس، چرخ آتشی، سیم آهن، راه سیم آهن، چرخ صاعقه و سیم صاعقه کار میشد.
اولین خطوط تلگراف در ایران در سال 1234 مابین کاخ گلستان و مدرسه دارالفنون کشیده شد
عباسعلی خان دنبلی که اولین تلگراف تاریخ ارتباطات ایران را برای شاه قرائت کرده بود به عنوان اولین تلگرافچی به استخدام اداره پست و تلگراف درآمد و همزمان با گسترش خطوط تلگراف در ایران از سوی این اداره به نقاط مختلف کشور اعزام می شد. سبزوار، خویی، کرمان، کرمانشاه و خراسان نقاطی بود که وی مدتی را در آنجا به عنوان تلگرافچی مشغول به کار بود.
تلگرافکشی در عصر قاجار
در زمان ناصرالدین شاه وظیفه تلگرافچیان این بود که بطور مرتب اوضاع شهر خود را به دربار گزارش کنند
در آن زمان وظیفه تلگرافچیان این بود که بطور مرتب اوضاع شهر خود را به دربار گزارش کنند برای همین کسانی که برای این کار انتخاب می شدند معمتد دربار بودند و فرستاده شخص شاه به شهرهای مختلف به حساب می آمدند. گزارش های تلگرافچی ها به دربار که معمولا محرمانه هم بود شامل تمامی اتفاقات مهمی بوده که در شهر رخ میداد.
تلگرافکشی در عصر قاجار
تلگرافکشی در عصر قاجار
عکس هایی که در این مطلب آورده شده از مجموعه عکس های "سر پرسی سایکس" مستشار نظامی بریتانیا در کرمان انتخاب شده و مربوط به زمانی است که احتمالا بر اساس قرارداد منعقد شده مابین ایران و انگلیس خطوط تلگراف به سمت کرمان کشیده می شود. این عکس ها که تاریخ دقیق و عکاس آنها مشخص نیست از مراحل سیم کشی و بلند کردن تیرهای تلگراف برای دایر کردن تلگرافخانه کرمان عکاسی شده است و از معدود منابع مصور از ورود تلگراف به ایران به شمار میرود.
منبع : faradeed.ir
آموزش در ایران باستان
در دوران هخامنشی، آموزش رسمی ویژهٔ روحانیان زرتشتی (موبدان)، شاهزادگان و دولتمردان بود. اما چون در آیین زرتشت آموزش و پرورش به مانند زندگی مهم شمرده شده بود، مردم ایران به پیروی از گفتار حکیمانهٔ زرتشت، یعنی پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک، اخلاق و مهارتهای سودمند را به فرزندان خود آموزش میدادند. در آن زمان آتشکدهها جایگاه رسمی آموزش بودند و موبدان علاوه بر درسها مذهبی، پزشکی، ریاضی و اخترشناسی نیز درس میدادند.
نخستین دانشگاه
در دورهٔ ساسانی فرهنگ و تمدن ایرانی به شرق و غرب گسترش یافت. اما هنوز هم آموزش به گروهی خاص محدود میشد. در این دوران مهمترین مرکز علمی و آموزشی دوران باستان، دانشگاه گندیشاپور، در شهر گندی شاپور به وجود آمد.
این شهر را شاپور ساسانی بنیان نهاد و تا حدود قرن چهارم پس از اسلام آباد بود. در دانشگاه گندی شاپور دانشمندان ایرانی در کنار دانشمندان هندی، یونانی و رومی به فعالیت علمی و بحث و گفت و گو مشغول بودند. وقتی مدرسهٔ آتن در سال ۵۲۹ میلادی بسته شد، بسیاری از دانشمندان یونانی به گندی شاپور مهاجرت کردند. در زمان خسرو انوشیروان بیمارستانی در این شهر ساخته شد و آموزش طب ایرانی، یونانی و هندی رونق گرفت.
آموزش در دوران قاجار
در دوران قاجار جنگهای ایران و روس رخ داد که با شکست ایرانیان و از دست رفتن بخشهای زیادی از ایران همراه بود. البته ان شکست دردناک باعث شد که دولتمردان دلسوز و فرهیختگان جامعهٔ آن روز به علت شکست ایرانیان آگاه شوند که همانا بیخبری از دانش و فن آن روزگار بود.
از این رو، در سال ۱۲۳۱ هجری قمری، ۵ نفر دانشجو به انگلیس فرستاده شد؛ نخستین چاپخانهٔ سربی در ۱۲۲۷ هجری قمری در تبریز به کار افتاد؛ نخستین روزنامه را میرزا صالح، از دانشجویان فرستاده شده به انگلیس، به نام کاغذ اخبار در ۱۲۵۳ هجری قمری منتشر کرد؛ و نخستین مدرسه به شیوهٔ امروزی با همت میرزا حسن خان رشدیه در ۱۲۵۴ هجری قمری در ارومیه و در سال بعد در تبریز کار خود را آغاز کرد.
بنیانگذاری دارالفنون
دارالفنون مرکز آموزشی دانش و فن نوین بود که در سال ۱۲۳۱ هجری شمسی با تلاش میرزا تقیخوان امیرکبیر در تهران بنیانگذاری شد. نخستین معلمان این مدرسه، اروپایی و بیشتر اتریشی بودند. نخست صد نفر فراگیر از میان فرزندان اشراف و بزرگان دولتی برای تحصیل در آن انتخاب شدند که در رشتههای نظامی،پزشکی، داروسازی، معدن و مهندسی به تحصیل مشغول شدند.
دارالفنون آزمایشگاه فیزیک، شیمی و داروسازی و کارخانهٔ شیشه و بلور و شمعسازی و چاپخانه داشت و فراگیران علاوه بر مطالعهٔ نظری، به فعالیتهای عملی نیز میپرداختند. برای مثال، مسیو کرشیش اتریشی، که معلم توپخانه و ریاضی بود، به کمک دانشجویان خود دستگاه فرستندهٔ تلگراف ساخت که آغازی برای گسترش ارتباط از راه دور در کشور بود.
آموزش و پرورش نوین
در بیشتر کشورها، گذراندن دورهٔ مقدماتی برای کودکان پنج و شش ساله و گذراندن دورهٔ متوسطه برای نوجوانان سیزده ساله اجباری است. در بسیاری از کشورها حضور دانشآموزان پس از یازدهسالگی در مدرسهها کم میشود؛ البته، آموزش تا بزرگسالی در دانشکدهها و دانشگاهها و مرکز های آموزش مهارتهای عملی ادامه مییابد.
با وجود این هنوز میلیونها نفر در دنیا از مهارتهای ابتدایی خواندن و نوشتن بیبهرهاند. بر اساس قانون اساسی ایران، آموزش و پرورش برای همهٔ کودکان و نوجوانان ایرانی تا دورهٔ متوسطه رایگان است و دولت وظیفه دارد امکان تحصیل را برای همگان فراهم سازد. نظام آموزشی ایراندارای دورهٔ ابتدایی(پنج سال) دورهی راهنمایی (سه سال) دوره متوسطه( سه سال) و دورهٔ پیش دانشگاهی است.
علاقهمندان به کارهای عملی و فنی نیز میتوانند مهارت های لازم را در مدرسهها و آموزشگاههای کارو دانش بگذرانند. دانشآموختگان دوره پیشدانشگاهی در صورت موفقیت در آزمونهای سراسری، به دانشگاه وارد میشوند.
منبع:Asemoni.com
بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید
حقوق زنان در دوره ی هخامنشی 10 خانواده قدرتمند در طول تاریخ (+عکس) ارتش هخامنشی چگونه بود؟ بانوان نامور تاریخ ایران زمین داستان های عجیب آخوند مظفرالدین شاه (+عکس) سیاست اقتصادی هخامنشیان